به گزارش شبنم ها، به نقل از تسنیم
در یکسال و نیم اخیر، در شبکه سوم سیما، مدیریت امور نمایشی بر عهده کسانی است که روزگاری بارها در متون مختلفی که عنوان نقد را به آن نسبت میدادند، مدیران رسانه ملی را ملامت میکردند که چرا کتاب «سیوشش وضعیت نمایشی» را به هنرمندان و فیلمنامهنویسان هدیه میدهند.
اساسا اگر منتقدان مدیر شده در امور نمایشی شبکه سوم سیما ذرهای به آن نوشتههای پیشین اعتقاد داشتند، آیا متوجه نشدند که در فاجعه سریال «ستایش»، بسیاری از وضعیتهای نمایشی «ژرژ پولتی» به صورت علنی استفاده شده است.
بیاحتیاطی شوم، انتقامجویی میان خویشاوندان، قربانی خشونت یا بدبختی، عدوات میان خویشاوندان، رقابت میان خویشاوندان، همه فدای هوس، ضرورت قربانی کردن عزیزان، رقابت فرادست و فرو دست، جنایات عشقی، تعارض با خدا، حسادت بیجا، پشیمانی و...، منطبق با متن قرائت شده در برنامه هفت، اغلب وضعیتهای نمایشی سریال ستایش است که در گزارش هفت مورد نقد قرار گرفته است.
حتی وضعیت نمایشی «تعارض با خدا» در متن سریال ستایش از فصل اول به صورت اغراق آمیز وجود دارد. بارها حشمت فردوس در تعارض با خدا این عبارت را به کار میبرد، " این چه خداییه که ... " و بارها بارها به تقدیر و سرنوشت رقم زده شده در فصل اول به خدا اعتراض میکند.
هیچ وضعیت نمایشی نامتوازنی با فرهنگ ایرانی – اسلامی نیست که در سریال ستایش نباشد و بسیار جالب است که تولید این سریال در سه فصل و نزدیک به 9 سال به طول میانجامد. سریال ستایش، برآمده از یک هوس مدیریتی بود که اغلب مدیران ضرغامی بدان مبتلا بودند. هوسی که از دهه شصت در جان بسیاری از مدیران سیما، رسوخ کرده بود، هوس ساختن نمونه مشابه ایرانی سریال اوشین، سلیقهای باب دل تیم سابق معاونت سیما.
الگوی روایی سریال ستایش دقیقا مثل سریال اوشین است. دختری که برای اینکه مسیر مورد دلخواهش را در زندگی طی کند، بسیاری از تابوی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و خانوادگیاش را میشکند. باید به این نکته دقت کرد که این سریال، به لحاظ ساختاری و مضمونی فراتر از اوشین میرود و به صورت مویرگی، ارزشهای انقلاب اسلامی را هدف قرار میدهد.
نویسنده سریال سعید مطلبی، بسیاری از فیلمهای هنجارشکن قبل از انقلاب را به نگارش درآورده و در دورهای فیلمنامه ستایش را به نگارش درآورده که کشور التهابات 88 و پس از آن را پشت سر میگذاشت و فرزندش سینامطلبی، سکان التهابات را از بیبیسی فارسی هدایت میکرد.
تصویری از سینامطلبی سردبیر سابق بیبیسی فارسی
از سوی دیگر این مهم را باید در نظر گرفت با فرض اینکه، گناه پسر را نباید به حساب پدر محاسبه نکنیم، وقتی به سراغ تحلیل سریال ستایش برویم، سلول به سلول درام با وجود ریشه داشتن در آموزههای «ژرژ پولتی»، در بیبیسی فارسی ریشههای قویتری دارد.
گفتمان مکرر بیبیسی فارسی، ایران اینترنشنال و سایر معارضان این است که نبرد با صدام خواست مردم ایران نبود و خواست رهبران ایران بود.
