به گزارش شبنم همدان به نقل از جام جم : معصومی را باید از زمره کارگردانان باسواد سینمای ایران دانست و با او درباره خیلی چیزها صحبت کرد.
در فیلمهای شما قصههای واقعی دیده میشود، آیا این داستانها ریشه در رویاهایی دارد که شما در کودکی داشتید؟
هیچ موضوعی نیست که نشات گرفته از رویاهایمان نباشد. از همان بچگی سینما برایم یک رویا بود، رویایی که دستیا بی به آن خیلی سخت بود اما با علاقه و تلاش توانستم به آن برسم. البته نه به صورت کامل! به رویاهایم رسیدم اما به سرانجام نه!
علاقه به سینما چگونه در شما شکل گرفت آن هم در دهه 30؟
بهشهر در دهه 30 که من به دنیا آمدم دو تا سینما داشت، یکی به نام شهنا و دیگری سینما کاپری. این خیلی مهم بود که در یک شهر کوچک کارگری دو تا سینما فعال باشد. تماشاچی سینما آن سالها خیلی زیاد بود. یادم هست مردم ساعتها در صف میماندند تا بتوانند یک فیلم را تماشا کنند، همه اینها باعث شد تا سینما برایم مهم شود چون بخش زیادی از رویاهایم را در فیلمها میدیدم.
یعنی سینما زمینه خیال پردازی را در شما تقویت میکرد؟
بله! موتور خیالپردازی ذهن مرا روشن میکرد. برای رسیدن به دنیای سینما رویاپردازی میکردم. مدام فکر میکردم باید چکار کنم که کارگردان سینما شوم.
در آن دوره فیلمهای سینمایی نقش زیادی در انتخابهای ما داشت و علاقه ما را به برخی چیزها زیاد و کم میکرد، سینما و کتاب انگیزه زیادی به ما میداد. بخصوص برای ما که در شهرستان بودیم و امکانات زیادی نداشتیم.
امکانات کم بود اما به نظر میرسد آدمها عمیقتر فکر میکردند.
بخشی از آن مربوط به دنیای فناوری است که در آن زمان نبود. تلفن تنها ابزار ارتباطی مردم با هم بود آن هم به شکل محدود. آن زمان حتی تلویزیون هم کم بود. یادم میآید در شهر ما چند خانواده که دستشان به دهانشان میرسید، تلویزیون داشتند. برای همین سینما برای مردم خیلی جذاب بود چون داستانهای خیالی خود را بر پرده سینما میدیدند. اما الان گوشیهای موبایل حکم سینمای کوچکی را دارد که همیشه همراه آدمهاست. فیلمهای کوتاه در گروههای اجتماعی منتشر میشود که برخی از آنها آنقدر خوب است که مثل یک فیلم مناسب بیننده را راضی میکند. اما در دوره ما سینما دست نیافتنی بود.
به نظر میرسد همین دست یافتنی بودن، بیشتر چیزها را دمدستی و سطحی کرده است.
من با این نظر موافق نیستم. بچههای امروزی خیلی باهوشتر هستند و جوانها نگاه عمیقی به پیرامون خود دارند. در گذشته اخبار خیلی دیر به دست ما میرسید و ما بیشتردر بیخبری زندگی میکردیم. اما الان هر اتفاقی که در هر گوشه دنیا رخ میدهد بسرعت به گوش همه مردم دنیا میرسد و این خیلی خوب است.
اما اگر به فیلمهای سینمایی نگاه کنیم آثاری که مثلا در 15 ـ 10 سال قبل ساخته میشد، داستانهایی را بازگو میکرد که تلنگری بود به ذهن تماشاچی اما الان داستانهای سینمایی خیلی عادی شده است.
کارگردانانی که در بخش هنر و تجربه فعال هستند، فیلمهای خیلی خوبی میسازند. زاویه دیدها خیلی تغییر کرده و کارگردانان امروزی خیلی راحت حرفهایشان را به تصویر میکشند. از نظر فنی و امکانات هم که خیلی بهتر از گذشته است. اما نسل من با نسل جدید یک تفاوت دارد و آن سختکوشی است.
