اسماء جیرانپور
بادیگارد همانقدر که مردانه است، زنانه نیز است؛ آن هم از نوع زن اصیل ایرانی؛ زن باحیا و نجیب و حامی و صبور و قانع و مدیر و آرامشبخش، زنی که در عین صلابت و اقتدار اجتماعی، زنانگیهای همسرانه را نیز به خوبی بلد است؛ نمونه یک زن کامل.
تمام بادیگارد و حرفهایش در عملها و عکسالعملهای یک محافظ شخصیتهای سیاسی و دغدغهها و وظایفش خلاصه نمیشود؛ چراکه پشت این مرد خسته و تلاشگر، محافظی است که از دل و جان از همسرش مراقبت میکند و مرهم تکتک دردهای جسم و روح اوست.
زنان بادیگارد، مادرند، همسرند، زناند؛ آن هم در غایت اثرگذاری و اثربخشی. زنان بادیگارد، زنانی عاشقاند، برخی کمتر و برخی بیشتر؛ و عاشقانههای بادیگارد، عاشقانههایی است نجیبانه و باحیا؛ آن هم در عصر فریاد عشق و نمایش نمونههای رنگارنگ عشوه و جلوهگری زنان.
راضیه، مادر است و حامی فرزندان، آنقدر که در پاسخ اعتراض حیدر برای رساندن مریم به جواب مثبت به الیاس میگوید: «من امروز به انتخاب دخترم احترام میذارم، که اون هم فردا به انتخاب دخترش احترام بذاره»، اما همین مادر، به قدر مادر بودنش همسر است و آرامشبخش تکتک لحظات سخت حیدر؛ آنقدر آرامشبخش که چشمانش را ببندد و او را بخواباند، دکمههای لباس مشکیاش را ببندد و عازم مراسم ترحیم شخصیتی کند که او محافظش بوده و حامیانه بگوید: «برو حیدر! من اینجا ایستادم! صاحب این خونه خودش میدونه تو هیچ کوتاهی نکردی.» و با نگاهی نوازشگرانه، به همسری که از شدت خستگی روی مبل به خواب رفته و مشغول خرخر کردن است، خیره شود. راضیه، یک زن است، زنی عاشق و صبور که مردش را باور دارد و به پای باورش هم ایستاده است و مزد این ایستادن آن است که در لحظه شهادت همسرش در کنار او باشد و سرش را به دامن گیرد.
اما این تمام وجوه زنانه شخصیت راضیه نیست؛ که راضیه تنها در خانه خلاصه نمیشود. او همانقدر که زن خانه است، بیرون از خانه نیز فعال است. صحنههای دلسوزی معلمانه او در دنیای بیتفاوت امروز قابل تأمل است؛ از صحنه آغاز فیلم در ماشین و بیمارستان گرفته، تا صحنه پارک و حس مادرانهاش نسبت به شاگردانش.
همسر شهید زرین هم زنی است از همین جنس زنان. همسرانی صبور و مادرانی دلسوز، ولی مقاوم. احترام و محبتی که میثم، در این سن و سال و با وجود جایگاه شاخص اجتماعیاش نسبت به مادرش دارد، نشان از تربیتی دارد که انسانساز است؛ تربیتی که نتیجه آن میثم زرین را تبدیل به شخصیت امروز نظام میکند؛ شخصیتی که باید از او محافظت شود.
هرچند همسران حاضر در فیلم، از دختران ثابتقدمترند و محکمتر، اما هر دو اثرگذارند، گاه اثری مثبت و گاه خنثی و حتی منفی. مریم، با تمام تردیدها و دودلیها و ترسهایش، شغل پدر را برای همسر آینده تاب نمیآورد و مقاومت مادر را در خود نمییابد؛ پس شرطی میگذارد به دور از آرمانهای پدر؛ و الیاس هم با وجود تمام علاقه و تردیدهایش میپذیرد؛ هرچند پدر مریم، راضی به این تصمیم نیست و مقتدرانه میگوید: «من هم به مردی که کارش رو بازیچه خواستههای زنش کنه، دختر نمیدم»، اما این علاقه الیاس است که او را از تصمیم آرمانخواهانهاش بازمیدارد و تسلیم خواست و آرامش مریم میکند؛ درست برخلاف تصمیمی که سحر، نامزد میثم میگیرد.
سحر هم وقتی متوجه شرایط سخت و حساس کاری میثم در سازمان انرژی اتمی میشود و وقتی خطرات کار را از نزدیک حس میکند، تمام استدلال خود را برای منصرفکردن میثم به کار میگیرد و تمام پیشنهادات جذابش را ارایه میکند، اما میثم تنها یک جمله میگوید: «چقدر دلم برای مادرم تنگ شده!» و این اشاره است به تفاوت نگاههای زنانه و پراحساس و پر مسئولیت در میان دو نسل. مادری که دیروز ایثارگرانه از همسرش گذشته است و امروز هم فرزندش را در راه همان آرمانهای همسر قرار داده است؛ و نامزدی که در درک این آرمانها و سختیهای پذیرش آن مانده است. هرچند نهایت این شک و دودلی، بازگشت است و زندگی.
در این میان، دیدگاه دختری از نسلی متفاوت از مادران و دختران هم قابل تأمل است. تفاوت نگاه مریم و خواهر کوچکترش که یک نسل با هم تفاوت دارند، در نوع نگاه به زندگی مشترک و مرد ایدهآل به شدت متفاوت است. این تفاوت در صحنهای که دخترک با گوشدادن به صحبتهای خواهرش و الیاس، رو به پدر کرده و میگوید: «بابا! مریم چرا نمیخواد با الیاس عروسی کنه؟! اگه من بودم حتماً با الیاس ازدواج میکردم»، دیده میشود.
در نهایت آنکه فیلم، در کنار تمام صحنههای حساس و هیجانانگیز و فوقالعاده حرفهای و تحسینبرانگیزش، به شدت زنانه است و نمونه اعلایی از سبک زندگی ایرانی-اسلامی که این روزها در کمتر فیلم یا حتی سریالی میتوان آن را یافت.
دیدگاه شما