به گزارش شبنم همدان به نقل از آرمان زنان : زهرا از چهار سالگی به دلیل تب از دو پا فلج شده است و حالا ۴۲ سال دارد. اینجا بهانه های ریز و درشتی که از زندگی می گیری به تو پاسخ می دهد. بهانه هایی واهی آنجا که از کاه کوه می سازی و مدام از همه مسائل گله و شکایت داری. با من بیا تا به تو نشان بدهم چگونه یک زن موفق معلول مشکلات را پشت سر گذاشته و حالا علاوه بر اینکه ازدواج کرده در یک فرهنگسرا مشغول به کار است.
وارد خانه اش که می شوی با همه خانه ها متفاوت است. ظرف شویی پایین ساخته شده است به گونه ای که به قد زهرا هنگامی که بدون ویلچر است برسد. شیرهای آب خانه همه پایین است تا زهرا بتواند به راحتی از آنها استفاده کند. گوشه ای از اتاق وسایل خیاطی زهرا گذاشته شده است و زنی آمده تا زهرا برای او لباس بدوزد. با اینکه از دو پا فلج کامل است اما علاوه بر اینکه تمام کارهایش را خودش انجام می دهد سال ها از مادرش که سکته مغزی کرده بود نگهداری می کرد.
زندگی زهرا مملو و سرشار از شادی و شعف است و لبخندهای مدام زهرا با هر گفتگویی که با ما دارد حاکی از این شور و نشاط است.
زهرا قاسمی، متولد ۱۳۵۴ و کارشناس علوم تربیتی است که از سن ۴ سالگی به دلیل تب، دچار فلج اطفال شده و از ناحیه دو پا معلول است و از همان هنگام تاکنون از ویلچر استفاده می کند.
او در گفت و گو با آرمان زنان گفت: «در سال ۱۳۷۴ پدرم فوت کرد و مادرم سرپرستی من و خانه را به عهده گرفت. مادر هم در سال۷۶ سکته مغزی کرد و کاملا زمین گیر شد. بعد از مادر دیگر هیچ سرپرستی نداشتم و من و مادرم در حدود سه سال خانه خواهر و برادرهایم به صورت نوبتی زندگی می کردیم. این نحوه زندگی برای من اصلا خوشایند نبود. من نیرویی را در خودم می دیدم که قابل قبول نبود که به صورت یک معلول نوبتی خانه خواهر برادرها زندگی کنم.»
زهرا یک بانوی ماهر در هنر خیاطی است؛ او در این باره گفت: «از ۱۵ سالگی دیپلم خیاطی گرفتم و به آن مسلط شدم. بنابر این بیکار ننشستم و شروع کردم به خیاطی کردن. پول هایم را جمع کردم و در سال۸۰ با آن یک قطعه زمین کوچکی خریدم و نقشه ساختمانی آن را مناسب با شرایط معلولیتم طراحی کرده و ساختم. البته این کار با سختی های بسیار فراوان انجام شد تا جایی که نه خواب داشتم نه خوراک و یک سره خیاطی می کردم. فروردین ۸۱ مادرم را با به خانه خودم آوردم و شدم پرستار مادر. در همین هنگام که خیاطی می کردم سرپرستی مادر و امورات خانه را هم به دوشم گرفتم و شروع کردم به درس خواندن. از سال ۱۳۸۳ تا ۱۳۹۳ از پنجم ابتدایی رسیدم به کارشناسی. متاسفانه در مرداد ۱۳۹۰ مادرم را از دست دادم. و باز تنهایی و نا امیدی به یک باره آمد به سراغم. تا اینکه به لطف خدا و یکی از دوستان گرانقدرم به صورت نیروی ساعتی در فرهنگسرای استاد همایی مشغول به کار شدم.»
زهره در این سال ها سختی های فراوانی کشید. مرگ مادر از یک سو و تنهایی از سویی دیگر او را آزار می داد تا اینکه سرنوشت برایش به گونه ای دیگر رقم خورد. او در این باره گفت: «سال ۱۳۹۲ با بچه های جامعه معلولان، عازم مشهد مقدس شدم و از بس دل تنگ مادرم بودم و تنهایی انگیزه زندگی کردن از من گرفته شده بود دست به دامان آقا علی ابن موسی الرضا(ع) شدم و فقط از او کمک خواستم. چند ماه بعد که از بازگشت سفر مشهد می گذشت به لطف آقا امام رضا(ع) از طریق یکی از دوستانم با همسرم مهیار فتاحی آشنا شدم. به دلیل اینکه من معلولیت داشتم و همسرم سالم بود با مشاوره بسیار مشورت کردم و همسرم را در زمان های متفاوت امتحان کردم و خدا را شکر با اطمینان و آگاهی و آشنایی مرداد ۱۳۹۴ عقد کردیم.»
او در پاسخ به این سوال که آیا دو سال نامزد بودید و مشورت می کردید، گفت: «نه، اوایل سال۱۳۹۳ با هم آشنا شدیم؛ ولی به دلایل مشکلات مالی یک وقفه ای افتاد و باز عید ۱۳۹۴ استارت ازدواجمان زده شد. چون همسرم بچه شمال است و تهران زندگی می کند زمان جور بساط زندگی طول کشید. من حالا در فرهنگسرای استاد همایی متصدی آموزش هستم.»
به اعتقاد زهرا هیچ زندگی نیست که اصلا مشکل نداشته باشد؛ ولی هنر واقعی این است که هر انسانی بتواند مشکلات را مدیریت کند. به نظر او همدلی و هماهنگ بودن در زندگی خیلی مسائل را به هم نزدیک می کند و دیگر معنایی برای فاصله طبقاتی، پول و سن و سال پیدا نمی شود.
او قدردان همسر و خانواده همسر خود نیز هست و در این باره گفت: «پدر همسرم فوت شده است و مادر، خواهر و سه برادرش خیلی خوب و روشنفکرانه مرا پذیرفتند و حتی برای یک بار به دیده یک معلول با من رفتار نکردند. از همسرم خیلی راضی هستم و همدیگر را خیلی دوست داریم و به هیچ عنوان معلولیتم در زندگی مشترک مانعی برایم ایجاد نکرده است.»
زهرا از خداوند نیز سپاسگزار است و معتقد است با توکل بر خدا مشکلات طعم شکلات به خود می گیرند. او در این باره گفت: «من واقعا به فرموده خداوند که می گوید ازدواج کنید تا کامل شوید، رسیده ام. زندگی یک سره شادی و خوشی نیست. ما هم مشکلات سختی را اول زندگی گذرانده ایم؛ ولی با توکل بر خدا و صبر در برابر مشکلات تا حدودی آنها را پشت سر گذاشتیم. خدا در همه حال دست مرا در زندگی گرفت. از حضرت زهرا سلام الله علیها آموختم که با محبت و همدلی پشت همسرم باشم و از توقع بی جا، تجمل گرایی و چشم و هم چشمی بپرهیزم. اوایل ازدواج خیلی دلواپس بودم که با دست خالی و مشکلات اقتصادی و بیکاری همسرم در اصفهان که هیچ کسی او را نمی شناسد چه کار کنم؛ ولی باز پناهم به خدا بود؛ من معتقدم هر آن کس که دندان دهد نان دهد. همسرم حالا کارگزار تاسیسات ساختمان است و به لطف خدا زندگی خوبی داریم.»
انتهای پیام/ص
دیدگاه شما