28. فروردين 1395 - 11:35   |   کد مطلب: 10068
«پرداخت مبلغ تعیین شده ویزیت، اجبار نیست»... این متن کاغذی است که سال‌های مدید، بر روی دیوار مطب پزشکی در همدان، با نام «محمدصادق صبا» جا خوش کرده است.
کاغذ, جنس مهربانی, همدان

به گزارش شبنم ها به نقل از   فارس از همدان، وارد مطب شدم، پر بود از مادران و کودکان بیمار؛ چشم چرخاندم شاید جایی برای نشستن پیدا کنم که یک دفعه نوشته‌ای توجهم را جلب کردم؛ «پرداخت مبلغ تعیین شده ویزیت، اجبار نیست»...؛ موضوعی که مرا به مطب دکتر صبا کشانده بود برای مصاحبه!

جایی برای نشستن نیافتم، گوشه‌ای پیدا کردم، تکیه‌ام به دیوار بود که کودکی معصوم با چشم‌های سبز و گودرفته‌اش، چشم از من برنمی‎داشت، لبخندی تحویلش دادم، خجالت کشید و صورتش را توی چادر مادرش قایم کرد.

هر از گاهی صدای سکوت مطب با ناله و زاری کودکی می‌شکست، نگاهی به ساعت انداختم، زود آمده بودم، با این حال به سمت میز منشی رفتم برای یادآوری وقت قرار ملاقاتم!

منشی نگاهی به دفترش کرد و گفت «بله! لطفا منتظر باشید»، یک صندلی خالی شد، کنار یکی از مادران نشستم، بی‌قرار بود، چشم از کودکش برنمی‌داشت، از حال فرزندش پرسیدم که جواب شنیدم: «سرماخوردگی شدید»....! از هزینه بالای ویزیت گلایه کرد و گفت «خدا را شکر، این مطب، کار راه بیانداز است»!

کمی آن طرف‌تر کودکی در آغوش مادر شروع به گریه کرد، مادر با حالی مشوش، کودکش را محکم‌تر به سینه فشرد و قربان صدقه‌اش رفت، آرام نمی‌شد... نگاه‌ها به سمت او متمایل شد، مادر گفت «عفونت، امان بچه‎‌ام را بریده!» و زیر لب زمزمه کرد «پس کی نوبت ما می‌شه؟ خدا حفظ کنه آقای دکتر رو، شاید کاری برایش انجام دهد»

یک ساعت گذشت، همچنان منتظر بودم، صحنه‌ها جالب بود، مادرانی که با چهره نگران وارد اتاق دکتر می‌شدند، اما وقت برگشت رضایت از صورتشان می‎بارید.

کنجکاو رفتارها شده بودم و معصومیت قیافه کودکان؛ مدتی گذشت؛ بالاخره مطب خالی شد، من ماندم و منشی؛ لحظه‌ای بعد به طرف اتاق دکتر هدایت شدم.

در زدم، صدای مردی تقریباً 65 ساله با جمله «بفرمایید» مرا به داخل برد، وارد شدم، مشغول جمع کردن وسایلش بود! بعد از سلام و خداقوت، گفتم که خبرنگارم! چهره خسته‌اش را پشت لبخندش پوشاند و گفت، «خوش آمدید، در خدمتم».

با روی گشاده پذیرای میهمانش شد و با اشاره دست، دعوتم کرد به نشستن، تشکر کردم، از کارم پرسید و چند کلمه‌ای هم از کارش گفت!

پرسیدم «آقای دکتر! به نظر خسته هستید؟» که پاسخ داد «تا باشد از این خستگی‎ها!»... گفتم «خیلی مزاحم نمی‌شوم، برویم سر اصل مطلب و کاغذ روی دیوار مطب»! تبسمی کرد و گفت: «کاغذ است دیگر!» که جواب دادم «بله؛ کاغذی از جنس مهربانی».

خواستم خودش را معرفی کند، گفت «محمدصادق صبا، در یک خانواده متوسط شهری به دنیا آمده و در کانون گرم خانواده پر و بال گرفته است!

 

 

دکتر صبا اشاره‌ای به زندگی‌اش کرد، یک زندگی تقریباً مرفه؛ اما نه بی‎تفاوت به مشکلات مردم!

او ادامه داد: در دوران نوجوانی‌ام، مردمی را می‎دیدم که به خاطر مشکلات مالی، از خدمات درمانی محروم بودند و این موضوع دغدغه‌ام شده بود، تصمیم گرفتم دکتر شوم و شدم!

صبا با بیان اینکه بعد از پیروزی انقلاب، مطبم را افتتاح کردم، اما بعد در سال 58 به خدمت سربازی رفتم، افزود: بعد از آن دوره، دوباره در سال 61 کارم را ادامه دادم.

با لبخندی پرسیدم سن و سال این نوشته در مطب شما چقدر است؟ نگاهم کرد و گفت: از همان شروع کارم!

برایم جالب بود، این جمله را در ذهنم مرور کردم و با خود اندیشیدم که با عدم پرداخت حق ویزیت واقعی، چقدر ممکن است ضرر کرده باشد؟!، از دکتر در این مورد پرسیدم که گفت «این نوشته به من آرامش و برکت هدیه کرده است».

و بعد ادامه داد: معتقدم نباید کسی به خاطر نداشتن پول از نعمت سلامت بی‌نصیب بماند.

پرسیدم چه خاطره قشنگی از این متن دارید؟ لحظه‌ای فکر کرد و گفت: دانشگاه که تدریس می‌کردم چند نفر از دانشجویانم، به  مطبم آمدند و این نوشته را دیدند، مدتی بعد که فارغ‌التحصیل شدند، این نوشته بر روی دیوار مطب آنها جا خوش کرده بود!

گفتم یادتان هست چند نفر بودند و چه کسانی؟ که پاسخ داد: «بله! دکتر نوری در همدان، دکتر شمس متخصص ارتوپد در سنندج و دکتر خرسندی از اساتید دانشگاه تهران و متخصص گوش حلق و بینی».

صبا ادامه داد: البته خیلی از پزشکان بدون درج هیچ نوشته‌ای بر در و دیوار مطب، بیماران نیازمند را رایگان مداوا می‌کنند.

آهی کشید و گفت: باید باور داشت که چه چیزی فناست و چه چیزی بقا؟! بقا در عمل نیک است اما ثروت، همسایه دیوار به دیوار فناست.

خواستم اگر آرزویی دارد بگوید، امیدش به ایجاد شبکه‌ای از پزشکان خیر بود برای کمک به مردم! با آرزویشان همراه شدم و آمین گفتم.

خستگی از چهره این پزشک می‎بارید، هرچند با روی خوش سئوالاتم را پاسخ می‌داد، اما ترجیح دادم ادامه مصاحبه بماند برای وقتی دیگر...

تشکر ویژه‌ای کردم به خاطر فرصتی که به من داده بود، آخر! راضی نمی‌شد در مورد متن نوشته‌اش حرف بزند، اما سماجت خبرنگاری‌ من چیز دیگری را می‌خواست، هرچند فروتنی این پزشک بر این سماجت چیره شد.

 انتهای پیام/

دیدگاه شما

آخرین اخبار