8. اسفند 1396 - 8:16   |   کد مطلب: 20967
قصه زندگی این زن، مانند قصه بسیاری از زنان خانه‌دار دیگر است. همه آنهایی که خیاطی بلدند، لباس‌های بچه‌هایشان را از قدیم خودشان می‌دوختند، همه آنها که قالیبافی بلدند، رج به رج عشق می‌بافند روی دار قالی.
تاج سر جعفری,زن هنرمند,قالیبافی,باغ های نخی,shabnamha.ir,شبنم همدان,afkl ih,شبنم ها;

به گزارش شبنم همدان به نقل از جام جم : تاج سر جعفری گنجگاه، همانند خیلی از زن‌های هم‌سن و سالش است، اما یک علاقه قلبی او را در این سن و سال معروف کرده؛ آنقدر که خیلی‌ها به اسم هنرمند خودآموخته بشناسندش و هنردستانش خریدار داشته باشد. تاج سر، اما فارغ از دنیایی که شهرت برایش ساخته همچنان کنج خانه‌اش، روزهایش را با صدای چرخ خیاطی شب می‌کند.

روزگار خواهران قالیباف در گنجگاه

قصه زندگی این زن، مانند قصه بسیاری از زنان خانه‌دار دیگر است. همه آنهایی که خیاطی بلدند، لباس‌های بچه‌هایشان را از قدیم خودشان می‌دوختند، همه آنها که قالیبافی بلدند، رج به رج عشق می‌بافند روی دار قالی.

تاج سر جعفری اما در این سن وسال، قصه زندگی‌اش را گره زده به یک هنر اصیل. هنری خودآموخته که سررشته‌اش به عشق و علاقه او به خیاطی و قالیبافی می‌رسد. علاقه‌ای که از دوران کودکی در وجودش جوانه زده. آن‌طور که خودش می‌گوید «از وقتی که خیلی کوچک بوده!»

برای تاج سر که اهل روستای گنجگاه در شهرستان خلخال است، همه چیز حول همان روزهای کودکی می‌چرخد. روزهایی که سرخوشانه با خواهر و برادرهایش در حیاط بزرگ خانه پدری زندگی می‌کردند، روزهایی که به واسطه علاقه او به قالیبافی، با این هنربومی کشورمان گره خورده بوده: «آن روزها من و خواهرهایم همگی قالی می‌بافتیم، قالیبافی را هم مثل خیلی‌های دیگر همین طور در خانه یاد گرفتیم. اما بین همه آنها، من نقشه ریز بودم. مثلا می‌گفتم که الان سفید بردارید، الان نوبت آبی است. قرمز تمام. آن موقع ما نقشه نداشتیم و من توی ذهنم طرحی را که باید می‌کشیدیم تصور می‌کردم و به بقیه هم می‌گفتم و طرح رج به رج بالا می‌رفت.»

قالیبافی گرچه علاقه و سرگرمی روزهای نوجوانی و جوانی تاج سر و خواهرانش بوده، اما منبع درآمدشان هم بوده و به همین دلیل همه با جدیت آن را دنبال می‌کردند: «درآن سال‌ها وقتی قالی‌هایی که ما بافته بودیم، فروخته شد و به روستاهای اطراف رفت، استقبال از این طرح و نقش‌های ذهنی من زیاد شد، آنقدر که خیلی از بافنده‌ها از روستاهای اطراف می‌آمدند و از من خواستند برای مسجد روستایشان نقشه جدید قالی بزنم یا برای خانه ارباب‌ها.»

