11. ارديبهشت 1396 - 12:05   |   کد مطلب: 16507
گفتگو با زهرا الماسیان، بانوی جانباز به مناسبت روز جانباز;
راه خدا، راه پیشمانی نیست، تابه‌حال به اندازه پلک‌زدنی هم پشیمان نشدم
راه خدا، راه پیشمانی نیست. من جز زیبایی ندیدم. همه آنچه خداوند برای زندگی انسان‌ها ترسیم می‌کند، تماماً زیبایی است. من طلبکار خداوند نیستم، که بدهکار او هم هستم؛ خدا به ما و همه کسانی که آن روزگار بودند، توفیق داد لحظات کوچکی در بهشت والای امام حسین علیه‌السلام باشند.
زنان جانباز,جانباز زن,دفاع مقدس,زنان و دفاع مقدس,زنان و جنگ,زهرا الماسیان,shabnamha.ir,شبنم همدان,afkl ih,شبنم ها

راه خدا، راه پیشمانی نیست، تابه‌حال به اندازه پلک‌زدنی هم پشیمان نشدم

 

به گزارش شبنم همدان به نقل از مهرخانه : زهرا الماسیان زنی که در سن 15 سالگی در جبهه‌های جنگ و در حال امدادرسانی به مجروحان جنگی، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از آن زمان تا به حال، با سختی‌های شرایط جسمی خود و البته به قول خودش با رضایت کامل، زندگی می‌کند. به مناسبت روز جانباز به سراغ این بانوی رشید دفاع مقدس رفتیم و با او گفت‌وگوی کوتاهی داشتیم که در ادامه می‌خوانید.

خانم الماسیان عزیز، لطفاً کمی از خودتان و داستان جانبازی‌تان برای ما بگویید.
زهرا الماسیان هستم؛ دکترای الهیات- فقه و معارف اسلامی و حدود یک ماه است از دانشگاه قم بازنشسته شدم. اوایل جنگ بود و من حدود 15-16 ساله. آبادان را که تخلیه کردند، ما هم از آبادان آمدیم خرمشهر. آن روزها، روزهای نزدیک سقوط خرمشهر بود؛ بسیاری از شهر به دست عراقی‌ها افتاده بود و در نقاط مختلف شهر شاهد جنگ تن به تن بین نیروهای خودی و عراقی بودیم. مردم عادی تقریباً شهر را تخلیه کرده بودند و بعد از مجروحیت من هم شهر تخلیه صددرصد شد. در این میان، من و یک خانم دیگر که به اصرار خودمان به خرمشهر منتقل شده بودیم، در کنار شهید دکتر صادقی امور امداد و پزشکی را برعهده داشتیم و درعین‌حال به خاطر شرایط منطقه باید مسلح می‌بودیم و امور رزمی را هم انجام می‌دادیم.
 

مسلم بود که آن شرایط خطرناک بود، اما انسان که نباید از خطر دوری کند، بلکه باید بتواند با خطر مبارزه کند. برای همین من خودم برای حضورم در خرمشهری که نیروی زن نداشتند، اصرار زیادی داشتم. این‌که انسان بخواهد کنار بنشیند و خطر به او هجوم بیاورد، درست نیست. باید همه اعم از زن و مرد دست به دست هم بدهند تا خطر را دور کنند.

