به گزارش شبنم همدان به نقل از جام جم : حال با رسیدن به عصر تکنولوژی و بروز سرعت و عجله مجازی و غیرحقیقی بسیاری از سنتهای زیبای گذشته به دفترچه خاطرات قدیمی خاک گرفته سپرده شده و جریان مداوم آن به سکوتی منفعلانه تبدیل شده، درحالی که هریک مدرسهای از آموزش فرهنگ و تجربه بود. در اینجا به برخی رسوم فراموش شده اشاره میکنیم:
احترام سالمند
تا همین دهه پیش، حفظ حرمت افراد مسن بر همه کس واجب بود. هنگامی که یک خانم یا آقای مسن سوار اتوبوس میشد، خیالش راحت بود که یک جوان به احترام او از جا بلند میشود و دقیقهای استراحت پاهای فرتوت او را به نشستن خود ترجیح میدهد. در هر خانواده و قوم و خویشی، احترام افراد سالمند واجب بود و این افراد از ارزش و اهمیت خاص برخوردار بودند. حالا چطور؟ کافی است این سوال را از سالمندانی که مجبورند هرروز سوار مترو یا اتوبوس شوند، بپرسید تا متوجه شوید احترام به سالمندان تا چه اندازه به دست فراموشی سپرده شده است.
به گفته خانم سرور بدیعیان، کارشناس ارشد روانشناسی عمومی و دارنده نظام روانشناسی، ریشه این فراموش کردن احترام سالمندان را گذشته از عوامل فرهنگی باید در مشکلات جوانان جستوجو کرد. پیشتر توقع از جوانان در حد معقول بود و از جوانی که بتازگی مشغول کار شده بود، در حد همان داشته اندکش انتظار میرفت. جوانان با پایین آوردن توقعاتشان براحتی ازدواج میکردند و گام به گام زندگی را پیش میبردند، اما جامعه کنونی ما از جوان توقع دارد، همه چیز را در همان وهله نخست داشته باشد، بدون آن که راه حلی بجز حمایت والدینی که اغلب قادر به انجام این کار نیستند، ارائه کند. جوانان نسل قدیم احساس سرزندگی و قدرت داشتند و براحتی میتوانستند زیر پروبال سالمندان را بگیرند، اما جوانان تحت فشار و استرس امروز بیش از آن در غصههای خود غوطهورند که بتوانند به کسی فکر کنند.
در کنار فرهنگسازی برای توجه به سالمندان باید به مشکلات جوانان و تلاش برای پایین آوردن سطح توقعات توجه کرد. راهحل توجه به سالمندان، حمایت از جوانان و رها کردن تجملگرایی و سطح توقع بالا در جوانان است.
تنور خریدن
در دوره کنونی رنگ باخته، اما تا چند دهه پیش بسیار مرسوم بود که فردی برای خیرات کردن مبلغی به نانوای محل پول میداد تا او شب جمعه تعدادی نان بپزد و آنها را مجانی به مشتریان ارائه دهد. مشتری هم با خوشحالی نان خیرات را میگرفت و فاتحهای برای اموات فرد خیر میفرستاد. این کار باعث جلب محبت میشد و زنجیره اموات و زندگان را حفظ میکرد. هم خیر از کار خود لذت میبرد، هم نانوایی که میتوانست نان خیراتی به مردم بدهد، هم مشتری که این نان را دریافت میکرد، هم فاتحهای به اموات میرساند و مهمتر از همه به زندگان یادآوری میکرد که یاد و فکر اموات همواره در ذهنها باقی است و راههایی برای محبت کردن و خیر رساندن به مردگان از طریق نیکی به زندگان وجود دارد. سنت زیبا و دلپذیری بود که هزینه سنگینی در بر نداشت و فضایی معنوی جاری میکرد. الان سالهاست که این سنت به دست فراموشی سپرده شده و کمتر نانوایی را میبینید که تنور خریدن شب جمعهاش همچنان به راه باشد.
میراث خواهر و برادر
صحبت از بچه و بچه دارشدن که به میان میآید، بسیاری از زن و شوهرها از مشکلات اقتصادی مینالند و نبود امکانات کافی را بهانهای برای بچهدار نشدن میدانند. این در حالی است که نسلهای قبلی با همین وضع اقتصادی یا شرایطی پایینتر صاحب فرزندان متعدد میشدند و آنها را در شرایطی معقول رشد میدادند. نیازی نبود برای هر فرزند بیش از حد معمول خرج شود و در این زمینه، والدین روشهایی درست را به کار میبردند. در خانوادهای که چند فرزند وجود داشت، لباس، کتاب، اسباببازی و سایر وسایل از خواهر و برادر بزرگ به کوچکترها میرسید. این کار چند فایده داشت. هم اصول اقتصادی را به بچهها یاد میداد و هم تقسیم تمام داشتهها را در میانشان نهادینه میکرد. امروزه هر فرزند بیش از حد نیازش پوشاک و اسباببازی رنگارنگ دارد و آن سنت دیرینه سراسر فایده از میان خانوادهها رخت بربسته است. انگار همه چیز باید با هزینهای گزاف از فروشگاه برای بچه خریداری شود و کمترین عمر استفاده را داشته باشد.
