به گزارش شبنم ها به نقل از فارس
وادی عاشورا وادی حیرت است، حیرتا از این خاندان، حیرتا از این مرد بیکران، حیرتا که تمام اعضای یک خانواده بیچون و چرا، بیحرف و حدیث چنین تام و تمام مولا و امام خویش را تا نقطه پایان همراهی کنند و هیچ کجا به قدر ذرهای دل و قدمشان نلرزد.
حیرتا از مردی که لحظهای، لمحهای، دمی در همراه بردن عزیزان و پارههای جان تردید نمیکند، حیرتا که راه عزیزان از خود جدا نمیکند و گریزگاهی نمیجوید، حیرتا که او حتی ابراهیموار نشانه آسمانی هم نمیخواهد، حیرتا از برادر و برادرزاده و یاران و همراهانی که حتی به قدر ذرهای در اراده و تصمیم مولای خود چون و چرا نمیکنند.
اینان چگونه مردان و زنان و نوباوگانیاند که برخیشان حتی بدون پیوند نسبی و سببی چون کوه بر پیمان ازلی و ابدی استوار میمانند آنها را چه بنامیم که واژگانی چون «رفیق»، «دوست»، «همراه»، «هم پیمان»، «هم سنگر»، «همرزم »، «مرید» و ... در بیان حق مطلب ابترند، الکناند از وصف این ارادههای خللناپذیر که در این وادی سنگری برای پناه گرفتن وجود ندارد تا «همسنگر» معنا شود، در وادی کربلا حتی مفهوم «رزم» با تعاریف متعارف هم در میان نیست پیروزی به معنای نبردهای نظامی مالوف در کار نیست، کربلا حتی صحنه تاریخ هم نیست که آن را تاریخمند دانست، این مردان و زنان را حتی «عاشق» هم نمیتوان نامید که این چگونه عشق و دلداریست که آغاز و پایانش خون و خون است.
حیرتا از زنانی که میمانند و چنین بلیغ و رسا پیام مولای خود را تکرار میکنند، حیرتا که با معیارهای امروزین حتی توان به سخن آمدن این زنان و کودکان بعد از چنین مصائبی با هیچ ملاک و معیاری تطابق ندارد.
این چه صبریست که زینب(س) حتی «پرستار» و «تیماردار» هم نیست که حتی اگر روزی را به نام آن بانوی بزرگ ثبت تقویم کرده باشیم او اما مشایعتکننده «شهادت» است او مرحمگذار درد نیست استعلای درد را برعهده دارد این بانوی شهیدپرور.
واحیرتا که شاید تیمارداری فاطمه(س) از مولا علی(ع) یا افعال بانوان گرانقدری چون سمیه و ام سنان را بتوان «پرستاری» نامید اما زینب(س) بدون شک پرستار زندگی و سلامت و مرحمگذار زخم نیست او مشایعتکننده شهادت و تجلیلکننده «زخم» و پرستار ایمان و اراده است.
واحیرتا که مگر اباعبدالله چه ذکر و یادی را در جان و روح این مردان و زنان زمزمه کرده و کدامین تعالیم ویژه را به درسآموختگان مکتب خود آموخته بود که جوانی 16 ساله چنین محکم و بیتزلزل قدم به معرکه دنائت و وحشیگری اذلالبشر میگذارد و مرگ را «احلی من العسل» میخواند؟
خاکم به دهان که قیام اباعبدالله را حتی با جانفشانی و ایثار مردان جهاد و شهادت امروز نیز نمیتوان قیاس کرد چون این جا اگر امید و ایمانی به تغییر مسیر تاریخ و پیروزی حق بر باطل بوده آنجا هیچ پیروزی ظاهری و اثرگذاری دفعتی وجود نداشته است.
می خواهم فراتر از حد خود رفته و بگویم که برخلاف برخی مدیحهسراییها که نبرد یاران حسین(ع) و انبوه کشتهشدگان و قوت رجزها را بزرگ و پرشمار مینمایانند، به صحنه کربلا اگر دقیق بنگرید اباعبدالله را فرمانده گروهانی با نیروهایی عمدتا از نوجوانان و کودکان و بانوان مییابید که تعداد یاران به واقع رزمنده او شاید کمی بیش از انگشتان یک دست است.
