به گزارش شبنم همدان به نقل از جام جم : ما هم به دلیل پیشینه پربار و نظرات تحلیلی و کاربردی رحماندوست در این زمینه، سراغ او رفتیم و ضمن صحبت درباره جدیدترین آثار منتشر شده این چهره دوستداشتنی ادبی و فرهنگی، از مشکلات و مسائل ادبیات کودک و نوجوان هم سخن گفتیم.
شما با شعر «انار» زمانی شاعر محبوب بچههای دهه 60 و 70 بودید. اما حالا افزون بر کتابهای درسی دبستان، سلایق و علایق بچههای این روزها هم عوض شده است. شما زیاد به مراسمهای مرتبط با ادبیات کودک و نوجوان دعوت میشوید. نگاه بچههای این دوره و زمانه به آثار شاعر «صد دانه یاقوت» چگونه است؟
وظیفه ما اهل هنر و قلم این است که در خانه نمانیم و برای بچههایی ننویسیم که نمیبینم و با آنها نشست و برخاست نداریم. گاهی برخی از روی الگوهای فرنگی مینویسند و امیدوارند کارشان تأثیرگذار باشد. من دراین جلسات بیشتر از بچهها یاد میگیرم تا اینکه بخواهم چیزی به آنها یاد بدهم. از برخورد بچهها یاد میگیرم و این برای من خیلی مهم است. از سوی دیگر، لطف بچهها هم شامل حال من میشود و باز مشتاق میشوم که به شهرهای دیگر بروم و با بچهها دیدار داشته باشم. از ابتدا با خودم عهد بستم که با مخاطبانم ارتباط مستقیم داشته باشم و از بچهها یاد بگیرم و عیب آثارم را از واکنش بچهها بفهمم.
متاسفانه خیلی وقت است که کتابهای درسی را ندیدهام. آیا شعرهای شما همچنان در این کتابها منتشر میشود؟
والله من هم مدتهاست که این کتابها را ندیدهام. معمولا کتابهای درسی مدرسه را نمیتوان خریداری کرد. فرزندان من و اطرافیان همه بزرگ شدهاند و به این شکل هم به این کتابها دسترسی نداریم. ولی میدانم زمانی شعر انار را از کتابهای درسی حذف کردهاند. بعد متوجه شدم که آن را در کتاب اول دبستان قرار دادهاند.
درباره آثار جدیدتان بگویید.
مدتی است که چند نمایشنامه را برای چاپ در اختیار انتشارات سوره مهر گذاشتم، اما انگار تصمیمی برای انتشار آن ندارند. آنها مدتها پیش از این، از من درخواست کردند تا این هفت نمایشنامه را برای چاپ در اختیار آنها بگذارم. اگر آن زمان این کتابها منتشر شده بود الان به چاپ پنجم و ششم میرسید. اما الان هم بچهها و خانوادهها و مهدکودکها از این نمایشنامهها با عنوان «آن، مان، نباران» محرومند و هم نویسنده آنها از نظر اقتصادی.
چه مدتی است که این کتابها دست ناشر است؟
بهتر است نگویم چون موجب خجالت خودم و دوستانم است.
و آثار دیگر...؟
سالهای سال پیش از این، قصهای داشتم با عنوان «ریشهها در خاک، شاخهها در باد» که مدتی هم در کتابهای درسی وارد شد. این داستان را رها کرده بودم و اکنون پس از سالها دوباره آن را بازبینی کردم و برای چاپ به دست ناشر سپردم. بتازگی قصهای با نام «اینکریزی، آنکریزی» نوشتم.
بیشتر عنوانی خارجی به نظر میرسد. داستان آن چیست؟
نه اتفاقا، یک عنوان فانتزی است، مثل «اینگلیسی، آنگلیسی». اینکریزی، آنکریزی اشاره به اختلاف بین دو زبان دارد که وجود ندارد. این قصه، داستان دو گروه را روایت میکند که به دو زبان مختلف صحبت میکنند که بزودی چاپ میشود.
همچنین بازنشر چهارم سیدیهای بازی با انگشتها و سیدیهای لالاییها توسط انتشارات نوین کتاب گویا بزودی روانه بازار خواهد شد.
