28. آبان 1394 - 18:16   |   کد مطلب: 8125
به بهانه هفتم صفر سالروز شهادت امام حسن مجتبی(ع)
صبرت برتر از شمشیر بود اى كريم اهل بيت(ع)
اى كريم اهل بيت(ع)! از اعتراض خاموشت مى‏ نويسم كه چون نجابت گل‏ هاى محمدى، عطر ايمان را در فضاى تنگ زيستن منتشر كرد؛ آن جا كه مظلوميت تو، بى‏ وفايى و سستى يارانت را تنهايى به دوش كشيد.
صبرت برتر از شمشیر بود اى كريم اهل بيت(ع)

به گزارش شبنم ها به نقل از  نافع، از تو مي ‏نويسم كه زهر خيانت، لخته‏ هاى جگرت را از گلوى حق ‏پرستت سرريز كرد و خاك مدينه به خون غربت بخشنده ‏ترين شاخه امامت آشنا شد.

آن‏كه بر زانوان پيامبر مى ‏نشست تا با بوسه‏ اى از نفس‏هايش جان رسول الله را تازه كند، اينك راه نفس‏هايش با مكر خاموش شده است.

آن روز كه بخشندگى دستانت بر سر زبان‏ها افتاده بود، تشت ابليس براى جان عزيزت دهان گشود و تو كريم‏تر از آن بودى كه جعده را از معامله با معاويه مأيوس كنى!

آن جگر پاره، تلخى صلحى بود كه ناخواسته فرو داده بودى و اكنون به سرنوشت دانسته خود تن مي‏ دهى تا بقيع كه چون سالى، دست خود را براى گرفتن جسمت گشوده است، نااميد باز نگردد.

امشب، زمين بر طبل مصيبت مى‏ زند و اين صداى قلب زمين است كه در خاموشى تو فرومي ‏ريزد.

ديگر تمام شد طعنه‏ ها و تفسيرهاى ناحق. اى هم‏بازى حسين(ع) و پيامبر(ص)، ديگر تمام شد!

 

صبرت برتر از زبان شمشير بود

هواى شايعه، مسموم‏تر از زهرى است كه به كامت چشانده‏ اند. اين بار، شمشيرها جنس ديگرى دارند و آن كلمات شيطان‏ زده آل‏ سفيان است كه تو را وارونه جلوه مى‏ دهند، اما وارونگى آينه، تأثيرى در تصوير حقيقت نمى‏ گذارد.

اى ترازوى عدالت على عليه‏ السلام ! آن هنگام كه دارايى خود را به دو نيم مى‏ كردى، ذوالفقارى را مي ديدم كه جهان را با تيغ تقوا و مظلوميت و كرمش به هيچ مى‏ گيرد.

تاريخ مي ‏داند فرو خوردن خشم و طعن و كنايه، چه دردى است!

مدارا و فشردن دندان روح بر آنچه مى‏ دانستى و دم نمي زدى، صبر جميلى بود برتر از زبان شمشير.

شكسته باد دست‏هايى كه با تو بيعت كردند و انصاف را شكستند!

گرچه تو بر شكستگى عادت كرده ‏اى؛ همان روزها كه پهلوى زهرا عليها السلام و فرق على عليه‏ السلام را شكستند، فهميده بودى كه در مسلك على، فرياد در چاه و نخلستان، انفجار روح بزرگى است كه عظمت حقيقت را تماشا مى‏ كند، ولى رسالت او سياستى است كه در آن تنها «مصلحت دين» اجرا مى‏ شود. اينك، كارگردان غيب، نقش تو را در پرده آخر، «شهيد» مى‏ نويسد؛ يعنى صدور جواز عبور از عرش و پيوستن به محبوب ازلى.

پاره‏ هاى جگر از گلوى جگرپاره هستى فرو ريخت و كربلا، همان لحظه در خويش آغاز شد؛ همان‏ جايى كه مهربانى بى‏ همتاى حسن‏ بن‏ على عليه ‏السلام روبه‏ روى يك جفت چشم خيانت‏كار، پرپر مى‏ زد و سينه‏ اش در اقيانوس زهر، غوطه‏ ور بود؛ همان‏ جايى كه ذره ذره‏ هاى روح امامت، چون تل خاكستر در تشت فرو مى‏ ريخت و زنى دست در دست ابليس، پشيمانى گاه و بى‏گ اهش را دست به سر مي‏ كرد.

دريغا كه سفره اطعام شبانه‏ روزى مدينه، اينك برچيده مي‏ شود و كريم اهل بيت عليه السلام چون خورشيدى خسته از خاك، به معراج ابدى مى‏ رود.

 

آه از بيعت ‏هاى سست!

كفر زمانه، دست از شرارت برنمى ‏داشت و با نقابى از ريا، دست به كار فتنه‏ هاى تازه بود.

تفرقه، چنگ به گريبان امت افكند و آن‏گاه كه بيعت‏ هاى سست به فريب ستمگر زمانه، شكسته شدند، او چاره ‏اى جز اين نداشت كه لواى صلح را پيش روى جفاى زمانه برافرازد؛ صلحى كه زخم‏ هاى بى‏ شمارش، همه بر دل مجتبى عليه‏ السلام فرود آمد.

تو را در همان سال‏هاى سكوت و مصلحت، ذره ذره شهيد كردند؛ در همان روزهاى خفقان، روزهاى ناامن كه قامت حق با زرهى پنهان در ميان رداى امامت به نماز جماعت مى‏ رفت و پاى منبرها، طعنه‏ هاى پليدى را مى‏ شنيد كه انگشت اتهام و دروغ، به سمت اميرالمؤمنين داشتند. همان سكوت‏ هاى كبود، تو را خون جگر كردند. قفس دنيا، روز به روز برايت تنگ‏تر شد. تو از آن سال‏هاى تلخ و سياه، به زهر راضى ‏تر بودى كه شوكرانى اين‏ چنين، رهايت كند از غم‏ هاى نافرجام زمانه...

پایان پیام/

دیدگاه شما

آخرین اخبار