به گزارش شبنم ها، سید حسن فلسفی طلب؛در طی چند هزار سال كه از تاريخ بشري مي گذرد و تا قبل از مدرن شدن جهان كهن همه چيز به كندي تغيير مي يافته است،گاهي بوده در جامعه بشري كه يك عادت و رسم غلط قرنن ها انسان ها را به جان همديگر مي انداخته است و هيچ گونه تغييري در آن داده نمي شده است تا اينكه يك پيامبر و مصلحي مي آمد و دست به تغیيرات مي زد.
براي مثال اگر حضرت رسول(ص)بنا به حكمت و لطف خداوند متعال در جامعه اعراب مبعوث نمی شد اي بسا كه تا هنوز دختران خود را زنده به گور مي كردند و اگر سازمان بين المللی حقوق بشر نبود،هندوها هنوز زنان خود را به نشان وفاداري به آتش مي سپردند.
اما با آمدن مدرنيته و صعنت همه چيز به سرعت نور در حال تغيير است،علم خود را طلايه دار در همه عرصه ها می داند.بر خداشناسي مهر لاادري گري زد و با التفات به قانون نسبيت نگين انسان معيار همه چيز را بر حلقه اخلاق زدند ،اما غافل از اينكه اين جهان نو كه به اسم پيشرفت علم بشري برگذشتگان و جهان كهن فخر مي فروشد خود جزئي از جهان كهن است به تعبير مرحوم پناهي:"كهنه در بركه نو غلت ميزنه و نو ميشه" جهان جديد ما فقط حكم بركه اي را دارد كه جهان كهن خود را در آن بازبيني جديدي مي كند ولي متأسفانه در جامعه امروزين علم چنان در حال شيادي است كه نمي گذارد كه ارزش هاي مطلق صلابت و پايداري خود را نشان دهد.
مردم قرن هفدهم اروپا چنان مسحور اين جادو شده بودند كه تصورشان اين بود كه نسل هاي بعد از خود را در رفاه كامل و بهشت مي ديدند و رفتند و تيرو روزي جهنمي كه علم در جنگ هاي جهاني به پا كرد را درك نكردند.
علم اگر يك درد را دوا كرد هزاران مصيبت را جايگزين آن كرد،عده اي جاهل و بي مايه هم اكنون در آمريكا (ريچارد داوكينز و استيفن هاوكينگ )به پشتوانه بافته هاي خود در فيزيك و زيست شناسي مضحكه اي به را ه انداخته اند به عنوان بي خدايي مبارز و با تاكيد بر اينكه انسان هوشيار است نيازي به اخلاق ديني و جهان شمول ندارد هر چند كه اينان آنقدر سخيف سخن مي گويند كه در خور توجه نیستند،ما از اين ها گذر مي كنيم و به برتراند راسل و نيچه كه اينان اينها را بزرگان خود مي دانند در مسئله ي اخلاق مدرن اشاره مي كنیم.
راسل در همه آثار خود به گفته ي كاپلستون سعي دارد اذهان را متوجه نكات تاريك دين در تاريخ بكند و با استفاده از قانون فيزيك و نسبيت زمان سعي دارد اخلاق را نسبي اعلام كند و بگويد كه قوه عاقله و منطق مي تواند رهگشاي امور واقع باشد و اخلاق را به اين سويي مي برند كه بايد با زمان در حال تحول باشد،اينان كه داعي روشنفكري و آزادي را دارند آيا اين طرز تفكر خود يك علم كلام جديد و اسكولاستيك نيست كه جز حرف خود به ديگري وقعي نمي نهند،به نظر مي رسد اينان بر خلاف ظاهر روشنفكرانه خود كاملاً جزم انديشند،و نيچه كه ارزش هاي ديني را عامل بدبختي مي داند و خواستار واژگوني ارزش هاست تمام جوانمرديش در اخلاق در اين است كه مي گويد نبايد با زنان مهربان بود و گروه اول كه ژست علمي تري دارند براي خوش خدمتي به زنان مي خواهد جذب ابدان را با ادب دهان در هم آميزند،اينان به اسم برابري زن و مرد،مردان را بي رغبت كردند و زنان را به چاپلوسی مردان واداشتند و از جذابيت انداخته اند،ازياد رفته هاي كهن كه در ذهن غبارآلود جهان مدرن محو شده است حيا و حجب زنان بود كه مردان را به ستايش آنان وا مي داشت،روزگاري حافظ ما از عشق محجوبي شاخ نبات چنين مي سرايد :
زلف آشفته و خي كرده و خندان لب و مست پيرهن چاك و غزل خوان و صراحي در دست
