به گزارش شبنم همدان به نقل از جام جم : زباله گردها که بیشترشان از افغانستان به کلانشهرهای ایران کوچ کردهاند، روز و شبشان شده جستوجو میان آنچه مردم عادی آن را آشغال مینامند. آنها باید صبح زود در گاراژهایی که محل دپوی این آشغالهاست، از خواب بیدار شوند و زبالههایی را که روز قبل از داخل شهر جمع کرده بودند، تفکیک کنند. کار تفکیک که تمام شد، اگر مجالی یابند، برای خود ناهاری دست و پا میکنند و وقتی هنوز روز به نیمه نرسیده است، سوار وانتبار میشوند که آنها را به یکی از محلههای شهر میآورد.
زبالهگردی تابستان و زمستان نمیشناسد و برای زبالهگرد فرقی نمیکند که آفتاب صورتش را بسوزاند یا سرما مغز استخوانش را. او هر روز باید سر کار برود، که اگر نرود، نه جای خوابی گیرش میآید و نه آب و نانی. زبالهگردی کوچک و بزرگ و زن و مرد و ایرانی و افغان هم نمیشناسد. در بین زبالهگردها هر سنخ آدمی پیدا میشود. از پیرمرد 60 ساله تا دختر بچه ده ساله که هرکدام به دلیلی ناچار شدهاند بار تامین معاش یک خانواده را بر دوش بکشند.
بیشتر زبالهگردها شبها را در جایی به صبح میرسانند که صاحب کارشان به آنها داده است. این جای خواب، اتاقی است در میان همان گاراژ که موشها و حشرات موذی در آن سور و سات به پا کردهاند. جایی که براساس گفتههای تعدادی از زبالهگردها به جامجم، نه حمام دارد و نه سرویس بهداشتی مناسب. هیچ نوع وسیله گرمایشی هم در آن پیدا نمیشود، به جز یک چراغ پیکنیکی که زبالهگردها مجبورند هم غذا را با آن گرم کنند و هم خودشان را.
این حال و روز رنجدیدگانی است که از فقیرترین مناطق ایران و افغانستان گریختهاند و برای یافتن لقمهای نان، ناگزیرند خود را در معرض بیماریهایی مانند هپاتیت، تیفوس و حصبه قرار دهند. این افراد چه مهاجران غیرقانونی افغان باشند و چه اهالی مناطق محروم ایران، انسانهایی هستند که رسیدگی به وضع آنها، وظیفه همه کسانی است که در فراهم کردن این شرایط برای زبالهگردها دست داشتهاند.
زبالهگردی با ذهن مشغول
در میان هیاهوی شهرهای شلوغ ایران، زبالهگردها به آرامی مشغول کار خودشان هستند و بیشتر شهروندان هم وقتی آنها را میبینند، بیتفاوت از کنارشان رد میشوند. البته هستند مردمی هم که به زبالهگردها کمک میکنند و پولی در جیبشان میگذارند یا لباسی بر تنشان میکنند. مثل کسی که وقتی دید حامد در سرمای زمستان بدون این که بالاپوشی به تن داشته باشد، گونیهایی را به اندازه جثه خودش حمل میکند، دلش به رحم آمد و کاپشن کهنهای به او بخشید.
حامد که 12 سال دارد، اهل یکی از روستاهای هرات است. او از هشت سالگی همراه پدرش برای کار به ایران آمده است و در سالهایی که اینجا بوده، هم در کارخانهای در یزد کار کرده و هم در یک گاوداری در گرمسار. یک سالی هم هست که به تهران آمده و از زبالههای مردم این شهر پول درمیآورد. حامد میگوید دو خواهر کوچکتر دارد که در افغانستان هستند و خرجشان از پولی تامین میشود که او و پدرش برای آنها میفرستند. این پول باعث شده خواهران حامد بتوانند به مدرسه بروند، ولی خودش دست از درس خواندن شسته و میگوید خود را فدای خانوادهاش کرده است.
او البته از زندگیاش ناراضی نیست و بابت همین که مجبور به گدایی نشده، خدا را هم شکر میکند. حامد از این که عصای دست پدرش هم هست، خوشحال است. او میگوید در افغانستان که بودند، پدرش کارگر مزرعه بود، ولی درآمدش هیچوقت کفاف مخارج زندگیشان را نمیداد و او و خواهرانش هر شب با شکم گرسنه سر بر بالین میگذاشتند و پدر حامد به همین دلیل، دست پسرش را گرفت و برای کسب روزی به ایران آمد.
روزهای زندگی حامد با بیدار شدن در اتاقی کوچک، کنار چند مرد و کودک دیگر در گاراژی در محله اشرفآباد شهرری آغاز میشود. او همان صبح زود باید زبالههایی را که جمع کرده است، جدا کند و به کارفرمایش تحویل دهد. این کارفرما که حامد و دوستانش او را با لفظ ارباب صدا میزنند، پسماندها را بهصورت کیلویی از زبالهگردها میخرد. حامد توضیح میدهد، اربابها برای هر نوع زباله نرخ مشخصی تعیین کردهاند؛ مثلا 400 تومان برای یک کیلو زباله پلاستیکی و 300 تومان برای یک کیلو ضایعات فلزی.