خاکم به دهان که اگر رزمندگان و شهدای ما به انبوه سپاهیان و لشگریان چندهزار نفره و پشتیبانی و لجستیک و حمایت تام و تمام یک ملت دلگرم بودند اباعبدالله به کدامین دلگرمی و کدامین لشگر پرشمار قدم در این معرکه وحشیگری وحشیان گذاشت؟
خاکم به دهان، اگر مبارزان و انقلابیون ما به ثبت و ضبط شکنجهها و مصائب و شهادت خود برای تغییر تاریخ امید داشتند و به پشتگرمی یاران و همرزمانی که از پی میآیند پیکرهای نحیف خود را بر دیوار طاغوت میکوبیدند، اباعبدالله (ع) منتظر کدامین منتقم و پیرو و یاریگر بود که او هیچ کجا به مختار و زید و دیگرانی که از قفا پیرو «کل یوم عاشورا» خواهند شد اشارتی نکرده و اشارتها از سنخ «حال» و لحظهای جاری به بلندای ابدیت است که یا به ندای «هل من ناصر ینصرنی» در لحظه پاسخ میگویی یا همراه میشوی و پیامرسان صبر و تعذیت میشوی یا میروی و دیگر هر چه کنی ذیل آن لحظه بی تکرار نیست که «کل یوم عاشورا» را بعدها برای باز ماندن راه شهادت آموختند اما واقعیت این است که «آنات» عاشورا همان بود که بود «حالی» به بلندای ابدیت و بیتکرار، که نه در گذشته مشابه دارد نه در آینده، کربلا «حال» جاری بر بستر بیزمانی و بیمکانی بود که وجدان کردن آن «آن» نه تعلیمی بود، نه تادیبی و تجویزی و تدبیری، بلکه شاید تقدیری و تسلیمی.
واحیرتا از مردانی که بدون ابزار ثبت تصویر و آوا و در غیاب کاتبان و شاهدان و گواهان، دشمن را گواه رجزهای خود میگیرند که این رجزها برون از تلقیهای امروزین ما پیامهایی نه برای تاریخ که از جنس خود تاریخ و نه برای آیندگان که از سنخ جاودانگان هستند.
واحیرتا از مردانی که با اهل و عیال به صف یاران اباعبدالله میپیوندند و به راستی در پس پرده این روز عجیب چه سری نهفته است که یکی از این سو و دیگری از آن سو بیتبلیغ، بیحرمان، بیجنجال، بیدستور و بیمکاتبه میآیند، دم برنمیآورند، میرزمند و شهید میشوند و میروند و ناشناخته و پر رمز و راز میمانند.
جسارت میکنم و فهم ناقص خود را بر قلم جاری میسازم که از نظر این کمترین شاگرد و جستجوکننده در مکتب عاشورا، فهم متعارف محققان و متتبعان اعصار بعد از قیام اباعبدالله هم دچار تاثیر و تاثرات زمانه و عرف و در راستای تشریح برای عقول و بر سیاق علتمداری و غایتپنداری است که به طور قطع با امکانات و ابزار آن زمان نه شمارگان نامههای اهالی کوفه چنان که بر آن تاکید شده شکلدهنده یک عمل سیاسی مطابق با تدبیر سیاستمردان بوده نه خروج این بزرگمرد را باید صرفا به جهت الگوسازی دانست بلکه به زعم نگارنده این قیام مصداقا خلق شاخص و معیار در فضای خالی و آفرینش فرصت جاری در هیچِ ضلالت و ایجاد «انگار» در برابر «انکار» است، او به واقع افراد و ابزار و امکان را در راستای هدف خود به کار نمی گیرد بلکه خود «هدف» و «امکان» است و افراد و ابزار و امکان را در فهم حد فاصل حق و باطل دچار تکینگی میکند.
برای فهم عظمت عاشورا و بیکرانگی کربلا شاید مفیدتر از خواندن کتابها و تعمق در نطقها و دلالتهای عقلانی، قدم گذاردن بر جای پای اباعبدالله و یاران و بستگان صدیقش و گوش جان سپردن به پیام جاودانی خلق «بود» از «نبود» قابل توصیه باشد که اگرچه به فهم متعارف اهدافی از قبیل «اصلاح امت»، «الگوسازی»، «آموختن هنر خوب مردن» و «تن به ذلت ندادن» قابل تامل است اما در عین حال این لازمان و لامکان بی چون و چرا فرصتی برای پیوستن به کاروان رستگاری ابدیست.
شاید همراه شدن و قدم گذاردن در مسیر اربعین و سیر درونی قدم به قدم آفاق و انفس و برانگیختگی زمان و مکان و نظاره تجلیات متنوع انعکاس یک پیام در انبوه جانهای شوریده خلائق باشد.
اتفاقی که مایه و پایه بصیرتی فراتر از عقل و تدبیر متعارف را فراهم میآورد که درک شهودی همان «آن» جاودانی را در پی داشته باشد و از رحمت ذات اقدس خداوند و کرامت خاندان نبوت به دور نیست که این درک و وجدان، خسی از شمار هزاران زائر اربعین را در میقات حیرت به سرمنزل قربتی از سنخ «ینصرنی» رهنمون سازد و نام ما را با صدهزار سالگانِ متصل سر به سر سازد.
----------------
عطا شعبانی راد
-----------------
انتهای پیام/
دیدگاه شما