عالم به انتظار توایستاده است. تو همان آدمی که فرشتگان برپاهای تو سجده می کنند آدم نوید آمدنت را به تمام فرزندانش داده است وهمه به شوق دیدار تو و رهایی از بندهای اسارت ثانیه ها را می کُشند. تو رحمت للعالمینی و اسلام آورده ای. تسلیم در برابر خدای جهانیان. تو همان بارانی که خداوند وعده باریدنش را به جانهای تشنه داده است. تو خورشیدی هستی که از کوه حرا تابیده ای. با آمدنت تمامی کاخ های ظلم و زور به یکباره فرو ریخت. با آمدنت تمامی پابرهنگان عالم اوج گرفته اند .
اما مردمان با تو چه کرده اند؟ پاهای تاول زده ات حکایت از نامردی مردمان طائف دارد. اشراف مکه هرروز هزاران دسیسه از زمین می رویانند. جانم به فدایت, در کدامین کوچه سنگ به پیشانی فراخت زده اند؟ نزدیک است هلاک شوی تا مردم ایمان بیاورند.
مردم پیامبری از جنس خودشان را فهم نمی کنند تو خود بر مردم آیه آیه عشق می خوانی کلمات نه از لبهای تو بلکه از سراسر روحت بر کائنات جاری می شود. انقلابی به پا کرده ای که بر جاهلیت نازل شده است. انقلابی شورآفرین. گویی می خواهی همه یکسره مالک بهشت شوند. یاران تو بردگان و پابرهنگان تاریخ بشریتند که اشرافیت، یوغ بردگی به گردنشان اویخته و به تو تمسک جسته اند. اما نمی دانند زخمهای تو را مادری 5 ساله مرهم می نهد.
این همه نرمی ومهربانی تو بر روی شانه های زمین سنگین است. دست های نوازشگر تو انگار از آغاز آفرینش نوید افرینشی دوباره را می دهد. تمامی دشمنان پیامبران نمرود ابراهیم فرعون موسی گویی در اشرافیت زمان تو ظهور کرده است. تمامی سیاهی ها یکجا رخ نموده که با سپیدی و روشنایی تو بجنگد. اما نمی داند تو همان آفتاب سوزانی که بر شب زمین حلول کرده ای. اما نصیب زمین از این همه آرامش و وقار تو چه اندک است. تنها برانگیخته شدی و تنها با تنی چند از عاشقانت زمین را به مقصد خدا ترک می کنی.
سیل از دیدگان علی وفاطمه جاریست چرا که آنها خوب می فهمند با رفتنت رشته ای گسسته شد که با مرگ هیچ کس این واقعه رخ نداد. چرا زمین نمی فهمد باید آه جگر خراش در فراغت سر دهد؟ جای جای قدم تو را زمین باید در خود پنهان کند که نامحرم نشان این قدم ها را به بهای خون نفروشد . اما زمین چه بد منزلگاهی است بعد از تو که هر روز فتنه ای تازه در آغوشش می پروراند وهر روز هزاران ابوسفیان جگر پاره میکنند
دیدگاه شما