ما خیلی تلاش میکردیم که فیلم بسازیم اما اکنون فیلمسازی اصلا سخت نیست. با دوربین موبایل هم میتوان فیلم ساخت. اما آن زمان ما باید ماهها پولمان را جمع میکردیم تا میتوانستیم نگاتیو هشت میلیمتری بخریم و با آن چند دقیقه فیلم بسازیم. باید خیلی دقت میکردیم که خراب نشود چون اگر خراب میشد همه زحمتهای ما هدر میرفت. اکنون همه چیز دیجیتال شده است، میتوان بارها فیلم گرفت، پاک کرد و دوباره ضبط کرد بدون صرف هزینه و... این آسان شدن، مضراتی دارد که مهمترین آن پایین آمدن دقت است.
سختی کار باعث میشد که ما در تجربه اول به خیلی چیزها برسیم که جوانان امروزی شاید بعد از ساخت 10 فیلم به آن میرسند.
فضای کارگری را در فیلمهایتان خوب و تاثیرگذار به تصویرمیکشید، آیا تجربهها و دیدههای خود را در سینما بازگو میکنید؟
من در کنار آدمهای فیلمهایم زندگی کردهام ،گرفتاریها و علاقهمندیهای آنها را میشناسم. شخصیتهای فیلمهایم کسانی هستند که به زندگی آنها کاملا اشراف دارم. به نظرم در سینما باید سراغ آدمهایی رفت که آنها را میشناسی، اگر با آنها آشنا نباشی، فیلمهایت از واقعیت فاصله میگیرد.
خود شما هم در یک خانواده کارگری بزرگ شدید؟
من در یک خانواده کارگری متولد و بزرگ شدم که کتاب و هنر در آن حرف اول را میزد. پدرم بسیار زیبا نی میزد، برادر بزرگ ترم هم شاعر بود.
جامعه ما بهگونهای طبقهبندی شده که خانوادهای که توان مالی قوی ندارد، احساس میکند، لازم هم نیست کتاب بخواند اما قدیمترها اینجوری نبود، کارگرها هم کتاب میخواندند و به این فکر میکردند که بنیه فرهنگی خود را قوی کنند.
رفاه تاثیر زیادی در تقویت بنیه فرهنگی دارد. در این باره نمیتوان شعارهای آرمانی داد! کسی که پول ندارد نان شب و مایحتاج روزانهاش را فراهم کند اصلا سمت کتاب خریدن نمیرود، مشکلات اقتصادی و مالی فرصت این را به مردم نمیدهد که به تقویت بنیه فرهنگی خود فکر کنند.
اما در همان دهه 30 نویسندگانی درخشیدند که از نظر مالی در مضیقه بودند.
اتفاقا در آن دوره بیشتر نویسندهها مثل ساعد، چوبک، ابراهیم گلستان، صادق هدایت، جلال آلاحمد و... به خانوادههایی متمول تعلق داشتند. همه اینها کسانی بودند که با کتاب بزرگ میشدند و پدران و پدربزرگانشان برایشان هزار و یک شب و شاهنامه و... را میخواندند. یعنی خمیرمایه داشتند و از جایی تغذیه میشدند. من یک زمانی عاشق کتابهای مایک هامر بودم که داستانهای پلیسی مینوشت. یک روز برادرم کتاب« 24 ساعت خواب و بیداری» را به من داد و گفت این را بخوان. کتابی که خیلی مرا تحت تاثیر قرار داد. میزان رفاه و سواد و تحصیلات خانواده در شکل دهی شخصیت فرزندان تاثیر زیادی دارد و نمیتوان آن را نادیده گرفت و گفت که فرد خودش باید بهتنهایی رشد و پیشرفت کند.
خیلی از جوانها دوست دارند فیلمساز شوند، اما این که چگونه میتوان فیلمساز موفق و ماندگاری شد، مهم است، شما چه پیشنهادی دارید؟
باید عاشق هنر باشی، اگر عاشق کارت باشی، موفق میشوی. باید همه حواست به کارت باشد. اگر میخواهی فیلمساز موفقی شوی باید عاشق سینما باشی مثل زندهیاد عباس کیارستمی و امیر نادری. نادری عاشق بود که توانست فیلم دونده را بسازد. کسانی که از سر تفنن یا برای گذران روزگار یا برای شهرت وارد این حرفه میشوند، موفق نخواهند شد.
باید بدانی میخواهی با سینما چه بگویی. کیارستمی همیشه در سینما داستانهای سادهای را بازگو میکرد، اما قصههای او آنقدر عاشقانه بود که بیننده را به وجد میآورد.
انتهای پیام/ص
دیدگاه شما