به گزارش شبنم ها به نقل از نافع، از تو مي نويسم كه زهر خيانت، لخته هاى جگرت را از گلوى حق پرستت سرريز كرد و خاك مدينه به خون غربت بخشنده ترين شاخه امامت آشنا شد.
آنكه بر زانوان پيامبر مى نشست تا با بوسه اى از نفسهايش جان رسول الله را تازه كند، اينك راه نفسهايش با مكر خاموش شده است.
آن روز كه بخشندگى دستانت بر سر زبانها افتاده بود، تشت ابليس براى جان عزيزت دهان گشود و تو كريمتر از آن بودى كه جعده را از معامله با معاويه مأيوس كنى!
آن جگر پاره، تلخى صلحى بود كه ناخواسته فرو داده بودى و اكنون به سرنوشت دانسته خود تن مي دهى تا بقيع كه چون سالى، دست خود را براى گرفتن جسمت گشوده است، نااميد باز نگردد.
امشب، زمين بر طبل مصيبت مى زند و اين صداى قلب زمين است كه در خاموشى تو فرومي ريزد.
ديگر تمام شد طعنه ها و تفسيرهاى ناحق. اى همبازى حسين(ع) و پيامبر(ص)، ديگر تمام شد!
صبرت برتر از زبان شمشير بود
هواى شايعه، مسمومتر از زهرى است كه به كامت چشانده اند. اين بار، شمشيرها جنس ديگرى دارند و آن كلمات شيطان زده آل سفيان است كه تو را وارونه جلوه مى دهند، اما وارونگى آينه، تأثيرى در تصوير حقيقت نمى گذارد.
اى ترازوى عدالت على عليه السلام ! آن هنگام كه دارايى خود را به دو نيم مى كردى، ذوالفقارى را مي ديدم كه جهان را با تيغ تقوا و مظلوميت و كرمش به هيچ مى گيرد.
تاريخ مي داند فرو خوردن خشم و طعن و كنايه، چه دردى است!
مدارا و فشردن دندان روح بر آنچه مى دانستى و دم نمي زدى، صبر جميلى بود برتر از زبان شمشير.
شكسته باد دستهايى كه با تو بيعت كردند و انصاف را شكستند!
گرچه تو بر شكستگى عادت كرده اى؛ همان روزها كه پهلوى زهرا عليها السلام و فرق على عليه السلام را شكستند، فهميده بودى كه در مسلك على، فرياد در چاه و نخلستان، انفجار روح بزرگى است كه عظمت حقيقت را تماشا مى كند، ولى رسالت او سياستى است كه در آن تنها «مصلحت دين» اجرا مى شود. اينك، كارگردان غيب، نقش تو را در پرده آخر، «شهيد» مى نويسد؛ يعنى صدور جواز عبور از عرش و پيوستن به محبوب ازلى.
پاره هاى جگر از گلوى جگرپاره هستى فرو ريخت و كربلا، همان لحظه در خويش آغاز شد؛ همان جايى كه مهربانى بى همتاى حسن بن على عليه السلام روبه روى يك جفت چشم خيانتكار، پرپر مى زد و سينه اش در اقيانوس زهر، غوطه ور بود؛ همان جايى كه ذره ذره هاى روح امامت، چون تل خاكستر در تشت فرو مى ريخت و زنى دست در دست ابليس، پشيمانى گاه و بىگ اهش را دست به سر مي كرد.
دريغا كه سفره اطعام شبانه روزى مدينه، اينك برچيده مي شود و كريم اهل بيت عليه السلام چون خورشيدى خسته از خاك، به معراج ابدى مى رود.
آه از بيعت هاى سست!
كفر زمانه، دست از شرارت برنمى داشت و با نقابى از ريا، دست به كار فتنه هاى تازه بود.
تفرقه، چنگ به گريبان امت افكند و آنگاه كه بيعت هاى سست به فريب ستمگر زمانه، شكسته شدند، او چاره اى جز اين نداشت كه لواى صلح را پيش روى جفاى زمانه برافرازد؛ صلحى كه زخم هاى بى شمارش، همه بر دل مجتبى عليه السلام فرود آمد.
تو را در همان سالهاى سكوت و مصلحت، ذره ذره شهيد كردند؛ در همان روزهاى خفقان، روزهاى ناامن كه قامت حق با زرهى پنهان در ميان رداى امامت به نماز جماعت مى رفت و پاى منبرها، طعنه هاى پليدى را مى شنيد كه انگشت اتهام و دروغ، به سمت اميرالمؤمنين داشتند. همان سكوت هاى كبود، تو را خون جگر كردند. قفس دنيا، روز به روز برايت تنگتر شد. تو از آن سالهاى تلخ و سياه، به زهر راضى تر بودى كه شوكرانى اين چنين، رهايت كند از غم هاى نافرجام زمانه...
پایان پیام/
دیدگاه شما