نرگسش عربده جويي و لبش افسوس كنان نيمه شب دوش به بالين من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزين گفت اي عاشق ديرينه ي من خوابت هست
حافظ ما شیرين سخني خود را مديون تمكين و آئين محجوبي شاخ نبات مي داند كه اين چنين شراره هاي خيالين خمر بهشت و باده مست را به ذهن حافظ مي نوشاند :
اين همه شهد و شكر كه از سخنم مي ريزد اجر صبري است كه ازآن شاخ نباتم دادند
علم با پا گذاشتن شك و نسبيت خود در اخلاق اين كلاه را برسر زنان گذاشت تا حجب وحيا كه مزيتشان بود را فراموش كنند و چنان دلبري هاي خود را آزادنه در معرض رقيبان بگذارند كه كسي ديگر ميل كنجكاوي خود را به ازدواج منجر نمي ديد و پسران جوان را به عرصه ي عشق هاي خيابانی كشانيد و ادبياتی را به وجود آورد كه تنها هدفش ارضاي اميال جنسي بود هر چند كه اين ادبيات پوشيده به معني ناپسند و ظاهر مداهنه اي باشد مهم نبود تنها رسيدن به لذات زودگذر دراين شيوه بيان اهميت دارد . از ياد رفته هاي جهان كهن ازدواج در دوره جواني بود كه موجب ثبات در زندگي و رفتار و استقامت زندگي اجتماعي مي شود ولي ديگر از رواج افتاده است.
مردان جوان دراين توهم هستند كه مي توانند ازادواج ناكرده از فوايد آن بهره مند شوند و از مضرات آن آسوده باشند و گروهي هم در سن هاي بالا و كهولت دست به ازداواج مي زنند كه سرانجام منجر به طلاق مي شود بنیان گرم خانواده كه اساس اخلاقي اجتماع به وسيله مادران در آن به نسل ها انتقال داده مي شد و موجب استحكام و پايداري جامعه مي شد باخدعه اخلاق علمي نسبي جاي خود را به اصالت فردي جهان مدرن داد كه يك گوشش در است و گوش ديگر دروازه و تنها سود بخشي شخصي در آن ملاك است كه موجب اضمحلال نسل ها مي شود به اين دليل كه نه اخلاق خانواده را اساس می داند و نه گوشي براي شنيدن و نه چشمي براي ديدن دارد فقط مي خواهد از دم و لحظه نهايت سودبخشي و لذت را داشته باشد و تمام آينده نگريش محدود به خود شخص است كه جايي براي ديگري نمي گذارد.
اين گونه زندگي آخر با مرگ شخص به پوچي مي رسد به تعبير شيخ عطار:از بایزید پرسیدند که:مرد را در این راه چه به؟گفت:دولت مادرزاد.گفتند اگر نبود؟گفت:دلی دانا. گفتند اگر نبود؟ گفت:چشم بینا.گفتند اگر نبود گفت: گوش شنوا!گفتند اگر نبود؟ گفت: مرگ مفاجا.
فرزندان پدر و مادر را به هوس زندگي بهتر و كسب نان در خانه هاي حزن انگيز تنها مي گذارند اخلاق مدرن با تشكيك و نسبی گرايش هر روز اشخاص را به سويي مي برد.
آنچه ديروز ارزش بود امروز عقب ماندگی خوانده می شود،بسياری از يادگارهای گذشته هستند كه فی نفسه براي بقای اجتماع انسانی به طور صدرصد لازمند ولی دارند از بين مي روند.
تنها جواب اخلاق گرايان علمی اين است كه حسرت خوردن بر گذشته ويژگی رمانتيسم است و اگر كسی بگويد آنچه را برای خود می پسندی براي ديگران هم بپسند حرفی احساسی زده است ولی اگر بگويد بيشترين سود و لذت برای بيشترين افراد نه تنها حرف اخلاقی زده است بلكه كاملاً منطقی است.
تاريخ چند سده مدرنيته و جهان سومی هايي چون ما كه شبه مدرن هستند چنان رنگين از خون انسان هاست كه با يك نظر می توان دريافت كه بينان اخلاق نسبی كه از علم ارتزاق می كند عامل اين سيه روزی بوده است.
به تعبير مرحوم پناهي:پشت این پنجره،علم چتر شک دستشه و ازآفتاب حرف میزنه.با کت وارونه،در باب حواست با کفش لنگه به لنگه،در باب جهت با هیاهو،در باب سکوت، تز میده پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچینیست.
منبع: ایل بانو
دیدگاه شما