«از دو پسر معلولم در خانه نگهداری میکنم، اما دخترم را به شبانهروزی سپردهام؛ چون وقتی از خانه بیرون میرفتم حضور آنها با هم، در خانه خطرناک بود. برای دخترم هم دلم میسوزد و ناراحتش هستم و دائم دلم پیش اوست، اما چارهای ندارم. هفتهای دو بار به دخترم سر میزنم و داروها و وسایل مورد نیازش را برایش میبرم. الان یدالله که حالش از صفر بهتر است، خرید بیرون و خردهکاریها را انجام میدهد. گاهی با هم دعوا و کتککاری میکنند، یک موقع خوبند و یک موقع بد. وقتی عصبانی میشوند، یکی چاقو برمیدارد، آن یکی هم یخچال و وسایل خانه را خرد میکند و با هم نمیسازند. موقع عصبانیت هم مرا کتک میزنند و فحش میدهند، اما چارهای جز نگهداری از آنها ندارم.»