شروع سریال ستایش با فرار محمد (برادر ستایش) از جبهه آغاز میشود و جالب اینجاست که این فرد نمیخواهد دوران خدمت سربازی خود را در جبهه بگذارند و گزارشی که محمد دائما از جبهه مخابره میکند، سلاخخانهای است که جوانان وطن بدون دلیل در آن کشته میشوند! آیا این وضعیت نمایشی، ادامه همان گفتمان بیبیسی فارسی نیست؟ پدر کو نشانی ندارد از پسر!
محمد از جبهه فرار میکند و با کمک خواهرش و کمکهای مالی او قصد گریز از مرزهای ایران را به قصد رفتن به یک کشور خارجی دارد. در این مسیر طاهر فردوس (مهدی پاکدل) به او کمک میکند که از کشور بگریزد، چون دلباخته ستایش، خواهر محمد شده است.
فصل اول سریال در کشاکش التهابات، دوره دوم احمدینژاد ساخته میشود و مسئولان سیما به شکل وادادهای عمل میکردند. از همین رو فضای انقلابی و پرشکوه دهه شصت در سریال ستایش که باید مایه فخر تولیدات تلویزیونی ما باشد به شدت نظامی، پلیسی و امنیتی تصویر شد و مخاطب با دیدن بخش نخست فصل اول تصور میکند که تمامی نیروهای امنیتی، پلیسی و نظامی در کشور دست بر دست هم گذاشتهاند تا یک سرباز فرار دستگیر کنند.
سنگینی فضای پلیسی، امنیتی و قضایی همچنان ادامه دارد. کاملا مشخص است که سریال تلاش میکند ساختار حاکمیتی را در بحبوحه جنگ به چالش بکشد و نکته جالب اینجاست که طاهر فردوس رسما توسط پلیس ایران به قتل میرسد. یعنی با اینکه تماشاگر میداند که طاهر فردوس بیگناه است، اما در یک تعقیب پلیسی کشته میشود و بعدا اداره آگاهی غلام غلامی را دستگیر میکند و برای پلیس مشخص میشود که طاهر فردوس، طاهر از گناه حمل مواد مخدر بری بوده است، اما یک اقدام و القاء مستقیم پلیسی پرفشار در جهت تعقیب طاهر فردوس سبب قتل وی میشود.
اگر چنین وضعیتی در یک فیلم آمریکایی اتفاق میافتاد و برای پلیس مشخص میشد که طاهر فردوس را بدون هیچ دلیلی مورد تعقیب قرار داده و این تعقیب منجر به مرگ او شده است چند وضعیت نمایشی پیش میآمد:
الف – در حالت اول پلیس به سراغ خانواده طاهر میرفت، و غرامت مرگ او را پرداخت میکرد، چون اساسا تعقیب قضایی صحیحی صورت نپذیرفته است.
ب- حتما تعقیب کنندگان بدون استدلال پلیسی، در متن و ماجرای روایت توبیخ میشدند و توسط مقامات بالادستی مورد مواخذه و تنبیه قرار میگرفتند.
اما در این سریال همه اتهامات به صورت زیرپوستی متوجه پلیس است. یعنی پلیس ایران به عنوان یک ابزار اعمال زور در هستههای اجتماعی معرفی میشود و از متوسط هوش برخودار نیست. نکته جالب اینجاست که انیس همسر برادر طاهر همراه با غلام غلامی توطئه کردهاند که در خودروی حمل بار طاهر مواد مخدر جاسازی کنند و طاهر چوب خام بریده شده را قرار است از آمل قرار به تهران بیاورد و در این مسیر تریاک در ماشین طاهر جاسازی میشود. آیا پلیس ایرانی متوجه میشود که مسیر ترانزیت مواد مخدر{علی الخصوص تریاک} از آمل به تهران نیست؟ امکان ندارد که نویسنده به این مهم اشراف نداشته باشد.
