به گزارش شبنم همدان به نقل از جام جم :
علیرضا خمسه سهبعدی چطور است؟!
من از لحظهای که خودم را بهصورت سهبعدی دیدم، عاشق خودم شدم! (میخندد) بعدش با خودم گفتم عجیب است که چطور تا به حال خانمم مرا سهبعدی ندیده است؛ چون زنها معمولا شوهرهایشان را تکبعدی میبینند. فکر میکنم هربرت مارکوزه هم که کتاب «انسان تکساحتی» را نوشته، تحتتاثیر همسرش بوده!
وقتی تیتراژ فیلم «جنجال در عروسی» شروع میشود و پایین اسم شما، نام کاراکتر (علیآقا دهقانی) میآید، تماشاگر انتظارات خیلی بیشتری دارد. انگار قرار است باتوجه به پیشینه خوب شما، شخصیتی منحصربهفرد و با ویژگیهای خاص ببینیم، اما این اتفاق نمیافتد و باوجود تلاشهای شما نقش به چشم نمیآید. چون شخصیتپردازی درستی در فیلمنامه صورت نگرفته است و قصه با جذابیت پیش نمیرود. چرا اینطوری شد؟
طبعا وقتی من با سابقهای طولانی سراغ کاری میروم، حتما از تجربیاتم کمک میگیرم. من در هر کاری از تجربه خودم با کارگردان صحبت میکنم، نه از تصوراتم. مثلا وقتی برای گفتوگو به اینجا آمدم، تجربهام به من میگوید این فقط یک مصاحبه است و قرار نیست تصور کنم مثلا یک سریال هم به من پیشنهاد شود! (میخندد) در گفتوگویی هم که با آقای خطیبی، کارگردان «جنجال در عروسی» داشتم، براساس تجربهام به او گفتم که قصه خیلی کشش ندارد و به لحاظ زمانی هم مشکلاتی وجود دارد. خود کارگردان منطقی داشت که برای من قابل قبول بود؛ او گفت در این فیلم ما خیلی گرفتارِ قصه نیستیم، بلکه گرفتارِ این هستیم که یک فیلم سهبعدی برای کودکان بسازیم. در این وضعیت، قصه یک بهانه است. البته برای مخاطب، هیچ وقت تکنیک فیلم نمیتواند به اندازه قصه جذاب باشد. برای همین به کارگردان گفتم کاش این تجربه تکنیکی، یک قصه محکمتری هم داشت.
در این وضعیت، حسرتهایی بهوجود میآید؛ چون فیلم ایده بامزهای دارد و میتوانست به فیلمی فوقالعاده جذاب برای بچهها تبدیل شود.
مشکل سینمای ایران این است که کار گروهی در آن وجود ندارد. مثلا فرض کنید در همین فیلم، بجز توجه به آن بخش تکنیکی، باید بخش فیلمنامهنویسی هم به گروه اضافه میشد و فیلمنامهنویس، قصهپرداز و دیالوگنویس باید کنار هم برای نوشتن یک فیلمنامه محکم و جذاب مشارکت میکردند. اما این مساله در سینمای ایران با بضاعت فعلی آن امکانپذیر نیست و دوبارهنویسی نیاز به بودجه بیشتری دارد که معمولا تهیهکنندهها آن را متقبل نمیشوند. درحالیکه در هالیوود امکان ندارد آن کسی که کار تکنیکی میکند و کار شخصیتپردازی و دیالوگنویسی انجام میدهد، یک نفر باشد و همه این تخصصها تقسیم میشود. در سینمای ایران و در بخش خصوصی به این فکر میکنند که این فیلم چطور میتواند سرمایه اولیه تولید را برگرداند؛ این باعث میشود فیلمها نتوانند از یک تیم بزرگ باتجربه استفاده کنند. بنابراین سعی میکنند در حداقل شرایط، بهترین نتیجه را بگیرند. حاصل این روند هم همین فیلمهایی است که میبینیم.
البته باید همه چیز فیلم سر جای خودش باشد و بازیگر هم بتواند در راستای شخصیت، بهترین بازیاش را ارائه دهد. اما شما به عنوان بازیگری باسابقه و مورداحترام، چقدر سعی میکنید به سهم خودتان به فیلمها کمک کنید تا کلیت باکیفیتتری داشته باشند؟
همیشه این کار را میکنم. چون تجربه معلمی دارم، اولین کاری که انجام میدهم به عنوان یک مخاطب عام به قصه و فیلمنامه نگاه میکنم و ایرادات آن را میگویم و سعی میکنم پیشنهاداتی برای بهتر شدن فیلم ارائه بدهم.
به نظر میآید بیشتر فیلمهایی که این سالها بویژه در عرصه کودک و نوجوان ساخته میشود، از مشکلات زیادی رنج میبرد که با پیشنهادات سازنده بازیگران کاربلد و باسابقهای مثل شما هم درست نمیشود.
