به گزارش شبنم همدان به نقل از جام جم :
40 سالگی
معمولا برای کار و زندگیام برنامهریزی میکنم و بیشتر برنامههایم تا 40 سالگی عملی شده است میخواستم ازدواج کنم، در آثار خوبی بازی کنم که مخاطب داشته باشد و وارد دنیای تبلیغات بشوم که به خواست خدا و بر اساس انتخابهای من به نتیجه رسیده است. قطعا هنوز کارهای زیادی دارم که باید انجام بدهم و برنامهها و آرزوهایی که برایشان تلاش کنم. امیدوارم به لطف خدا امسال به مراتب بهتر باشم.
به نام پدر
چیزی که دلم میخواست حتما اتفاق بیفتد و نشد این بود که دوست داشتم خیلی سریع بچهدار شویم و خب تا این لحظه خواست خدا نبوده اما اگر این اتفاق هم رخ بدهد دیگر همه برنامهریزیهای من درست از آب درمیآید.
به خاطر یک مشت دلار
حاضر نیستم به هر قیمتی بازیگر سینما باشم؛ دوستان و همکارانی هستند که در تلویزیون دستمزدهای آنچنانی میخواهند ولی به سینما که میرسند قراردادهایشان را سفید امضا میکنند در حالی که حتی یکی از ده فیلمی را که بازی کردهاند کسی به یاد نمیآورد. کار و حرفه من بازیگری است، نمیتوانم به هیچ عنوان از دستمزدم بگذرم یا چیزی نبوده که ارزشش را داشته باشد این کار را بکنم. بنابراین منتظر فرصتهای خوب میمانم. سال گذشته فیلم «خوب، بد، جلف» را بازی کردم و پیش فرضم این است که یکی از پرفروشترین فیلمهای امسال خواهد شد.
نابرده رنج
مبنای کار کردنم در تلویزیون براساس انتخاب بوده است؛ انتخابی که در آن قصه خوب، کارگردان خوب و عوامل حرفهای دخیل بودهاند و آثار پر بینندهای شدند. بخصوص در این چهار پنج سال اخیر و بعد از نابرده رنج هر کاری که کردم، مثل پژمان، آوای باران، همهچیز آنجاست و پشتبام تهران مخاطب زیاد داشته است! دارم سعی میکنم به عنوان بازیگر بهترینها را انتخاب کنم.
مجنون لیلی
همکاری بیشتر با تلویزیون نتیجه شرایط، اما بر اساس انتخاب خودم است. فیلم خوبی که دلم میخواهد بازی کنم یا به من پیشنهاد نشده یا زمانی پیشنهاد شده که من درگیر کار تلویزیونی بودم. در اصل خودم را بازیگر تلویزیون میدانم تا سینما چون در سالهای اخیر بیشتر کار تلویزیونی انجام دادهام. فکر میکنم مهمتر از این که بازیگر سینما باشم یا تلویزیون این است که بازیگر خوبی باشم و هر جا که هستم از تمام توانم استفاده کنم. من از تلویزیون شروع کردم، بهترین کارهایم در تلویزیون بوده است؛ خودم را سینمایی نمیدانم اما به کار در سینما هم علاقهمندم.
یک شاخه گل سرخ
یکی از جذابیتهای حرفه ما این است که میتوانیم زندگی آدمهای منفی و مثبت، رفتارها و مشاغل مختلف را تجربه کنیم. فیلم سینمایی یک مقطع 45 روزه است، اما در سریال، بازیگر چهار یا پنج ماه با نقش زندگی میکند. از جایی به بعد دیگر من نیستم که بازی میکنم؛ این نقش است که مرا با خودش میبرد و قطعا تاثیرش روی زندگی من دیده میشود.
برای منی که تحت تاثیر نقش قرار میگیرم، بازیگری پیامدهایی دارد. مثلا ممکن است یک روز نقش یک عاشقپیشه را بازی کنم و هر روز برای همسرم گل بخرم و روزی دیگر هم نقش یک آدم عصبی را بازی کنم و تحت تاثیر آن، بدخلق شوم.
همین چند روز پیش سر صحنه یک موقعیت دشوار و عصبی را بازی کردم. وقتی به خانه برگشتم سر یک سوال و جواب ساده با همسرم از کوره در رفتم، اما بعد به این فکر کردم اگر خودم بودم این واکنش را نشان نمیدادم. همین که هر دو در این باره آگاه هستیم، کمک کننده است. همسرم مرا شناخته و در این چند سالی که روابط خانوادگی داشتهایم متوجه شده که من تحت تاثیر نقش قرار میگیرم. فکر می کنم آگاهی هر دوی ما باعث میشود بتوانیم این مشکلات را پشت سر بگذاریم.
آن سوی مه
برای خیلیها موفقیت با پول داشتن هممعنی است، اما برای من موفقیت یعنی عبور از ترس و خطر. تا وقتی از ترسهایمان عبور نکنیم یک پله جلوتر نمیرویم.