به همین دلیل، درآمد حامد و زبالهگردهای دیگر دقیقا بستگی به نوع و میزان زبالهای دارد که در طول روز جمعآوری میکنند و آنها باید تا میتوانند گونیهایشان را پر کنند تا موقع دریافت دستمزد روزانه دستشان خالی نماند. حامد هم تلاش میکند تا جایی که زورش میرسد، گونیهایش را سنگینتر کند. البته او یادش نمیآید که هیچ وقت مزد یک روزش از 25 هزار تومان بیشتر شده باشد و میگوید، روزهایی هم برایش پیش آمده که به خنسی بخورد و هیچ چیز به درد بخوری گیرش نیاید.
کار بدون اجازه ارباب ممنوع
برخی زبالهگردها میگویند اربابهایشان، پیمانکارانی هستند که با ادارات پسماند شهرداری تهران برای تفکیک زبالهها قرارداد بستهاند. عماد که یکی از این زبالهگردهاست در گفتوگو با جامجم، این موضوع را تائید میکند. او هم مثل حامد اهل روستایی در هرات است و به صورت غیرقانونی وارد ایران شده. عماد که 17 سال دارد، چهارسالی است که در محلههای مختلف تهران زبالهگردی میکند.
او میگوید در همه مناطق تهران زیرنظر همین پیمانکاران کار کرده و معتقد است هرکدام از آنها به نوعی یک منطقه را از شهرداری اجاره کردهاند و به کسی جز کارگران خود اجازه زبالهگردی در آن منطقه را نمیدهند.
عماد توضیح میدهد، همه این پیمانکاران برای خود گاراژی دارند که هم محل دپوی زبالههاست و هم جای خواب او و همکارانش. جای خوابی که البته اربابها به ازای دریافت کرایه ماهانه در اختیار زبالهگردها قرار میدهند. این اربابها علاوه بر جای خواب، کارتهای شناسایی مخصوصی هم به زبالهگردها میدهند و ادعا میکنند برای دریافت هر کدام از این کارتها، ماهانه یک میلیون تومان به ادارات پسماند میپردازند. آنطور که عماد میگوید، تنها چیزی هم که برای ماموران گشتهای این ادارات اهمیت دارد، این است که زبالهگردها کارت داشته باشند و این ماموران کاری به قانونی یا غیرقانونی بودن افغانهایی که مشغول این کار هستند، ندارند. البته همه زبالهگردها از این کارتها ندارند و برخی مانند عماد فقط عکسشان در اختیار ماموران پسماند است و همین مساله برای این که ماموران کاری به کار او نداشته باشند، کافی است.
اما تنها کسانی که به کار زبالهگردها سرک میکشند، ماموران ادارات پسماند نیستند و گاهی اوقات ماموران شهرداریهای مناطق هم به آنها سرکشی میکنند. عماد میگوید، ماموران شهرداری معمولا وقتی میآیند که یکی از شهروندان با آنها تماس گرفته و گفته باشد که گونیهای زبالهگردها مزاحم تردد آنها شده است. او توضیح میدهد در چنین شرایطی، ماموران شهرداری خود را بالا سر زبالهگردها میرسانند و همه باری را که آنها چند ساعت برایش تلاش کرده بودند، از دستشان درمیآورند. این اتفاق همیشه باعث ایجاد درگیری بین زبالهگردها و ماموران شهرداری میشود که البته نتیجه آن همواره مغلوب شدن گروه ضعیفتر و از دست رفتن روزی یک شبانهروزشان است.
البته ماموران شهرداری تنها کسانی نیستند که زبالهگردها از دیدنشان هراس دارند. آنها معمولا از دیدن نیروهای انتظامی هم میترسند، چراکه بیشتر زبالهگردها مهاجران غیرقانونی هستند و هر روز را در اضطراب دستگیر شدن به شب میرسانند. عماد اعتقاد دارد پلیسها هر وقت طرحی برای جمعآوری افغانها داشته باشند، اول از همه زبالهگردها را میگیرند و از مرز رد میکنند. او تاکید میکند خودش تا به حال پنج بار رد مرز شده، ولی هر بار بعد از یکی دو ماه ماندن در افغانستان، یک میلیون تومان به یک قاچاقچی داده و دوباره بهصورت غیرقانونی وارد ایران شده است.
دستگیری مهاجران غیرقانونی و برخورد تند ماموران شهرداری با زبالهگردها، سالهاست که اتفاق میافتد. وضع زندگی فاجعهبار این افراد و بهرهکشی برخی سودجویان از آنها نیز ماجرای جدیدی نیست. اما نکته مبهم ماجرا این است که کسی نمیداند این سودجوییها از کجا آب میخورد؟ و مشخص نیست آیا همانطور که زبالهگردها به جامجم میگویند و برخی فعالان مدنی و رسانهها هم پیشتر گزارش کردهاند، این روند غیرانسانی زیرنظر پیمانکاران شهرداری اتفاق میافتد؟ یا آنطور که مدیران شهر تهران بارها بیان کردهاند، ریشه این ماجرا را باید در باندهای مافیایی خارج از شهرداری جستوجو کرد؟ همچنین هیچگاه معلوم نشده اگر دست باندهای مافیایی در کار است، چرا دولت تاکنون برخورد قاطعی با این مافیا نکرده است؟ یا چرا در طول این سالها، مسئولان نهادهای مربوط برنامهای مؤثر برای ساماندهی زبالهگردها و بهبود اوضاع زندگی و محل سکونت آنها اجرا نکردهاند؟
دیدگاه شما