عزیزمن!!! مظلوم من!!!
یعنی دنیا با اینهمه بزرگیش برای تو جایی نداشت؟؟؟
عزیزدل مادر!!!
با اون انگشتهای کوچولوت...
با اون مژه های بلندت...
با اون چشم های براقت...
با اون کفش های قهوه ایت که معلوم نیست
با چه ذوقی پات کردی و دل به دریا زدی...
دریایی که شد نقطه ی پایانت...
لحظه ای که سوار قایق شدی
و به موج موج دریا نگاه کردی،
فکر میکردی همین آبی زیبا،
همین آبی ژرف،
همین آبی سحرآمیز قراره نقطه پایانت باشه؟؟؟
لحظه ای که ریه هات پر از حس خفگی شد
به چه فکر میکردی؟؟؟
لحظه ای که قبل از تجربه زندگی،
مرگ رو چشیدی،تو ذهنت چی گذشت؟؟؟
تونستی بفهمی گناهت چی بود؟؟؟
تونستی توی اون هیاهو مادرت رو پیدا کنی؟؟؟
توی اون موج ها، تک و تنها به کی پناه بردی؟؟؟
به چی چنگ زدی؟؟؟
عزیزکم...مظلوم دنیا...
بخواب...آرام بخواب...
این دنیا و آدماش بزودی جواب کوتاهی در حقت
و مرگ مظلومانه ات را خواهند داد...
عزیزمن!!!
موج موج دریا به همراهت...
اشک های من به همراهت...
دست خدا به همراهت...
دیدگاه شما