به گزارش شبنم ها، به نقل از فارس
ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی (قانونی و غیرقانونی) و تولد فرزندان ناشی از آن در سالهای اخیر روند رو به افزایشی داشته است. موضوع وضعیت تابعیت فرزندان با مادر ایرانی با پدر خارجی موجب شد که مجلس شورای اسلامی در تاریخ ۲۲ اردیبهشت امسال لایحه «اصلاح قانون تعیین تکلیف تابعیت فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی» را تصویب برساند.
اما با وجود اینکه شورای نگهبان در مورد اقامت پدر و تابعیت فرزند به لایحه ایراد امنیتی و قانونی وارد کرده، بسیاری از حقوقدانان، فعالان حوزه زنان و مددکاران اجتماعی اشکالات و نقدهای جدی را به لایحه دارند تا جایی که آن را ضد کرامت و عزت زن ایرانی میدانند و آن را به نوعی حراج تابعیت ایرانی قلمداد میکنند.
در همین زمینه با عدهای از فعالان حوزه زنان و مددکاران اجتماعی صحبت میکنم. همگی از شرایط پیش آمده شاکی و نگران هستند. بعد از گپ و گفت در مورد کلیت لایحه میگویند: عبارت ازدواج شرعی در متن لایحه مخالف ماده 1060 قانون مدنی است که زن را از حقوق قانونی خود که عبارت از احراز شرایط خاص مرد از جمله تجرد، تمکن مالی و حق اقامت در ایران و دریافت اجازه قانونی از دولت برای ازدواج با مرد خارجی است محروم کرده است.
و در ادامه متذکر ماده 1041 قانون مدنی میشوند و میگویند: طبق ماده ۱۰۴۱ قانون مدنی، عقد نکاح برای دختر قبل از رسیدن به سن ۱۳ سال تمام شمسی و برای پسر قبل از رسیدن به سن ۱۵ سال تمام شمسی منوط به اذن ولی به شرط رعایت مصلحت و تشخیص دادگاه صالح صورت میگیرد ولی لایحه جدید اعطای تابعیت مخالف این ماده قانونی است چرا که به ازدواج شرعی اکتفا کرده و در ازدواج شرعی ولی دختر میتواند او را در 9 سالگی به عقد مرد دیگر دربیاورد که خلاف متن قانونی مدنی ماده 1041 است.
این فعالان حوزه زنان و مددکاران اجتماعی با ابراز نگرانی از اینکه لایحه موجب افزایش ازدواجهای اجباری به خصوص در طبقات فرودست جامعه و استانهای حاشیهای و مهاجرپذیر کشور خواهد شد، میگویند: این لایحه زن ایرانی را در معرض آسیبها و تهدیدهای زیادی قرار میدهد چرا که مرد خارجی به طمع دریافت اقامت خود و تابعیت فرزندان خود به راحتی میتواند زن ایرانی را با یک صیغهنامه و بدون ارائه مدارک قانونی (ثبت ازدواج و گواهی تجرد و ... ) به تسلط خود درآورد و هر وقت هم خواست میتواند این زن را بلاتکلیف بگذارد و از ایران برود و یا به اجبار با خود از ایران خارج کند.
آنها از وضعیت بغرنج زنانی حرف میزنند که در ازادواج غیررسمی با مردان مهاجر (اغلب با ورود و اقامت غیرقانونی به ایران) بهسر میبرند و میگویند: طبق مستندات بیشماری که در این زمینه قابل ارائه است بسیاری از این زنان از حقوق اولیه هم محرومند و بار اداره و معیشت زندگی و حتی اعتیاد همسرشان را هم به دوش میکشند و خودشان حتی از سلامتی جسمانی نسبی جهت ادامه زندگی خم برخوردار نیستند و امیدی هم به آینده ندارند.
در مورد آمار و تعداد این زنان و فرزندان آنها میپرسم که میگویند: آمار مشخصی از زنانی که در ازدواج با مردان خارجی بهسرمیبرند در دست نداریم، چراکه بسیاری از این ازدواجها به شکل غیرقانونی صورت گرفته و دولت از آن بیخبر است و حتی نمیدانیم چه تعدادی از این زنان هنوز در ایران هستند.
از نحوه و وضعیت زندگی این زنان جویا میشوم که میگویند هم اکنون بسیاری از این زنان به اجبار همسر از کشور خارج شدهاند و مستنداتی که از آنها به دست ما رسیده بیانگر وضعیت اسفبار زن ایرانی در کشور خارجی است و چون این زنان از خانواده و پایگاه اجتماعی قوی هم برخوردار نیستند، معمولا کسی از بستگان ایرانی آنها به دنبال جستجوی وضعیت آنها در کشور خارجی نیست و متاسفانه لایحه اعطای تابعیت بر تظلم و تعداد این قشر از زنانی ایرانی میافزاید.