آیا به کتابخانهای که به نام شما در پارک سهیل ساختهاند، سر میزنید؟
این کتابخانه داستان جالبی دارد. روزی دخترم که در همان اطراف زندگی میکند به من گفت که کتابخانهای به نام مصطفی رحماندوست در پارک سهیل ساختهاند. من کاملا بیخبر بودم. بعد از آن از شهرداری منطقه سه تهران با من تماس گرفتند و گفتند که برای اینکه من در آن منطقه زندگی میکنم کتابخانهای به نام من ساختهاند و میخواهند در سالروز تولدم آن را افتتاح کنند. برای اولین بار که به آنجا رفتم دیدم که بخش کودکان ندارند. از آنها خواهش کردم که بخش کودکان را نیز به کتابخانه اضافه کنند که این آنها لطف کردند و این بخش را نیز به کتابخانه افزودند. گاهی بچهها و دانشآموزان در این کتابخانه جمع میشوند و به من هم خبر میدهند و من هم به جمع آنها میپیوندم.
زمانی بچهها عاشق کتابهای مولفان ایرانی بودند، اما حالا کتابفروشیها پر شده از ترجمههای رنگارنگ. به نظر شما چه چیزی سبب بوجود آمدن این شرایط شده است؟
چندان موافق این نیستم که همه آثار ادبیات کودک و نوجوان در بازار کتاب باید ایرانی باشد و حتما بار تربیتی داشته باشد. چه ایرادی دارد که کتابهای فانتزی و شیرین هم در کتابفروشیهای ما وجود داشته باشد؟ حتی این آثار یک نوع تربیت روحی و ایجاد شادمانی به همراه دارند. اما دو واقعیت در بوجود آمدن این شرایط وجود دارد. نخست اینکه تجربه کشورهای دیگر در تولید آثار برای کودکان و نوجوانان از ما بیشتر است و به ترفندهای بهتری برای جلب مخاطب دست پیدا کردند که ما هنوز راه داریم که به آنجا برسیم. در نتیجه میبینیم که آثار جذابتری منتشر میکنند و مهمتر اینکه مترجمان ما از میان این آثار جذابترینشان را برای ترجمه انتخاب میکنند. در نتیجه امکان رقابت آثار ایرانی با این کتابها کمتر است.
واقیعت دوم این است که کتاب کالایی است که کمتر از طرف خریداران مورد استقبال قرار میگیرد. وقتی که تیراژ کتابها به زیر هزار نسخه میرسد، در حالی که زمانی کتابهای من با تیراژ 50 هزار نسخه منتشر میشد، نشاندهنده این است که جامعه دچار یک سرخوردگی در مطالعه است و علاقهای به خواندن کتاب ندارد. از سوی دیگر، هیچ برنامهای درکشور ما برای علاقهمند کردن بچهها به مطالعه وجود ندارد. با این نظام آموزشی عقبافتاده ما نیز نمیتوان انتظار هیچ معجزهای داشت و کتابخوانی باید از 6 سال نخست زندگی که کودک در خانه است آموزش داده شود که از خانوادهها هم نمیتوان انتظاری داشت.
قصهگویی، برای همه فصول
ما دورهای مخصوص قصهگویی مادربزرگها و پدربزرگها پای کرسی را گذراندیم. سپس در دوره گذار، جوان ترها خیال میکردند قصهگویی صرفا مخصوص نسل قبل بوده است و به آنها مربوط نیست و رهایش کردند، اما اکنون دنیا فهمیده است که قصهگویی برای کودکان بسیار مفید است و تاثیرات خوبی بر آنها دارد و مهمتر این که مقدمه علاقهمندیشان به مطالعه است.
به همین علت قصهگویی بار دیگر رواج پیدا کرده است و والدینی را میبینیم که مشتاق شرکت در کارگاههای آموزش قصهگویی هستند و من هم هفتهای نیست که کارگاههایی از این دست نداشته باشم. این حرکتها را به فال نیک میگیرم و امیدوارم به جایی برسیم که والدین به قصه گفتن برای فرزندانشان افتخار کنند و اگر قصه نگویند احساس شرمندگی داشته باشند.
انتهای پیام/ص
دیدگاه شما