حرمت پول
از پدربزرگهایتان که بپرسید، برای شما تعریف خواهندکرد که در نسلهای قبلی هر کس هر مبلغ پول که به دست میآورد و در حالی که پول در دستش بود، میگفت: «خدا بده برکت». این جمله نوعی سپاسگزاری و دعا برای پول بود. فرقی نداشت مبلغ زیاد باشد یا کم. پول ارزش داشت و مردم برای آن حرمت قائل بودند. شاید همان دعا، سپاسگزاری و طلب برکتی که برای پول خود میکردند، باعث میشد زندگی با وجود تمام کم و کاستیها بگذرد و همه چیز به شکلی صحیح پیش برود. امروز کسی برای پول حرمت قائل نیست و تنها مساله مهم، مقدار آن است. اگر زیاد باشد، خوشحالکننده و اگر کم باشد، موجب رنجش است در حالی که مادیات در کنار معنویات شکل میگیرد و مهمتر از مبلغ، برکت آن است. این مسالهای بود که قدما میدانستند و به آن اهمیت میدادند، اما در جامعه امروز بشدت رنگ باخته است.
فاتحه اهل قبور
یکی از عادتهای پابرجای همه ما ایرانیان این بود که حداقل ماهی یکبار به مزار اموات خود سر بزنیم، بر سر مزار بایستیم، فاتحهای بخوانیم، درددلی با عزیز درگذشته کنیم و ساعتی را در فضایی آرامشبخش بگذرانیم. این کار در اعماق وجود ما از جنبههای مختلف تاثیر مثبت میگذاشت.
نخست احساس میکردیم عزیزان سفر کرده همچنان به ما وصلند و میتوانیم از این طریق با آنها ارتباط برقرار کنیم. دوم این که این کار احساس ماندگار بودن را در دل ما به وجود میآورد چون میدانستیم درگذشتگان همچنان برای ما عزیز و پرارج و قربند. پس خودمان هم هرگز از یادها نخواهیم رفت.
گذشته از این محیط مزار فضایی معنوی برای ساعتی دل کندن از عالم مادیات را برای ما فراهم میکرد، اما امروزه بیشتر مردم به بهانه مشغله داشتن، سالی یک یا دوبار به فاتحه اهل قبور میروند و خود را از تاثیرات مثبت آن محروم میکنند.
همسایهها
به یاد میآورید، بیش از دودهه پیش را؟ همسایه بخشی از خانواده بود. موقع غروب که میشد خانمها و آقایان همسایه روی پله یکی از خانهها کنار هم مینشستند و ساعات شامگاهی را کنار یکدیگر میگذراندند. گل میگفتند و گل میشنفتند و با مهر و محبت، نیاز روحی یکدیگر را برآورده میکردند. اگر خانمی آش خوشمزه و خوشعطر میپخت، محال بود کاسهای از آن آش را به همسایه بغلی خود ندهد و اعتقاد داشت، خوراکی که بوی خوش آن در خانه همسایه هم پیچیده، باید همان جا مصرف شود. از آن طرف، خانم همسایه ظرف را نگه میداشت و چند روز بعد آن را با سوپ یا شلهزردی که همان روز پخته بود، پس میداد. این کار هزینه خاصی نداشت، اما یک دنیا عشق و عاطفه میآفرید. همسایهها بخوبی همدیگر را میشناختند، به یکدیگر وابستگی پیدا میکردند، یکدیگر را دوست داشتند و همسایه را مانند قوم و خویش نزدیک میدانستند، اما امروزه همسایه تنها به معنای خانوادهای است که در آپارتمان مشترک زندگی میکند و نهایت گفتمان با او محدود به سلام و علیک است.
به گفته بدیعیان، ارتباط همسایگان در گذشته نوعی دادوستد عاطفی و حمایت معنوی بود. این رسم به آرامش روحی همه کمک میکرد و به همین دلیل بود که اکثریت از آن استقبال میکردند. یک خانواده برای مدت زمان طولانی در یک خانه زندگی میکردند. خانه از پدر به پسر میرسید. او همان جا ازدواج میکرد و ساکن میشد.