حمله شدیدی شده بود و تعداد زیادی از نیروها مجروح شدند. از طرفی هم تعداد اندکی از پیرزن‌ها و پیرمردهایی بودند که در جریان تخلیه شهر، به خاطر ناتوانی‌شان از بازکردن در و یا بی‌خبری نیروهای ما از حضورشان، توانسته بودند بعد از مدتی از خانه‌ها خارج شوند؛ برای نجات مجموع این افراد باید آنها را به پشت جبهه منتقل می‌کردیم. به درخواست نیروها، دوستم در کنار دکتر ماند و من برای کمک به مجروحان و سالمندان باقی‌مانده همراه آنها راه افتادم و تا پشت راه آبی، که خط مقدم حساب می‌شد، رفتم. بعد از امدادرسانی‌های اولیه، تعدادی که نیاز به مراقبت بیشتری داشتند را به بیمارستان آیت‌الله طالقانی آبادان منتقل کردیم. در راه برگشت، تعدادی نیرو تازه‌نفس را هم سوار کرده بودیم که مورد حمله تن به تن قرار گرفتیم. نیروهای عراقی قصد اسیر کردن ما را داشتند اما وقتی با مقاومت مواجه شدند، ماشین را از چهار سمت مورد رگبار قرار دادند و تقریباً همه سرنشینان ماشین با جراحت‌های اساسی توانستیم خودمان را به خرمشهر برسانیم. در خرمشهر، بعد از رسیدگی‌های اولیه ما را به آبادان منتقل کردند.

شما در این حادثه چه آسیب‌هایی دیدید؟ از دوران نقاهت و مداوا بگویید.
به خاطر آسیب‌های شدیدی که به من وارد شده بود، مدت‌ها در بیمارستان‌های مختلف شهرهای گوناگون بستری بودم و تقریباً تمام بدنم درگیر بود. از آن‌جایی که ما مورد تیراندازی قرار گرفته بودیم، دو تیر هم به من برخورد کرده بود که یکی از بدنم خارج و باعث شده بود اعضای داخلی بدنم مثل معده و طحال و ریه‌ها و روده‌ام از بین برود و تیر دیگر هم به ریه سمت چپ و نزدیک قلبم اصابت کرده بود و موجب آب آوردن ریه‌ام شده بود که برای قلبم هم خطرناک بود. معالجاتم خیلی طولانی شده بود و برای معاینات مکرر و جراحی و بخیه‌کشی و... مدام باید به بیمارستان مراجعه می‌کردم اما در این بین کمی که بهبودی پیدا کردم سعی می‌کردم به منطقه و دوستان سربزنم.

کمی از خانواده‌تان بگویید؛ چه زمانی ازدواج کردید؟
من ازدواج نکردم.

چرا؟ به خاطر شرایط جسمانی‌تان؟
مسائل مختلفی مطرح بود اما این مسائل هم خیلی مؤثر بود. چون دوران مداوای من خیلی طولانی شده بود و باتوجه به وضعیت جسمانی من، ازدواج و فرزنددار شدن مشکل ایجاد می‌کرد؛ چون طحال من کاملاً از بین رفته و خون‌رسانی به بدن و مغز سخت صورت می‌گیرد.

هیچ‌وقت از انتخابی که کردید پشیمان نشدید؟ این‌که فکر کنید اگر آن روز نرفته بودید و تیر نخورده بودید، حالا می‌توانستید زندگی طبیعی داشته باشید و بچه‌ها و همسرتان در کنارتان بودند؟
اصلاً! اصلاً به این مسأله فکر هم نکردم. راه خدا، راه پیشمانی نیست. من جز زیبایی ندیدم. همه آنچه خداوند برای زندگی انسان‌ها ترسیم می‌کند، تماماً زیبایی است. من طلبکار خداوند نیستم، که بدهکار او هم هستم؛ خدا به ما و همه کسانی که آن روزگار بودند، توفیق داد لحظات کوچکی در بهشت والای امام حسین علیه‌السلام باشند.

تابه‌حال به اندازه پلک‌زدنی هم پشیمان نشدم، ان‌شاالله خداوند عاقبت‌به‌خیرمان کند که پشیمان هم نشوم که اگر خواستم پشیمان شوم، ان‌شاالله آخرین نفس‌های زندگی‌ام باشد. هرکاری در راه خدا در لحظه خودش زیبا است، ولواین‌که بعدها صحنه‌ها تغییر کند. حضرت زینب سلام‌الله‌علیها بزرگ‌ترین نقش را آفرید و پشیمان هم نشد؛ هرچند بعد از شهادت امام خون ایشان و هفتادودو تن کم‌رنگ شد. ما هم آن زمان هرچه داشتیم در راه خدا دادیم و هیچ پشیمان هم نیستیم، من که خیلی هم خوشحالم.