متاسفانه همینطور است و سینمای کودک و نوجوان ما الان ضعیفترین، مهجورترین و مظلومترینِ نوعِ سینمای کشور است. واقعا چرا باید فیلمی مثل «جنجال در عروسی» که دو سال پیش تولید شده، این همه مدت اکران نشود و خوابِ سرمایه داشته باشد؟ چون ما اصلا سینمایی نداریم که مخصوصِ اکران فیلمهای کودک باشد. پردیسها و سینماها ترجیح میدهند بیشتر فیلمهای تجاری و عامهپسند را اکران کنند تا این فیلم که مخصوص کودکان است. درحالیکه ذهن من به عنوان معلم کودکان و بازیگر ژانر کودک میگوید، ما باید سینماهایی داشته باشیم که در طول سال، فیلمهای مخصوص کودک و نوجوان نشان دهند. بهتر است ما به جای اینکه به فیلمهایی مثل «جنجال در عروسی» نقد وارد کنیم، سراغ مسئولان سینمایی برویم و از آنها در این زمینه پاسخ بخواهیم. واقعا خجالتآور است ما در کشوری زندگی کنیم که هرساله بین شش تا 9 میلیون نفر دانشآموز داشته باشیم، اما هیچ برنامه درستی در سینما برای آنها وجود نداشته باشد. شما فکر کنید اگر فیلمی 9 میلیون نفر تماشاگر داشته باشد، چقدر فروش خواهد داشت؟
تازه به این جمعیت خانوادههای آنها را هم بیفزایید.
بله، اما حتی اگر فقط همین تعداد دانش آموز هم برای دیدن فیلم موردعلاقه خود به سینما بیایند، با فروشی خیرهکننده روبهرو خواهیم بود. اما آیا اگر فیلم خوبی هم در این زمینه ساخته شود، ما سینماهایی برای استقبال از این مخاطبان داریم؟ گاهی فیلمهای کودک و نوجوان جوایزی در جشنوارههایی مثل کودکان و نوجوانان دریافت میکنند، اما این مهم نیست. جایزه ما سینماگران فیلمهای کودکان و نوجوانان موقعی است که فیلمها توسط مخاطبان اصلی خودشان یعنی بچهها در سینماهای کشور دیده شود.
بچههایی که خانوادههایشان هم میتوانند تماشاگر بالقوه و از مخاطبان این فیلمها باشند. سینمای ما به این مساله هم توجه نمیکند، درحالی که مثلا سازندگان فیلمی مثل «گنده» ساخته پنیمارشال با بازی تام هنکس، با یک تیر دو نشان میزنند؛ هم بچهها از دیدن آن لذت میبرند و هم بزرگترها از فیلم خوششان میآید.
بله، برای اینکه این فیلم و آثار دیگری از این دست، حاصل شرایط حرفهای است. اما سینمای کودک و نوجوان ما شرایط حرفهای ندارد. یعنی اگر شما آقایان حمید جبلی و ایرج طهماسب و خانم مرضیه برومند را از سینمای کودک و نوجوان بگیرید، دیگر چه کسی میماند؟ یعنی این طرف حدود ده میلیون مخاطب خالص دارید و آن طرف فقط دو کارگردان. البته من دارم نامهای شاخصتری را فقط به عنوان نمونه مطرح میکنم، وگرنه فیلمسازان کمتعداد دیگری هم در زمینه سینمای کودک زحمت میکشند، مثل خانم فریال بهزاد، آقای فرزاد اژدری و... شما اگر سراغ این همکاران بروید، به جای صحبت، به دلیل مشکلات خون گریه میکنند. در حالی که فیلمساز کودک که نباید دنبال سرمایهگذار بگردد. هر فیلم ضعیف در سینمای کودک و نوجوان ایران، بیش از هر چیز حاصل شرایط غیرحرفهای است. به نظرم مسئولان ما دردِ بچه ندارند. آن قدیمها میگفتند: «چته؟» جواب میدادند: «دردِ بچه ته!» (میخندد) واقعا چرا مسئولانِ ما درد کودک و نوجوان ندارند؟ وزارت آموزش و پرورش با آن تشکیلات و جشنوارهای قدیمی به نام رشد، چه گلی به سینمای کودک و نوجوان زده است؟
جشنوارههای دیگر مثل کودکان و نوجوانان هم همین طور و اصلا حتی برندههای هر دوره هم دچار سرنوشت بدی میشوند و برای اکران به مشکلات زیادی برمیخورند.
