جامعه ایران و به ویژه تحصیل کردگان دانشگاهی دچار معضل بیکاری هستند. در حالی که همه رسانه ها و مسئولین از بیکاری قشر تحصیل کرده و بیکاری جوانان حرف می زنند و آمار و ارقام در مورد این گروهها اعلام می شود، گروهی در جامعه ما وجود دارند که هم به عنوان زن و هم به عنوان مرد ایفای نقش می کنند و با وجود تلاش و مشکلات بسیار، قوانین حمایتی نقش آنها را به رسمیت نمی شناسد و با وجود بیشترین آسیب از کمترین حمایت برخوردارند. وقتی صحبت از آمار بیکاری مردم می شود به زنان بدسرپرست به عنوان گروه درگیر بیکاری کمتر توجه می شود.
زنان بدسرپرست به گروهی از زنان گفته میشود که از سوی همسرشان ترک شدهاند و در بلاتکلیفی به سر میبرند. آنان به طور دائم یا موقت بدون سرپرست هستند. این زنان دچار مشکلات بسیاری هستند که از مهمترین آن نبود پشتوانه مالی است . در بسیاری از موارد مردان آنها حتی یارانهای را که از سوی دولت به آنها داده میشود خرج می کنند و مخارج خانه برای آنها اهمیت ندارد و برای خود زندگی می کنند . بیکاری و هزینه های زندگی و فرزندان بزرگترین دغدغه این زنان است.
در خانوادههای ایرانی، معمولاً مردان سرپرست خانواده محسوب میشود اما تحت شرایطی، این مسئولیت برعهده زنان قرار میگیرد. تعداد این زنان که مرد خانواده خود هستند در جامعه کم نیست و متاسفانه هر روز بر آمار آنها افزوده می شود. بر اساس دسته بندی بهزیستی و طبق تعریف این سازمان ، زنان سرپرست خانوار، شامل زنان بیوه، زنان مطلقه (اعم از زنانی که پس از طلاق به تنهایی زندگی میکنند یا به خانه پدری بازگشته، ولی خود امرارمعاش میکنند)، همسران مردان معتاد، همسران مردان زندانی، همسران مردان بیکار، همسران مردان مهاجر، همسران مردانی که در نظاموظیفه مشغول خدمت هستند، زنان خودسرپرست (زنان سالمند تنها)، دختران خودسرپرست (دختران بیسرپرستی که هرگز ازدواج نکردهاند)، همسران مردان ازکارافتاده و سالمند میشود.
این زنان با بیکاری دست و پنجه نرم می کنند و در جامعه صورت خود را با سیلی سرخ می کنند. وقتی یکی از آنها را از نزدیک دیدم بیشتر با دردهای آنها آشنا شدم. میانسال بود، با وجود گرما و آفتاب سوزان تابستان گوشه خیابان دست فروشی می کرد. چیزی که می فروخت هنر دستان توانمندش بود. شب ها تا دیر وقت با قلاب و کاموا هم نشین بود و روزها به دنبال فروختن هنرش برای کسب روزی حلال. قبلا مقابل برج سعیدیه دیده بودمش. می گفت دخترم طلاق گرفته و با پسرش در خانه من زندگی می کنند و باید خرجشان را در بیاورم. به سختی کار میکرد تا دست گدایی به سوی کسی دراز نکند. سنگفرش های پیاده رو شاهد غرور مردانه و همت بلندش بودند. میگفت اگر کار مناسبی وجود داشت به دست فروشی و انگشت نما شدن حاضر نمی شدم.
یکی دیگر از این زنان در اطراف همدان با امکاناتی زیر صفر زندگی می کند. با دو بچه کوچک و شوهر معتادی که نه تنها هزینه خانواده را نمی دهد بلکه جای مشت های مردانه! اش بر صورت ظریف این زن سیاهی می کند. وقتی به همراه یکی از مددکاران اجتماعی انجمن خیریه به خانه اش رفتم ، قدرت حرف زدن و پرسیدن را از دست داده بودم. ظاهر دخمه مانند خانه و کودکان معصومی که چهره های رنگ پریده شان بهترین سند برای اثبات جیب خالی از پول و شخصیت عاری از غیرت پدرشان بود فضا را سنگین می کرد. قبض های آب و برق عقب افتاده بحران مالی خانواده را فریاد می زد. مادر 35 ساله از شرم نداشتن وسایل پذیرایی سرخ شده بود. برای اینکه ما عذرش را بپذیریم در یخچالش را باز کرد. یک دنیا بغض و حسرت و نداری در یخچال این خانه نشسته بود. با دیدن حسرت های به دار کشیده در یخچال و سکوت مرگبار مادر، از شرمساری کودکان بی گناهش نمی توانستیم به صورتشان نگاه کنیم.
تنها درآمد این خانواده یارانه ای بود که بیشترش خرج اعتیاد پدر می شد. این مادر حاضر بود برای سیر کردن شکم فرزندانش کار کند اما تا کنون موفق به یافتن کار نشده بود. حتی به کمیته امداد مراجعه کرده بود ولی متاسفانه چون تحت تکفل شوهر معتادش بود آنجا هم گره ای از مشکلاتش باز نشده بود. به سختی شکم بچه هایش را با کمک های خیرین شهر که از طریق این مددکار برایش می فرستادند سیر می کرد. اما نیازمند کار و خودباوری بود. به جز همان چهاردیواری متروکه که اسمش را خانه گذاشته بودند هیچ سرمایه ای برای شروع کار نداشت و هیچ حمایتی از سوی مسئولین و نهادهای دولتی برایش وجود نداشت.
