خواست برود. لختی مکث کرد و دوباره رو به عبدالله برگشت و گفت: «و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی کنم، که تکلیف خود را از حسین می پرسم؛ و من حسین را نه فقط برای خلافت که برای هدایت می خواهم.
«در من هوا سرد است» به این اعتبار روایتی است بهروز و عمومی از نوعی زیست ایرانی، زیستی که این رمان نشان از عمومیت آن میدهد و به مخاطب امکان همذات پنداری درباره آن را میدهد.