از جمع مددکاران اجتماعی و فعالان حقوق زنان میپرسم که آیا مستنداتی از وضعیت ناخوشایند زندگی این زنان هم دارند؟ که انبوهی از پروندههای تظلم این زنان را مقابلم قرار میدهند. و هر یک را که ورق میزنم گویی که خراشی عمیق بر دل و جانم مینشیند.
«صابره متولد تربت جام و پدرش قصاب است، مادرش طلاق گرفته و ازدواج مجددِ پدرش رضایت بخش نبوده و همسر سوم خود را علیرغم وجود زن دوم اختیار کرده است.
خانواده شوهرِ صابره همسایه آنها بوده و صابره چهارده سال داشته و در دوره راهنمایی تحصیل میکرده که او را علیرغم میل باطنی به ازدواج همسرش درآوردهاند، همسرش در ایران کارگری میکرد و چهار تا پنج کلاس بیشتر سواد نداشت.
همسرش 13 سال در ایران زندگی میکرده و یک هفته پس از ازواجش با صابره از ایران خارج میشوند و به کشور خودش میروند. صابره شناسنامهاش را در ایران گذاشته و اکنون مدت اعتبار گذرنامهاش در کشور همسرش تمام شده است.
بار اول که به خانه صابره رفتیم در خانه نبود و دخترش گفت: به بیمارستان رفته است. صابره با خواهر شوهر و دختران و پسران او در یک حیات زندگی میکنند و تنها یک اتاق به او و فرزندانش تعلق دارد. بار دوم هم که به سراغ او رفتیم در خانه نبود و دخترهایش رفتند به دنبالش و صابره نفس نفس زنان آمد و صدایش خیلی آرام بود و بسیار لاغر و مریض احوال از خانه تکانی میآمد. دفعه پیش هم در منزل مردم رختشویی میکرد ولی بچهها به دنبالش نرفته بودند. خرج خانه را خود صابره درمیآورد.
صابره سه دختر و یک پسر دارد، مدینه 9 ساله کلاس سوم، مونس 8 ساله کلاس دوم، اویس 5 سال و جمیله یک سال دارد. اتاقهای خانه چند پله میخورد و از سطح حیات پایینتر است صابره خودش باید اجاره بها را بپردازد و باید آب را از چاه بردارند.
دو اتاق هم دست خواهرشوهر و پسرِ خواهر شوهرش است، چاه در حیات خانه است. حمام و دستشویی هم اتاقکهای بیدری هستند که زمستانها آن را با پلاستیک میپوشانند آب چاه را باید با سطل بکشند و پمپ ندارد.
صابره تعریف میکند که برای خانه تکانی صبح تا بعدازظهر در خانه مردم کار میکند و تمام وسایل سنگین خانههای مردم را باید بدون کمک صاحبخانه جابجا کند، ظهر برای دادن غذای بچهها سری به خانه میزند و دوباره برای ادامه کار به خانه سفارش دهنده میرود و صابره در ازای خانه تکانی پول بسیار ناچیزی میگیرد، پخت نان نیز همراه با تهیه خمیر آن است و بعد از پخت سه تنور نان، یک قرص نان و خرده پولی به او میدهند.
رختشویی هم همین طور است، لباسهای 2-3 هفته را جمع میکنند و از او میخواهند یک روز برای شستشوی آن بیاید خود باید آب از چاه بکشد و لباسها را بشوید و به ازای آن خرده پولی بگیرد.
صدایش به سختی شنیده میشود روز قبل بیمارستان بوده و برای پرداخت پول دارویش دچار مشکل شده بود. محقق و مددکار اجتماعی نسخه پزشک او را چک میکند، صابره با یک کلیه و کار سنگین دچار عفونت شدید شده است.
از تمایلش برای بچهدار شدن میپرسم میگوید با وضعیت عفونی بدنش دکتر استفاده از وسایل پیشگیری را منع کرده است و کیسه داروییش از کپسولها و داروها پر است.
از رفتار شوهرش و خانواده شوهرش با او میپرسم به زحمت خواهر شوهرش را راضی میکند از اتاق خارج شود و بچهها را از اتاق بیرون میکند میگوید چند روز پیش که به خانه آمدم و مریض احوال بودم، کتری سنگین را خواهر شوهرم روی سرم کوبید و اعتراض کرد که چرا کار نمیکنی؟ به سختی توان خود را جمع کردم تا پس از آن بلند شوم....
اشک چشمش را گرفته میگوید «نمیتوانم با کسی درد دل کنم» شوهرش هم رفتار خوشایندتری با او ندارد و سابقه دارد پس از دعوا و مشاجره مدتی آنها را ترک کند و خبری از او نداشته باشند از توان و استقامت این زن 28 ساله رنجور و بیمار در حیرتم ...»
«اعظم متولد یکی از شهرهای ایران است، دو ماه است که شوهرش را به خاطر بیماری از دست داده است.
