1. اسفند 1395 - 12:06   |   کد مطلب: 15443
سه سال تمام از همسرم پرستاری کردم با کمک فیزیوتراپی و گفتار درمانی کمی بهتر شد اما تمام پولی که از فروش مغازه باقی مانده بود صرف هزینه درمان شد. مجبور شدم برای اینکه دستم پیش کسی دراز نباشد در خانه ها به عنوان کارگر کار کنم.
شبنم ها, shabnamha, خانه تکانی, afkl ih, shabnamha.ir

به گزارش شبنم همدان کوه در فرهنگ عامه نشانه استقامت و پایداری است و در همه فرهنگ ها انسان های محکم و با استقامت به کوه تشبیه می شوند. در میان این گروه زنانی وجود دارند که زیر تندبادهای زندگی می ایستند و همچنان سر خود را بالا نگه می دارند. خبرنگار شبنم همدان در مورد یکی از این کوههای استوار گزارش می دهد:

امروز زنی را دیدم همچون کوه مقاوم ایستاده است و در برابر مشکلات زندگی خم به ابرو نمی آورد. خدا را برای سلامتی ورزقی که نصیبش می شود شاکر است.  خانم خ .غ،  زنِ محکم وصبوری است از روزهای گذشته تا به امروز صفحه زندگی اش می گوید  :

هفده سال پیش شوهرم در خیابان اکباتان یک مغازه کوچک ساعت فروشی داشت. تعمیر ساعت هم  انجام می داد صاحب چهار فرزند بودیم و زندگی متوسط خوبی داشتیم. یکی از آشنایان دور از شوهرم جواز کسبش را برای ضمانت وام درخواست کرد. برادرم به همسرم در مورد مسئولیت ضمانت تذکر داد و گفت اگر وام را پرداخت نکند تو به عنوان ضامن مسئول شناخته می شوی و باید احتیاط کنی این وام مبلغ کمی نیست  اما متاسفانه همسرم  حرف هایش را جدی  نگرفت و پاسخ داد: قبلا هم ضمانت کرده ام وهیچ مشکلی برایم پیش نیامده است.

با متواری شدن وام گیرنده مشکلات ما آغاز شد

 همسرم برای آشنای دور ضمانت کرد پس از چند ماه  از بانک برای تاخیر در پرداخت قسط وام با خانه تماس گرفتند وقتی به همسرم اطلاع دادم فهمیدم او قبل از من متوجه شده بود  که وام گیرنده متواری شده است. از همان روزها مشکلات ما شروع شد تازه برای پسر ارشدم زن گرفته بودیم پول نقدی برای پرداخت بدهی بانک نداشتیم مجبور شدیم مغازه را بفروشیم در طی دو سال پس ازفروش  مغازه پسر کوچکم (حسین ) وپسر دومم (جمشید) با ماشین تصادف کردند که پسر کوچکم در تصادف فوت کرد اما پسر بزرگترم چند روز پس از او فوت کرد همسرم با شنیدن فوت ناگهانی فرزندم حسین سکته کرد وقتی خبر فوت جمشید را در بیمارستان شنیدم همسرم اصلا متوجه وقایع اطرافش نبود روزهای بسیار سختی بود. از طرف دیگر  من دو فرزند دیگر نیز  داشتم یک پایم بیمارستان که همسرم  بستری بود  پای دیگرم در باغ بهشت که دو پاره تنم رابه خاک سرد سپردم .

وی افزود :  سه سال تمام از همسرم پرستاری کردم با کمک فیزیوتراپی وگفتار درمانی کمی از توانایی قبلی خودش را به دست آورد تمام پولی که از فروش مغازه باقی مانده بود صرف هزینه درمان ومسائل دیگر شد .

 دلیل اینکه به شغل خانه داری و کاربینی منزل روی آوردید چه بود و اولین بار از کجا شروع شد ؟

پاسخ داد: بعد از این ماجراها برای هزینه های زندگی با مشکل موجه شدیم یک دختر کوچک چهارده سال هم داشتم تمام سعی وتلاشم این بود که دخترم درس بخواند و همسرم روحیه اش را بدست بیاورد در یکی از مهمانی های فامیل خانمی که مشغول پذیرایی از مهمانان بود فکرم را به خود مشغول کرد با او درباره درآمد وساعت کاری اش صحبت کردم. ابتدا طفره رفت فکر کرد برای کنجکاوی سوال می کنم اما من مصمم بودم حتما با او حرف بزنم برای همین با او قرار گذاشتم و برایش از تمام مشکلات گفتم واینکه من به شغل نیاز دارم.  آن خانم برایم کار پیدا کرد با مدیر یک ساختمان صحبت کرد که بتوانم کارهای مربوط به قسمت های مشاع را انجام بدهم هفته ای دوروز در  نظرم کار سختی نبود درآمد زیادی هم نداشت اما همین که دستم پیش کسی دراز نمی شد برایم کافی بود .