بازی در سریال طنز کار بسیار پرخطری بود. برای نقش وحید در سریال پژمان با چند نفر صحبت کرده و با یکی از دوستان قرارداد نوشته بودند، اما این دوست قراردادش را فسخ کرد، چون ترسید؛ البته زمانی که من این نقش را بازی کردم و سریال در حال پخش بود، بعضیها میگفتند حواست هست؟ رفتهای زیر پرچم پژمان جمشیدی؟ این کار من واقعا خطر داشت ولی قبول کردم و خوشبختانه نتیجه خوبی گرفتم و یک مسیر جدید برای خودم باز کردم. بعد از پژمان دیگر نه تنها بازیگر آثار جدی نبودم بلکه از نقشهای منفی رد شده بودم، نقشهای مثبت را هم پشت سر گذاشته و وارد حیطه طنز شده بودم.
جنگ ستارگان
هر سال، هم برنامههایم را مینویسم و هم ضعفها و اشتباهاتم را. چون معتقدم نوشتن تاثیر زیادی در عملی کردن آنها دارد. مثلا سال گذشته متوجه شدم احترامی که معمول است برای اسم من قائل نشدهاند. من در این باره خیلی حساس نبودم که اسمم کجای تیتراژ و قبل و بعد از اسم چه کسانی ذکر میشود، اما بعد دیدم این نکته مهم است و مردم در این باره حساس هستند و آن را به من منتقل میکنند؛ از من میپرسند چرا اسمت بعد از اسم فلانی آمده که سابقهاش کمتر از توست. خودم هیچ وقت درگیر این ماجرا نبودم اما وقتی مردم اشاره میکنند ذهنم درگیر میشود.
سفر سنگ
40 سالگی یعنی به ثمر نشستن تجربهها و رسیدن به پختگی. زندگی بالا و پایین دارد و درسهای خوبی به آدمها میدهد. دوستی میگفت محمدرضا گلزار مدتی نیست و بعد از آن حتما حذف میشود اما من گفتم تمام این اتفاقات حاشیهای از او گلزار دیگری میسازد و بازیگر متفاوتی میشود چون بازیگری جز این نیست که ما از تجربههای زندگی خودمان بهره بگیریم. علم، دانش، فانتزی و تخیل با تجربههای زندگی متولد میشوند و نتیجه همه اینها در بازی بازیگر نمود پیدا میکند.
بیپولی
از همان اولین سالهایی که وارد بازیگری میشویم آنقدر آدم را میترسانند که این حرفه نامرد است، امنیت شغلی نداری، یک روز هستی یک روز نیستی، سرنوشت فلان بازیگر را ببین و از دست حرفهایی که بیشترمان داریم، به جز بازیگری به یک کار اقتصادی فکر میکنیم. یکی از مشاغل، رستورانداری و کافیشاپداری است و ما به واسطه اسممان میتوانیم به رونقش امید داشته باشیم و دیگری تبلیغات است که در تمام دنیا شغل دوم و منبع اصلی درآمدزایی همه هنرمندان و ورزشکاران محسوب میشود. خوشبختانه در مسیری قرار گرفتم که به خواست خدا و با وجود همه دستاندازها هر دو اتفاق برایم افتاد.
شوکران
یک بازیگر همیشه در مقابل واکنشهای مردم قرار دارد، در دنیای واقعی و مجازی؛ از دوست و همکار گرفته تا خانواده و فامیل. فکر میکنند همه راهها جلوی پای من قرار دارد و من فقط به جای این راه باید راه دیگر را انتخاب کنم در حالی که این طور نیست. شرایط به این سادگی هم نیست. شغل ما بسیار مشکل و حرفهای است و از ضوابط بسیار پیچیدهای تبعیت میکند. با کوچکترین اشتباه میتوان برای همیشه نابود شد و این شغل را از دست داد. حتی گاهی سختتر از کار یک جراح؛ چرا که جراح کارش در اتاق جراحی است و به نمایش گذاشته نمیشود، اما هر پلانی که یک بازیگر بازی میکند برای همیشه ثبت میشود و به تاریخ میپیوندد. همه ما کسانی را میشناسیم که با انتخابهایشان برای همیشه جایگاهشان را از دست دادهاند. بازیگری مثل بازی شطرنج است. وقتی یک مهره را حرکت میدهم باید حواسم باشد چند نفر از این تغییر تاثیر میگیرند. ضمن این که در حرفه ما دستههای مختلفی هست که هر کاری بکنی به یکی از این دستهها بر میخورد. باید هوای همه را داشته باشی. روابط اجتماعیات باید سه برابر یک آدم عادی کارکرد داشته باشد. مثلا باید هوای شما روزنامهنگاران را داشت چون اگر دوبار جواب سر بالا بدهم چنان مرا چپه میکنید که خدا میداند. ضمن این که خود فیلمبرداری و سر صحنه حاضر شدن هم دشواریهای خودش را دارد.
به رنگ خدا
همه عزیزانی را که به هر دلیل از من خوششان نمیآید دعوت میکنم به خواست خدا احترام بگذارند همان طور که من در مقابل خواست خدا برای دیگران احترام قائل هستم. زمانی که رشد و موفقیتی را شاهد بودهام، از خدا خواستهام برای من هم امکان موفقیت را فراهم کند نه این که او را به زمین بزند. امروز هر چه دارم از خواست قلبی خودم بوده و از لطف خدا و احترامی که به خواست او برای دیگران گذاشتهام. امیــــــدوارم خواستههایمان را از خدا بخواهیم.
انتهای پیام/ص
دیدگاه شما