شما دست به هر کاری که میزنید، باید یک خروجی داشته باشد. خروجی فیلم هم اکران آن است. وقتی سالن سینمایی برای اکران وجود ندارد، تولید فیلم معنی نخواهد داشت. الان تولید فیلم کودک و نوجوان در کشور ما معنی ندارد. دانش آموز این طوری نیست که فقط هفته کودک به فیلم نیاز داشته باشد. فیلم کودک، مثل غذای بچه است و همان طور که کودک غذای جسم میخواهد، غذای روح و غذای تعلیم و تربیتی هم میخواهد. بچه میآید میگوید گرسنه هستم، شما هم میگویید مگر سال قبل هفته کودک غذا نخوردی؟ برو تا سال بعد! (میخندد)
دهه 60 و 70 در فیلمها و نقشهای خوبی بازی میکردید، اما چرا در سالهای اخیر کمتر شما را در نقشها و فیلمهای خوب سینمایی میبینیم. سختگیرتر شدهاید یا پیشنهادها نازل است؟
پرسش خیلی مهمی مطرح کردید که مجموعهای از پاسخها را دارد. اساسا بازیگر مثل دختری است که به خواستگاری او میآیند، نه پسری که به خواستگاری برود. این مساله هم به بازار تولید و عرضه و تقاضا برمیگردد. تقاضایی باید باشد که شما نیرو و توانتان را عرضه کنید. یک دلیل این وضعیت این است که دنبال چهرههای جدید و هنرپیشههای ارزان میگردند. از دید برخی تهیهکنندهها، بازیگران حرفهای صاحب پرنسیبی هستند که تحت هر شرایط و با هر دستمزدی کار نمیکنند. طبعا وقتی من و امثال من حدود 40 سال سابقه کار داریم، وارد پروژهای شویم و آن فیلم شرایط تولید مناسبی نداشته باشد، تذکر میدهیم. اما برخی تهیهکنندهها ترجیح میدهند از آدمهای دیگری استفاده کنند، به دلیل اینکه سطح توقع آنها از باب دستمزد و موارد دیگر کمتر از بازیگر حرفهای و باسابقه است. مثلا اگر در پروژهای آقای جمشید مشایخی حضور دارند، حتی رانندهای که وظیفه جا به جایی ایشان را به عهده دارد هم باید برازنده این شخصیت باشد. درحالی که برای افراد دیگری که ناگهانی و اتفاقی بازیگر شدهاند، خیلی مهم نیست با چه سرویسی بروند و چه غذایی بخورند و چه دستمزدی به آنها بدهند یا ندهند. در دهههای گذشته حتی برای نقشهای کوتاه هم از بازیگران حرفهای استفاده میشد، اما سینما از زمانی به بعد به سمت نابازیگری رفت. الان بجز چند کارگردان شاخص، سینمای بدنه ما خیلی به حرفه، تجربه و پرنسیب بازیگر توجه ویژه ندارد. مورد دیگر اینکه بازیگرانی مثل ما دیگر نباید در هر کاری حضور داشته باشند، بلکه باید نقشهای خوبی براساس شخصیت ما نوشته شود. چطور سینمای آمریکا از آل پاچینو، رابرت دنیرو و داستین هافمن خود عبور نمیکند و حتی در سنین بالا بهترین نقشها را برای آنها مینویسد، اما سینمای ما خیلی راحت از بازیگرانی مثل سعید پورصمیمی عبور میکند یا بازیگری مثل مهدی هاشمی را آن طور که باید در شرایطی شایسته و بایسته قرار نمیدهد. خیلی اسم در این زمینه برای گفتن دارم، اما از این دو برای این نام بردم که دوستان صمیمی خودم هستند. بازیگران پیشکسوت و بزرگ، چهرههای ملی کشور هستند. همه فکر میکنند برخی بازیگران قدیمی خانهنشین، چون پیر شدهاند، کار نمیکنند؛ کسی به این فکر نمیکند چون کار نمیکنند پیر شدهاند.
رفیق اکبر عبدی بودم، نه رقیبش
از خمسه پرسیدم، آنموقع رقابت نانوشته و ناگفتهای با اکبر عبدی داشتید و وقتی بالاخره در فیلم سینمایی «پاکباخته» با هم همبازی شدید، انگار اتفاق ویژهای افتاد. این رقابت را حس یا به آن فکر میکردید؟ او جواب داد: واقعا رقابتی نبود. چون رقابت مخصوص شرایط حرفهای است، این که از امکانات فردی خود بهره ببرید تا موقعیت اجتماعیتان را به نفع خودتان مصادره کنید و ارتقا دهید. هیچوقت سینمای ما این شرایط را نداشت. برای من و اکبر عبدی بیشتر رفاقت مطرح بوده تا رقابت. ضمن اینکه شرایط همکاری ما چندان پیش نیامد، البته ما در دهه 60 یک برنامه تلویزیونی را با هم کار کرده بودیم به نام «سلامتی چه خوبه». بعدها در فیلمهای دیگری با هم همبازی شدیم؛ مثل «پاکباخته»، «قاعده بازی» و «داستان عوضی». همیشه هم فکر میکنم اکبر عبدی بازیگر خوب، با نمک و بااستعدادی است و همچنان معتقدم که سینمای ما هنوز درباره او، خودم و خیلی دیگر از بازیگران، به نحو احسن بهره نبرده.
انتهای پیام/ص
دیدگاه شما