وقتی اطرافیان شما از شغل شما باخبر شدند چه واکنشی نشان دادند ؟

اولین روز کاری برایم بسیار سخت بود مدام مراقب بودم کسی از آشنایان مرا نبیند مبادا باعث سرشکستگی خانواده ام شوم. وقتی به شوهرم درباره شغلم توضیح دادم با صدای بلند گریه کرد یکی از پاهایش را که به سختی روی زمین می کشید مدام بر زمین می کوبید. پسر بزرگم وقتی فهمید گفت :می خواهی مایه ننگ ما شوی قلبم به شدت شکست به او توضیح دادم همه پس انداز ما تمام شده است کار خلاف شرع انجام نمی دهم چرا باید باعث ابروی کسی باشم؟ اگر دست در مقابل دیگران دراز کنم مادر خوبی می شوم؟

آیا خود  شما با این شغل و این که  افراد فامیل متوجه کار شما بشوند کنار آمده اید؟

شاید بزرگترین قسمت سختی و آزار این شغل نگاه منفی  دیگران باشد. ابتدا برایم بسیار سخت بود. برای اولین بار که یکی از ساکنین ساختمان برای پذیرایی از مهمان هایش از من درخواست کرد مردد بودم این کار را قبول کنم یا نه ولی وقتی رفتار آن خانم را دیدم برایم راحت تر شد چرا که او به شخصیت من احترام گذاشت. ولی در تجربه های بعدی واقعا احساس کردم شخصیتم را زیر سوال برده اند. روزی  در یکی از مهمانی ها   دستم به ظرف میوه خورد و آن مهمان ظرف میوه را از روی میز برگرداند و ظرف دیگری تقاضا کرد و علت کارش را دست کثیف من دانست.  آن روز واقعاً همان جا شکستم. با خود گفتم نباید اینجا گریه کنی محکم باش! هنوز هم با رفتار بعضی از افراد واقعا می شکنم. اما سعی می کنم در خانه بروز ندهم تا باعث نگرانی همسر ودخترم نشوم .

با افراد فامیل خیلی کم رفت وآمد می کنیم برای همین دیگر نگران این مسئله نیستم. تعدادی از آنها رابطه خود را با ما قطع کردند به بهانه دوری راه ولی من کار ناشایست انجام نمی دهم که بخواهم پنهان کنم .

با توجه به اینکه این روزها بازار خانه تکانی داغ می شود کار شما هم به مراتب دشوارتر و بیشتر می شود آیا آنقدر انرژی دارید که در خانه خودتان هم کار کنید ؟

روزهایی که قسمت مشاع ساختمان را تمیز می کنم نه تنها پله ها بلکه دیوارها را هم پاک می کنم سعی می کنم کاری باقی نماند و همین باعث می شود برای عید هم کارم دشوار نباشد. اما درباره خانه ها اکثراً خانم ها برای نظافت آشپزخانه و کابینت ها با مشکل مواجه می شوند سعی می کنم به گونه ای کار کنم که کارفرما از کارم راضی باشد. دخترم  که در همسایگی ما زندگی می کند کارهای خانه ام را انجام می دهد. همسرم هم با اینکه توانایی راه رفتن ندارد و برای حرکت به واکر نیاز دارد  اما هر روز برایم اشپزی می کند هر روز برای اینکه کسی در خانه منتظر من است خدا را شکر می کنم .

بزرگترین مشکل شغلی شما چیست ؟

با شنیدن این سوال غم عجیبی در چشمانش دوید. با آهی پر سوز گفت: شخصیت انسان با ارزش ترین چیزی است که فرد دارد. افراد به حساب اینکه این خانم یا آقا کارگر آنهاست نباید به خود اجازه بدهند به او توهین کنند احترام وشخصیت  لباس نیست بلکه روح انسان است که نباید زمین بخورد .

انتهای پیام / ن

دیدگاه شما

آخرین اخبار