در تمامی فیلمهای ضد ایرانی که محتوای آن در ایران میگذرد، اتهامزنی به پلیس، نیروهای امنیتی، سپاه و ارتش وجود دارد، به صورت مشخص در American Wrestler کشتی گیر آمریکایی، قهرمان اصلی قصهای مشابه با محمد سریال ستایش دارد که از نیروهای نظامی میگریزد تا راهی جبهه نشود. فیلمهای فرستاده (پرویزصیاد)، بدون دختر هرگز(برایان گیلبرت)، پرسپولیس(مرجان ساتراپی)، سنگسار ثریا میم (سیروس نورسته)، گلاب( جان استوارت)، سپتامبرهای شیراز(وین بلر)، آرگو(بن افلک)، یک قصد مشترک با سریال ستایش دارند، تا فضای مخدوشی از سیستم قانونی، نظامی و امنیتی کشور نشان دهند و ستایش با تاثیر گذاری و مخاطب بیشتری، جور تمامی فیلمهای ضد ایرانی ساخته شده در هالیوود را به دوش میکشد و در فرآیندی حیرتآور «فصل اول سریال» توسط مدیران رسانه ملی مورد تقدیر گسترده قرار میگیرد. در واقع آنچه در مجموعه سریال ستایش اتفاق میافتد، القائاتی ضدجنگ، ضد مردمی و ضد انقلابی به صورتی مویرگی در قالب یک قصه اجتماعی است.
علاوه بر القائات ضد انقلابی سریال، نیم دیگر این اثر با محوریت سی و شش وضعیت نمایشی ژرژ پولتی پیش میرود و جمیع تمامی وضعیتهای نمایشی، تمرکز روی بسط نوعی خشونت اجتماعی دارد.
در اغراقآمیزترین مدل نمایشی، انیس (عروس خانواده فردوس) زمینه زندانی شدن برادر شوهر بیگناهش را فراهم میآورد. حشمت فردوس به همسرش اجازه نمیدهد که نوه خود، یعنی محمد فرزند طاهر فردوس را به دلیل اینکه مطابق میل او ازدواج نکرده، ببیند. او پدری است که برای حفظ فرزند کوچکش، قصد کرده بود که او را به صورت غیرقانونی به خارج از کشور بفرستد تا راهی میدان جنگ نشود. انیس عروس خانواده تلاش میکند تا رابطه دو برادر را مخدوش کند و از هیچ توطئهای برای برهم زدن رابطه دو برادر کوتاهی نمیکند. پسر داشتن برای فردوس یک ارزش است. فردوس دو پسر دارد که رابطه عاطفی باآنها صرفا در فرمانپذیری ریشه خواهد داشت، اما کسی را دوست دارد که مطابق میل او زندگی کند. اما رفتارهایش به فرزندان ذکور و کلیه اطرافیان، از منظری عاطفی و احساسی شکل سینوسی دارد.
حشمت تا میتواند خشونت خود را نسبت به همسرش بروز میدهد، عاطفه همسر او در فصل نخست، بیشتر کلفت خانواده به نظر میرسد و ناگهان در چرخشی عجیب پس از مرگ او، در فصل دوم و سوم، او را مردی عاشق همسرش میبینیم.
در صورتی که در فصل نخست، عاطفه(عاطی) موقعیتی دارد که گاهی مخاطب احساس میکند او یا همسر دوم فردوس است یا اینکه کلفت خانواده اوست. حتی تا زمان ازدواج طاهر با ستایش، هیچ رابطه مادر و فرزندی پررنگی در خانواده فردوس نمیبینیم. اساسا حشمت فردوس به عنوان یک کاراکتر و شخصیت لمپنی که مخاطب دوستش دارد، ضد زن است و فرناز قاضی زاده {مجری بیبیسی فارسی} عروس سعید مطلبی (نویسنده سریال ستایش) برنامههای متنوعی را در مورد آزادیهای اجتماعی زنان تهیه و تولید میکند. قیام ستایش در برابر ولایت پدر همسرش، همان خط فکری است که بیبیسی فارسی تولید میکند و در سریال سه فصلی که 9 سال تولیدش به طول انجامیده، همان خط فکری دنبال میشود.
