به گزارش شبنم همدان در گوشه و کنار این مرز و بوم افرادی گمنامی زندگی می کنند که هریک در زمینه کاری خود نمونه کامل یک انسان وظیفه شناس و فداکار را نشان می دهند. از طریق یکی از آشنایان وصف حال معلمی را شنیدم که دلسوزانه برای دانش آموزش تلاش کرده است و خدمتی بزرگ انجام داده است. به سراغش رفتم و او را پیدا کردم تا با او در مورد کار ارزشمندش صحبت کنم اما این بانوی بزرگوار تصمیم داشت در گمنامی بماند و تمایلی نداشت نامی از او ذکر شود. از وی درخواست برای جاودان شدن و ترویج فرهنگ انسان دوستی ماجرا را بدون ذکر نام برایمان شرح دهد .
من معلم ابتدایی هستم تازه به محل خدمت جدیدم در یکی از روستاهای همدان منتقل شده بودم و شناخت چندانی از دانش آموزان نداشتم و تعداد شاگردان کلاس 16 نفر هستند. مدتی از سال تحصیلی گذشت اما یکی از دانش آموزان با بقیه فرق می کرد. بهاره دختری بود که اصلا به درس گوش نمی داد. همه بچه ها او را گیج خطاب می کردند و می گفتند خانم بهاره همیشه گیج بوده و معلم سال قبل هم به او همین لقب را می داده. و من با شنیدن این حرف ها از اینکه دختری را با این لقب صدا بزنند ناراحت می شدم. تصمیم گرفتم برای یاد گرفتن بهاره تلاش کنم.
تلاش های معلم برای فهماندن درس به بهاره
اما هر چه بیشتر سعی میکردم بیشتر شکست می خوردم. سر کلاس هر چه درس می دادم بهاره نمی فهمید و این در حالی بود که می دیدم تمام نگاهش به طرف من است. حس می کردم این دختر با همه هوش و حواسش دل به درس داده اما نتیجه چیز دیگری را نشان می داد. اصلا سر در نمی آوردم بهاره دختر آرام وساکتی بود و من مبهوت از این بازخورد درس ! وظیفه خودم می دانستم که با مادرش در ارتباط با درس بهاره حرف بزنم تا ببینم مشکل از کجاست. مادر بهاره به زبان خودشان می گفت: بهاره یک دختر سر وسفه و هیچی نمی فهمه گفتن این حرف ها برای مادرش سخت بود. وقتی از کتک خوردن بهاره در منزل به خاطر توجه نکردن و گوش ندادن حرف میزد اشک از چشمانش جاری می شد. بعد از صحبت با مادر بهاره بیشتر احساس ناتوانی کردم . واقعا مستأصل شدم دلم می خواست کاری برایش انجام بدهم. همه گزینه های ممکن را مرور می کردم و با خودم می گفتم شاید ناهنجاری ذهنی داشته باشد.
آزمون های هوش و نتایج حیرت آور آنها
بعد از آن برای اینکه بدانم حدسم درست است یا نه او را با چند آزمون هوش امتحان کردم و از نتایج آزمون ها شگفت زده شدم. بهاره بر عکس آنچه در مورد او تصور می شد دختری با هوش است . واقعا سردرگم شده بودم برای همین بیشتر به او نزدیک شدم. یک بار که املاء می گفتم کنار بهاره نشستم او هم سرش را پایین انداخته بود و می نوشت . املای بهاره برای خیلی عجیب بود . او هیچ یک از کلماتی را که می خواندم نمی نوشت. او کلمات دست و پا شکسته دیگری از درس را می نوشت و این امر تعجبم را بیشتر کرد. بهاره حتی یکی از کلماتی را که من می خواندم نمی نوشت. با خود گفتم او حداقل می توانست با شکل نادرست همین کلماتی را که می خوانم بنویسد.
پیگیری ماجرا در کلاس درس
خیلی گیج شده بودم با دستم صورتش را به آرامی بالا آوردم و گفتم بهاره چرا کلماتی را که می خوانم نمی نویسی؟ اصلا می شنوی چه می گویم؟ بهاره جواب مرا با گریه داد و در حالی که اشکهایش سرازیر بود گفت: خوب من هم دارم مثل بقیه می نویسم. نمی دانستم چه بگویم اما به شنیدنش شک کرده بود. پشت سر بهاره ایستادم وکنار گوش چپ بهاره بشکن زدم . هیچ عکس العملی نشان نداد. دوباره این کار را تکرار کردم و همان نتیجه را گرفتم. ولی وقتی همین کار را کنار گوش راست بهاره انجام دادم او واکنش نشان داد واقعا خودم هم باورم نمی شد که بهاره ناشنوا باشد. واین همه مشکل برای یک دختر بچه به خاطر شنوایی به وجود آمده باشد. بهاره چقدر بین دوستانش بهخاطر این مشکل تحقیر شده بود. چقدر در کلاس خجالت کشیده بود و چقدر از فشار روحی را تحمل کرده بود. فکر اینکه مشکل جسمی بهاره چه شرایطی را برایش رقم میزد رهایم نمی کرد.
دیدار معلم با خانواده بهاره
بعد از کلاس دوباره به دیدن خانواده اش رفتم وماجرا را برای آنها گفتم . مادرش گفت: یک بار که بهاره 7ساله بود به سرما خوردگی شدیدی دچار شد و ما هم مجبور شدیم او را به نزدیکترین درمانگاه روستا ببریم. مقداری دارو و آمپول مصرف کرد و بعد از اینکه خوب شد داروها را قطع کردیم. بهاره چند روز پشت سر هم می گفت گوشم درد می کند ولی اینکه باز هم بخواهیم اورا به درمانگاه ببریم سخت بود پول دارو و دکترزیاد بود و پدر بهاره در زمستان بیکار بود برای همین از درمان خانگی برای گوشش استفاده کردم کمی آرد ونمک را با هم مخلوط کردم و در قسمت داخلی گوشش گذاشتم ولی باز هم خوب نشد تا اینکه چند بار دود سیگار را به سمت داخل گوشش فوت کردیم تا بلکه خوب شود بعد از آن دیگربهاره چیزی نگفت ما هم گمان کردیم بهاره خوب شده است.
وقتی گفتم : باید بهاره را نزد یک متخصص ببرم مادر بهاره گریه کرد و گفت :با کدام پول !
کمک ها و همدلی های آزموگار آینده بهاره را تغییر داد
به اواطمینان دادم و گفتم من خودم کمک می کنم با کمک آموزش وپرورش خودم بهاره را نزد یک متخصص بردم . پزشک پس از معاینه گفت: یکی از گوش های بهاره کاملا شنوایی خود را از دست داده ولی گوش سمت راست با سمعک شنوایی بهتری پیدا خواهد کرد و برای خرید سمعک حلزونی داخل گوش هم از طریق سازمان خیریه اقدام کردیم . و من برای بهاره خوشحالم که دیگر کسی جرات دادن لقب های بد به او را ندارد. امیدوارم بهترین آینده را داشته باشد چون من باور دارم بهاره روزی فرد بزرگی می شود و اینکه حالا بهاره مثل دیگر شاگردانم می شنود و همین برای من کافیست ومن تنها یک واسطه بودم تا یک دختر بچه بی گناه به خاطر کوتاهی والدینش دیگر سرزنش نشود .
در پایان از تمام همکاران خودم می خواهم با وجود این همه پیشرفت وتکنولوژی از کنار هیچ بهاره ای به سادگی رد نشوند شاید گاهی اوقات علت تنبلی های کودکان را در جای دیگری باید جست.
دیدگاهها