پدر اعظم سه زن داشته است و اعظم را در 11 سالگی (چهارم ابتدایی) علیرغم میل باطنی اعظم به ازدواج جوانِ غیرایرانی که همسایهشان معرفی کرده بود، درمیآورد. همسر اعظم در ایران کارگر کوره بود و هشت سالی بود که در ایران زندگی میکرد و پس از ازدواجشان سه سال دیگر در ایران میمانند و پس از آن به شکل غیرقانونی از ایران خارج میشوند و اعظم اجباراً مجبور به ترک ایران میگردد و در یکی از روستاهای کشور همسرش بسرمیبرند، در این مدت همسرش یک زن هموطن خود را نیز اختیار میکند. از نظر اعظم زن اصلی همسرش، زن هموطن او بوده.
اعظم بیش از 15 سال با همسرش زندگی کرده و رنج فقر، دوری از وطن، محرومیت و عتابهای همسر و هوویش را تحمل نموده و اکنون علاوه بر اینها در عزای همسرش نیز بهسر میبرد و دستان تهی او شرمنده از پاسخ به بچههای خردسالش است.
او 5 فرزند دارد، ا دختر و 4 پسر که بدون سرپرست و با مشقت بسیار زندگی را میگذرانند. هم اکنون او و فرزندانش از تامین آب، پوشاک، غذا و حتی سوخت برای پخت غذا تا گرم کردن اتاق و فرش و خانه و سایر وسایل منزل در مضیقه هستند.
اعظم برای تامین مخارج خانه پشم میریسد و بابت یک من پشمی که میریسد پول ناچیزی دریافت میکند گاهی خود نیز برای تهیه نان برای فرزندان به جمعآوری زباله میپردازد.
پسر بزرگترش از سر ناچاری ترک تحصیل کرده و در بازار زبالههای پلاستیکی را جمعآوری میکند. محل سکونت آنها بدون امکانات ابتدایی است. یک اتاق در اختیار اعظم و فرزندانش است و خانواده دیگر که آنها هم 6 نفر هستند در اتاق دیگر بسر میبرند سهم اعظم و فرزندانش از اجاره بها نصف اجاره بها است.
از خانواده و بستگانش در ایران گلایه دارد که چرا در طی این سالها سراغی از او نگرفتهاند، امیدوار است که بتواند راهی برای بازگشت به ایران پیدا بکند پیش از آنکه تحت سنت کشور همسرش، پس از عزای شوهرش به ازدواج مرد دیگر درآید و بتواند با فرزندانش به ایران بازگردد و ایران امکان تحصیل و زندگی بهتری برای آنها فراهم آورد. از آنجا که غیرقانونی از مرز گذشته گذرنامه ندارد و فرزندانش نیز بدون شناسنامه هستند و در کشور پدری در بیهویتی بسر میبرند!!!
«زکیه دیگر دختر ایرانی است که به عقد مردی غیرایرانی درآمده است. میگوید به خاطر فقر و تنگدستی خانواده خواهرش را هم به یک مرد غیرایرانی که در همسایگیشان زندگی میکرده در سن پایین شوهر دادهاند.
زکیه 3 ماه پس از ازدواجش به اجبار با همسرش از ایران خارج میشود و به کشور شوهرش میروند با ورود به کشور همسرش متوجه میشود که همسرش زن دیگری هم دارد و این موضوع را از زکیه و خانوادهاش پنهان کرده بود.
شوهرش کارگر است اما به مواد مخدر اعتیاد دارد و هر چه درآمد دارد صرف اعتیادش میکند. زکیه میگوید به خاطر اعتیاد همسرش کسی با آنها رفت وآمد نمیکند و حتی عموی بچههای زکیه گفته به کسی نگویید که با ما فامیل هستید و حتی به خانهاش که در این نزدیکی است نرویم.
زکیه میگوید: جهیزیه کاملی داشته فرش، اجاق گاز، یخچال و ... اما همسرش یکی یکی همه آنها را فروخته است.
خانهشان در یک اتاق خلاصه میشود خانه فاقد حمام و دستشویی است و بچه ها برای دستشویی به پشت خانه میروند 3 دختر و 1 پسر دارد و استشهاد محلی نشان میدهد که ریش سفیدان محل اعتیاد شوهرش را تایید کردهاند.
امیدوار است که شوهرش به کمپ ترک اعتیاد برود و میگوید از شوهرم چیزی نمیخواهم فقط اینکه اعتیادش را ترک کند. مادر شوهرم میگوید اگر بلایی سر پسرم بیاید تقصیر تو است اما از من نمیپرسد تو با این بچهها که پسرم روی دستت گذاشته چکار میکنی؟ و برای ترک اعتیاد پسرشان کمکم نمیکنند.»
پرونده صابرهها، اعظمها و زکیهها را گوشهای رها میکنم و از پشت پنجره به خیابان خیره میشوم و از خود میپرسم اگر دردی از دختران فرودست و رنج کشیده کشورم درمان نمیکنیم چرا بر دردهایشان میافزاییم؟
انتهای پیام/
دیدگاه شما