9. آبان 1394 - 8:26   |   کد مطلب: 7837
دلنوشته ی هم کاروان شهدا:
دلنوشته ی هم کاروان شهدا:
قبرها آماده میشود.با دقت و ظرافت.رحمت خدا قبل از هر کسی وارد قبور شده و برای شهدا طنازی میکند.

قبر ،اندازه ی قبرهای معمولی را ندارد و هرکه به آن نگاه کند روضه مکشوف میشود برایش.
مگر یک مشت استخوان چقدر فضا نیاز دارد.چند نفری به رسم دلشان به قبرهای خالی میروند.راز و نیازشان با شهدا و عهدی که از کف و دیوارهای قبر میگیرند...
چه کسی میداند؟
سرما رخنه میکند در بدن .خاک نرمی،کف قبرها ریخته میشود.سنگریزه ها برچیده میشوند.پاها برای خدمت به شهدا برهنه میشوند.خاک تربت عجین قبر میشود و گلاب و آب زمزم...
و سنگهای لحد مهیا.
شهدا که می آیند قبلشان لبیک یا حسین به گوش میرسد.نماز بر آنها اقامه میشود از زنها و مردهایی که جای خانواده ی آنها به نیابت آمده اند.
تابوتها دوباره بر روی دستها میرود پرچم سه رنگ ایران بر رویشان و بعد پیکرهای کفن پوش صغیر بالا میرود فریاد یا حسین بلند میشود،تصویر مظلومیت و ایستادگی در چشمهای خیس قاب میشود. پیکر بر دل قبر جای میگیرد:افهم یابن روح الله...

روی صورتها باید باز بشود، یکی از دو پسر پیر جماران ،بی سر اقتدا کرده است به صاحبش سید الشهدا.
اشکها ریزان میشود دلها به کربلا میرود.الان کاروان اسرا به کجا رسیده اند.امام زین العابدین که بر مرکب بی جهاز سوارش کرده و پاهایش را بسته اند بر زخم آنها چه صبری کرده و بر سرهای به نیزه کشیده چه تحملی میکند؟

جماعتي كه نمك خورده يِ علي بودند
به خواهرت سر ِ بازار ِ كوفه نان دادند

شهدا در خانه شان آرام میگیرند.یاد شهید مدافع حرم مجتبی کرمی تکاور و همسفرکاروان پیشین شهدای گمنام ،دل خادمان شهدا را آتش میزند.حس جاماندن بد دردی است.

سنگهای سیاهی که شهید گمنام بر آنها نقش بسته است بر روی مزارها گذاشته میشوند.حالا شهدا هستند و مردم گل تپه و بیعتی دوباره

دلنوشته ی هم کاروان شهدا .مونا اسکندری

برچسب‌ها: 

دیدگاه شما

آخرین اخبار