چرخ خیاطی قدیمی و علاقه‌ای که ماندگار شد

تاج سر از آن روزها اما یک یادگاری بزرگ دارد، یادگاری‌اش سال‌هاست که با اوست، از خانه پدری جهازش شده و رفته تا خانه شوهر. از همان 17 سالگی او تا همین حالا: «پدر من پارچه فروش بود، از شهر پارچه می‌آورد و درروستای خودمان و روستاهای اطراف می‌فروخت، نوجوان بودم که یک بار با خودش یک چرخ خیاطی آورد. اما هیچ‌کدام از ما دخترها بلد نبودیم با چرخ کار کنیم، چون تا آن موقع کسی در روستای ما چرخ خیاطی نداشت، هیچ کس دیگری هم بلد نبود از چرخ استفاده بکند. به همین دلیل پدرم برای این‌که چرخ خیاطی خراب نشود آن را برداشت و گذاشت در گنجه. اما من از همان موقع عاشق کار با چرخ خیاطی شدم، به همین علت روزها یکی دوساعت دور از چشم بقیه می‌رفتم و با چرخ خیاطی کار می‌کردم تا این‌که بالاخره طریقه کار با آن را کشف کردم. پدرم وقتی از ماجرا با خبر شد، چرخ خیاطی را از گنجه بیرون آورد و به من داد. من هم شروع کردم به دوختن چیزهای مختلف.»

او از تکه پارچه‌های کوچک و دوختن دستمال و دستگیره آشپزخانه شروع کرد و به دوختن لباس برای در و همسایه رسید: «بدون نقشه و به صورت ذهنی پارچه هارا برش می‌زدم و با چرخ به هم وصل می‌کردم و دامن و پیراهن می‌دوختم. بعد از ازدوجم هم پدرم چرخ خیاطی را به من بخشید و در سال 51 به‌عنوان جهاز آن را بردم خانه همسرم.»

مهاجرتی بی‌ دار قالی

9 سال بعد از ازدواج تاج سر و همسرش، اما مهاجرت دامنگیر او می‌شود، اتفاقی که تاج سر هیچ‌وقت نتوانسته آن را در ذهنش حل کند و همین است که حسرت حضور روستای پدری را هنوز هم در صدایش می‌توان حس کرد: «شوهرم تا زمانی که در روستا بود کشاورزی می‌کرد، بعد برای سربازی به تهران اعزام شد و در همان دوران کارهایی مثل نقاشی ساختمان و... را یاد گرفت و بعد از تمام شدن سربازی‌اش برای پیدا کردن کار راهی بندرانزلی شد. بعد هم همین‌جا زمین خرید و شروع کرد به ساختن خانه و من و بچه‌هایم راهم با خودش به بندرانزلی برد.»

تاج سر با وجود علاقه‌اش به قالیبافی وقتی از روستای پدری‌اش به بندرانزلی مهاجرت می‌کند، دیگر دارقالی را با خودش نمی‌برد: «آن موقع چهارتا بچه داشتم و بردن و نصب کردن دار کار سختی بود. البته در همان ماه‌های اول مهاجرت به خاطر علاقه‌ام به درس، رفتم نهضت سواد آموزی و تا کلاس پنجم درس خواندم. چون مسئولیت کارهای خانه با من بود دیگر وقتی برای درس خواندن برایم نمی‌گذاشت.»

او اولین تجربه‌های چهل تکه دوزی را هم از همین دیدارها شروع می‌کند: «من لباس‌های زیادی می‌دوختم و همیشه خانه‌ام پر از تکه پارچه بود، به خاطر همین به فکرم رسید با اینها چهل تکه بدوزم. بعد هم شروع کردم به تجربه گلدوزی روی وسایل مختلف خانه.»

باغ‌های نخی متولد می‌شود

قصه زندگی این هنرمندخودآموخته تا اینجا شبیه خیلی از زن‌های دیگر کشورمان است، اما بهانه‌ای که باعث شهرتش شد ارتباط زیادی است که او با هفتمین فرزندش دارد، با مریم اشکانیان. دختری که فارغ‌التحصیل هنر است و سال 86 بعد از مخالفت‌های زیاد خانواده به جای رشته پزشکی، عازم رشته هنر شده است: «وقتی تازه وارد دانشگاه شده بودم، کارهایم خیلی زیاد بود و مادرم به من خیلی کمک می‌کرد، خیلی وقت‌ها نظر می‌داد و نظراتش واقعا درست بودند با این‌که از لحاظ آکادمیک درسی نخوانده بود، اما همفکری‌هایش باعث می‌شد در نهایت یک کار خوب تولید شود. آن موقع برای خودم هم جالب بود که چطور مادر نسبت به همه کارهای من نظر می‌دهد؟! نقاشی می‌کردم نظر می‌داد، می‌گفت چرا این رنگ را استفاده نکردی؟ در کارهای دیگر هم همین‌طور همیشه نظرش را می‌گفت.»