خانواده با حضور شما در جنگ و بعدها مجروحیتتان مشکلی نداشتند؟
خانواده ما خانواده جبهه و جنگ بودند. برادر بزرگ من چهار بار مجروح شد و بار پنجم تمام بدنش مجروح شد و امکان شست‌وشوی آن هم نبود و شهید شد. دو برادر دیگرم هم در جبهه حضور داشتند و یکی که کوچک‌تر بود در جبهه نبود. مادر هم در جبهه بود و پدرم هم کمک‌رسانی داشتند و من و خواهرم هم که در جبهه بودیم و هیچ‌وقت حتی برای ثانیه‌ای پشیمان نشدیم.

شاید ما اگر اول نبودیم اما حتماً دومین خانواده در آبادان بودیم که یکی از بهترین و اشرافی‌ترین زندگی‌ها را داشتیم که در راه خدا همه آن از بین رفت و ارزش تمام آن دارایی برای ما حتی از پرکاهی هم کمتر و آن را حتی پرکاهی هم حساب نمی‌کردیم و نمی‌کنیم. ان‌شاالله که خدا از ما قبول کند.

می‌خواستم نظرتان را در مورد مسأله بیمه زنان جانباز بدانم و این‌که آیا ارائه تسهیلات برای زنان و مردان جانباز متفاوت است یا نه و امکانات آن در چه حدودی است؟
بیمه برای زنان و مردان جانباز تفاوتی ندارد و خوب است و تقریباً در تمام بیمارستان‌ها هم پذیرش دارند و تا به حال برای من که مشکلی نبوده است و دوستانم هم مشکل نداشتند. یعنی هر جانبازی که پرونده جانبازی داشته باشد، می‌تواند از بیمه جانبازی استفاده کند، چه خانم باشد و چه آقا.

در زمینه تشکیل پرونده جانبازی مسأله چگونه است؟ آیا مراحل آن هم بدون مشکل انجام می‌گیرد؟
من خودم تا بعد از رحلت امام خمینی (ره) پرونده تشکیل نداده بودم؛ چندسال بعد از آن از طرف بنیاد نامه آمد که برای شناسایی جانبازها و تشکیل پرونده بیایید. رفتم، اما پرونده‌ای نداشتم؛ ما که از آبادان آمده بودیم، خانه‌ای نداشتیم و مدام از این خانه به آن خانه بودیم و پرونده‌های من در این میان گم شد. یکی از صاحب‌خانه‌ها پرونده‌های مرا دور انداخته بود. به همین خاطر از صورت خود اتاق عمل برای من تعیین وضعیت کردند. یعنی در شرایطی که بسیاری از پزشکان می‌گفتند که درصد جانبازی من بین 55 تا 60 درصد است، اما به خاطر از بین رفتن پرونده‌ها، خیلی کمتر از این مقدار تعیین شد. مسلم است کسانی که بعد از این مدت طولانی قصد تشکیل پرونده را دارند، کارشان خیلی مشکل خواهد بود.

خدا به شما سلامتی و طول عمر عنایت کند؛ نگفتید در دوران بعد از جنگ و جانبازی چه می‌کردید و کجا مشغول بودید؟
حدود 8 سال مسؤول دانشگاه تربیت مدرس خواهران بودم و حدود 14 سال هم در دانشگاه قم بودم و هم‌گام با دانشگاه به همکاری با واحد اداره حمایت از خانواده کمیته امداد که از اواخر سال 66 مشغول بودم، ادامه دادم. 

انتهای پیام/ص

دیدگاه شما

آخرین اخبار