گاهی خانه را بازسازی میکردند تا برای سکونت دو یا چند پسر متاهل فضای کافی داشته باشد، اما به هر صورت خانه چیزی نبود که خانواده براحتی تغییر دهد و همه احساس میکردند، در آن خانه و آن محله ریشه دواندهاند. همسایهها روح محله بودند و به معنای واقعی، هر محلهای در کنار همسایگانش شکل میگرفت. سکونت طولانیمدت باعث میشد، همسایگان نسبت به هم شناخت معقول پیداکنند، به یکدیگر دلبسته شوند، اعتماد کنند و همدیگر را همچون قوم و خویش بدانند، اما دنیای امروز دستخوش نوعی عجله برای تغییر قرار گرفته، به طوری که دیگر کسی به ریشه دواندن و شناخت پیدا کردن فکر نمیکند و افراد تنها تلاش دارند هر چند سال یک بار خانه را به قصد محلهای بهتر و منزلی تازه سازتر ترک کنند تا به این طریق پیشرفت کرده باشند، غافل از این که اصلیترین راه پیشرفت، شناخت همسایگان و خانوادههایی است که اکنون به بهانه نزدیکی منزل، بهترین فرصت را برای ارتباط برقرارکردن با آنها دارند.
پیکنیک رفتن
همه فامیل با هم قرار میگذاشتند که روز تعطیل آخر هفته به همراه هم به منطقهای خوش آب و هوا در اطراف شهر بروند و ساعاتی را کنار هم بگذرانند. صبح آن روز، همگی با ذوق و شوق از خواب بلند میشدند، وسایلی را که از پیش آماده کرده بودند، در ماشین خود یا یکی دیگر از اقوام میگذاشتند و همگی با خوشحالی عازم آن منطقه میشدند. در آنجا بچهها با خوشحالی با هم بازی میکردند، بزرگترها ساعتی را در دامن طبیعت کنار هم چای قندپهلو میخوردند و از زیبایی اطراف لذت میبردند. خانمها به کمک هم بساط ناهار را میچیدند و آقایان هم اگر کاری از دستشان برمیآمد، انجام میدادند. سفرهای بزرگ پهن میشد، همه دور آن مینشستند، در کنار هم یک دنیا لذت میبردند و آنقدر از شرایط موجود رضایت داشتند که کم و کاستیهای دور از خانه را فراموش میکردند. به همه آنقدر خوش میگذشت که خیلی زود دوباره هوس رفتن به سرشان میزد و هنوز چندهفته نگذشته، قرار مرتبه بعد را میگذاشتند.
الان سالهاست حتی واژه پیکنیک از یادها رفته و کسی مفهوم واقعی آن را در ذهن ندارد؛ نه این که فرصت نداشته باشند یا احتیاج روحی انسانها تغییر کرده باشد؛ همه ترجیح میدهند این نوع ارتباط را در دنیای مجازی حفظ کنند چون به مراتب آسانتر است و مشکل خاصی هم ایجاد نمیکند، اما واقعا لذت خواندن یک پست در گروه کجا و دیدار دستهجمعی در دامان طبیعت کجا؟ انسانها به دیدن فیزیکی هم احتیاج دارند و نه خواندن پستی معمولی که در هزار و یک گروه دیگر تکرارشده و هیچ لطفی در بر ندارد. پیکنیکها همگی خاطره میشدند، اما آیا فکر میکنید از دنیای مجازی کوچکترین تصویری برجا خواهد ماند؟
حرمت نان
در پیادهرو راه میرفتیم و ناگهان تکهای نان بر زمین میدیدیم. خم میشدیم و آن را برمی داشتیم و در جایی مثل باغچه یا کنار پنجره قرارش میدادیم تا مبادا این تکه نان زیر پای رهگذری برود. چرا؟ چون با ارزش نان آشنا بودیم و قدر آن را میدانستیم. یاد گرفته بودیم، این نان برکت خداوند است. پروردگار گندم را از زمین رویانده، کشاورز درو کرده، آسیابان آرد کرده، نانوا پخته و تبدیل به نانش کرده و در این میان، دهها نفر دیگر هم وظایف کوچک و بزرگی برعهده داشتهاند. پس با احترام گذاشتن به نان، از تلاش و محبت همگی آنها پس از لطف خداوند سپاسگزاری میکردیم. حفظ حرمت نان در دین اسلام هم سفارش شده و از ارکان برکت بخش و روزی افزون زندگی شمرده شده است.
اما آیا در دنیای امروزی نان همان ارزش سابق را دارد؟ بارها خردههای نان را این سو و آن سوی پیادهرو و خیابان میبینیم، در حالی که کسی به خود زحمت برداشتن و گذاشتن آن در جایی دیگر را نداده است. چرا؟ مگر این همان نان نیست که فرآیندی طولانی برای درست شدنش به کار میرود؟ پس چرا در دنیای ماشینی و تکنولوژیک آن را به دست فراموشی سپردهایم؟ این کار نوعی کفران نعمت و ناسپاسی از زحمات تمام دستاندرکاران است.
انتهای پیام/ص
دیدگاه شما