وقتی مادری گرسنگی کودک 5 ساله اش را می بیند، وقتی اخطار قطع برق ، اضطراب شب های تاریک را در دل فرزندانش می نشاند. وقتی بیماری دخترش جگرش را می سوزاند، در اوج فقر و فلاکت اگر دست به سوی هر مرد و نامردی دراز کند، اگر آبرویش را بفروشد تا برای بچه هایش نان بخرد، اگر از آخرت خودش برای دنیای جگر گوش هایش بگذرد گناه آن بر گردن کیست؟ بحران بیکاری برای جوانان تحصیل کرده یک درد است اما بیکاری زنی که مردانه از زجه فرزندش زجر می کشد هزاران درد.
برای صحبت با یک زن بدسرپرست دیگر راهی دیزج شدم. محله ای که بافت کوچه هایش نسبت به محله های مرکز شهر همدان بیگانه بود. تعداد زیاد بچه ها در کوچه، خانه های بسیارکوچک، کوچه های خاکی و شلوغ، اجتماع زنان در معابر، همه و همه توجهم را جلب میکرد. به دنبال آدرسی که از سارا داشتم رفتم. انتهای یک کوچه خاکی در خانه ای به وسعت یک اتاق اما با صفای دل بزرگش پیدایش کردم. دو تا دخترش گوشه اتاق بازی می کردند. از ماجرایش پرسیدم.
هفت ماهه باردار بود که شوهرش را دستگیر کردند. جرم شوهرش حمل مواد مخدر است و میزان مواد به قدری زیاد بوده که به بیست سال حبس محکوم شده است. این مرد به دلیل بیکاری قبول می کند که یک بار ریسک کند و مواد را جابجا کند تا برای همسر باردار و دو دخترش امکانات بهتری فراهم کند اما با دستگیری او اوضاع خانواده اش بحرانی می شود.
یک زن باردار و بی پناه بدون هیچ درآمد با دو دختر کوچک درمانده می شود. ترس و وحشت وجودش را فرا می گیرد. یکی از همسایه ها شماره مسئول گروه خیریه انسانیت را به او می دهد. سارا با ترس و وحشت زیاد شبانه به بختیاری زنگ میزند و از او کمک می خواهد. وقتی مددکاران گروه برای بررسی اوضاع این زن و فرزندانش می آیند با یک زن تنها و مملو از استرس مواجه می شوند. وضعیت او و دخترانش به قدری بحرانی است که به حداقل ترین ها قانع هستند. وقتی از او می پرسند برای گذراندن یک ماه چقدر پول نیاز داری پاسخش حیرت همگان را برمی انگیزد. زنی که با دو دختر کوچک حاضر است ماهیانه با هشتاد هزار تومان امرار معاش کند در اوج فقر و درماندگی است.
با دیدن اوضاع وخیم سارا و دخترانش اعضای انجمن خیریه تا زمان به دنیا آمدن فرزندش او را حمایت می کنند حتی کارهای بیمارستان و بستری سارا توسط گروه خیریه انجام می شود. بعد از تولد فرزند سوم با تلاش ها و پیگیری های مسئول گروه انسانیت، سارا تحت پوشش کمیته قرار می گیرد و یکی از داروخانه های شهر همدان با معرفی و پیگیری گروه، شیر خشک یک سال نوزاد را به طور رایگان تأمین می کند. اما واقعا تصورگذراندن زندگی با بچه های کوچک و مبلغ زیر صدهزار تومان که کمیته امداد کمک می کند برای انسان دشوار است. اگر یکی از بچه ها مریض شود و کل درآمد خانواده برای ویزیت و داروی او صرف شود آنوقت سارا و دخترانش تا پایان ماه چه می کنند؟
مقصد بعدی پارکینگ یک خانه بود. مادربزرگ ، مادر و پسر کوچکی که پایش مشکل داشت ماهیانه صد و هفتاد هزارتومان برای این پارکینگ اجاره می دادند. مادر طلاق گرفته بود و مادربزرگ تحت پوشش کمیته بود.
هرچند در جامعه کاری برای مادر نبود اما او همه تلاشش را برای مردانه جنگیدن به کار بسته بود. همه توانش در کدبانوگری خلاصه می شد و او همه این توان را به کار بسته بود. ترشی و مرباهای خوشمزه ای درست می کرد و نان دستپختش را می خورد. با کمک انجمن خیریه انسانیت توانسته بود اندک سرمایه ای تهیه کند برای اجاره کردن یک مغازه و حالا یک تنه مردانه تولیدات زنانه اش را می فروخت. می گفت زندگی برای زنی که خودش تنها حامی خودش است خیلی دشوار است. درست است که الان بر روی پای خودم ایستاده ام و به شانه های خودم تکیه کرده ام اما تا رسیدن به این مرحله خیلی سختی کشیده ام. می گفت بارها به مرز شکستن رسیدم اما برای اینکه به خودم و دیگران ثابت کنم که یک زن هم می تواند تکیه گاه باشد مقاومت کردم. او تنها تکیه گاه پسر معلول و مادر پیرش بود.
کم نیستند چنین شیر زنانی که در مقابل ناملایمات زندگی محکم ایستاده اند و با جبر اجتماعی دست و پنجه نرم می کنند. برخی از آنها توانمند می شوند و به خودباوری می رسند و با قدرت می ایستند و لطافت روح عده ای از آنها چنان زخم بزرگی برمی دارد که قادر به انجام هیچ کاری نیستند و درمانده و مستأصل به دنبال مرهمی از سوی جامعه هستند. بخش عمده ای از این زنان قربانی بیکاری شوهرانشان هستند و عده ای دیگر را افیون اعتیاد بیچاره و بی پناه کرده است. با امید روزی که اجتماع مأمنی برای این زنان باشد و با توانمند سازی و اشتغال مشکل آنها حل شود.
انتهای پیام / ن
دیدگاه شما