سه سال بعد از ورود مریم به دانشگاه، جرقه هنری که امروز خیلی‌ها، تاج سر را با آن می‌شناسند، برای او زده شد: «سال 89 که من ترم بالاتر رفته بودم، خیلی کارهای وقتگیرتری انجام می‌دادم، یادم است یکی از این کارها، انجام پرتره‌های سایز کوچک 10سانتی‌متر در 10 سانتی‌متر و 30 سانتی‌متر در 30سانتی‌متر بود. من صد تا از این پرتره‌ها آماده کردم و بعد به پیشنهاد استادم قرار شد اینها را به‌هم وصل کنم، اول چسب زدم اما خوب از آب درنیامد بعد شروع کردم به دوختن اینها با دست کنار همدیگر. دوباره یک کار مشابه همین انجام دادم، اما چون خودم وقت نداشتم تکمیل‌شان کنم، به هم وصل کردنشان را سپردم به مادرم. بعد از چند روز وقتی برگشتم کار را تحویل بگیرم، دیدم مادرم پرتره‌ها را با چرخ خیاطی روی پارچه با گلدوزی به هم وصل کرده، این نقش‌های گلدوزی شده بین پرتره‌ها به نظرم خیلی جالب بود، کار را به استادم نشان دادم و همان‌جا به من گفت این یک کار استثنایی است، باز هم به مادرت پارچه بده و دستش را باز بگذار.»

مریم این بار یک متقال بزرگ یک و نیم متر در یک و نیم متر به مادرش داد و یک هفته بعد، یک باغ گلدوزی شده زیبا روی همان متقال سفید تحویل گرفت و این رویه ادامه پیدا کرد تا این‌که تعدادکارهای تاج سر جعفری زیاد شد: «مادرم همیشه با استرس کار می‌کرد، فکر می‌کرد باید دقت زیادی داشته باشد تا من از استادانم نمره 20 بگیرم.او نمی‌دانست که این کارها به نام خودش تمام می‌شود. وقتی تعداد کارها زیاد شد من همه آنها را جمع کردم و به مادرم حقیقت ماجرا را گفتم. گفتم که تو الان یک هنرمند خودآموخته‌ای. برخورد مادرم هم جالب بود، اول باورش نمی‌شد، می‌گفت زشت است، عیب است، مردم می‌بینند، چه فکری می‌ کنند؟! اما من می‌دانستم که همه این کارها از عمق وجود مادر سرچشمه گرفته است.»

تابلوهایی نخی شبیه قالی

حالا روزگار تاج سر جعفری گنجگاه، باز هم پای چرخ خیاطی می‌گذرد، پای پارچه‌هایی که نقش و نگارشان را مدیون ذهن زنی هستند در آستانه 62 سالگی: «کارهای من همان فرم قالی‌ها را دارد. همه کارها حاشیه دارند. یک وقت‌هایی دوتا حاشیه می‌گذارم، یک وقت‌هایی سه تا. درست مثل قالی. خودم احساس می‌کنم همان‌طور که قالی اگر تعداد حاشیه‌هایش بیشتر باشد ارزشمندتر است، این کارها هم همان‌طورند. خیلی هم قرینه کار می‌کنم. یک گل می‌اندازم وسط طرح و اطرافش را تقسیم بر چهار می‌کنم و بعد شروع می‌کنم به دوختن. هیچ قاعده خاصی هم ندارم. همه چیز ذهنی است.»

حکایت تاج سر و باغ‌های نخی‌اش، حکایت زنی است خانه‌دار که دل به دل علاقه‌هایش داده و در مقابل گذشت زمان و زیاد شدن سن و سال کوتاه نیامده، او رویاهایش را دنبال کرده حتی در 62 سالگی و حالا هنرمندی است خودآموخته که باغ‌های نخی‌اش، زینت بخش دیوار خانه خیلی‌ها شده است.

انتهای پیام/ص

 

دیدگاه شما

آخرین اخبار