اساسا یکی از رویکردهای اجتماعی بیبیسی فارسی از تاسیس تاکنون در برنامههای مختلف گفتمانی و خبریاش، حمله و نقد بیرحمانه جامعهای بود که پدرسالاری در متن و محتوای آن به شکل سابق نهادینه نیست، اما ریختن حرمت پدر، حتی تا فصل سوم، موتیف نمایشی پررنگی در متن سریال است. در صورتیکه هرگونه تمکین سیاسی، ریشه در تمکین اجتماعی از ولایت پدر دارد. ستایش، طاهر، محمد {برادر و فرزند} ، انیس، صابر و حتی دختران صابر، جملگی در یک خط ممتد نمایشی، همگی تلاش میکنند تا حرمت ولایت پدر را به چالش بکشند.
حجم وسیعی از خشونت اجتماعی {خانوادگی} در بطن سریال وجود دارد. در سریال به صورت غیر منطقی، حجم وسیعی از مرگ، بیماری، ارتباط با بیمارستان، کلانتری و دادگاه به صورت مکرر رخ میدهد اما با این پمپاژ گسترده لحظات اندوهگین دراماتیک، سریال نوعی ولایتگریزی اجتماعی را در بدنه خانواده را توجیه میکند. ستایش بدون هیچ توجیهی، دائما در حال عدم فرمانپذیری از خانواده و حتی پدر خویش است و این فرمان پذیری در رابطه عاشقانه طاهر و ستایش گسترش پیدا میکند.
منطق ستایش پس از مرگ شوهرش، برای عدم فرمانناپذیری و تحت پوشش پدر همسر قرار نگرفتن این است که طبق وصیت شوهرش نمیخواهد فرزندانش با منطق تربیتی او به ثمر برسند. طرح این منطق تمامی استدلالهای نویسنده را با پرسشهای بنیادین مواجه میکند، طاهر فرزند حشمت فردوس است و تا قبل از ازدواج با ستایش، در کنار منطق حاکم حشمت فردوس تربیت شده است، چگونه پسر به جایی رسیده که فضای پدرانهای که خودش در آن تربیت یافته را به دلیل هوس زناشویی نفی میکند؟ هر فرد عامی در صدا و سیمای ملی متوجه این مسئله میشود، اما چرا مدیران و متخصصانی که خود اهل فن پندار در رسانه ملی میدانند، متوجه این موضوع نمیشوند؟!
سریال مثل یک تیغ دولبه است، هم منطق پدرسالاری را لگد میکند، هم خیزش و خروش فرزندان علیه پدر و مادر را توجیه میکند و این تیغ دوبله خشونتی اجتماعی و خانوادگی را به مخاطب هدیه میدهد.
در فصل دوم نویسنده به دلیل حجم گسترده انتقادات طرح شده، تمامی مسیرهای رفته را تعدیل میکند. محمد سرکشی دایی و پدرش را دارد و نکته جالب اینجاست که ستایش فرزندانش را با شناسنامههای تقلبی بزرگ کرده است و اجازه ولی ستایش را مجبور میکند که به سراغ پدربزرگ فرزندانش برود. فصل دوم سریال، هر آنچه از خشونت اجتماعی را کاشته تعدیل میکند اما همان فضای پلیسی باز هم در فصل دوم وجه قالب است، اتهام به قتل واهی محمد فرزند طاهر فردوس همان شوک را ایجاد میکند، اما نویسنده قدرت تمرکز روی این وضعیت را ندارد و ژاندارک سازی از ستایش را در نوع فعالیتهای اجتماعیاش ادامه دهد، تا وضوح قدیسه اوشیننمای ستایش بیشتر شود.
در فصل دوم جدلهای خانوادگی ادامه دارد و صابر که متوجه محمد فرزند برادرش طاهر میشود، به دلیل سهم ارث و افتادن در یک هوس دیگر، پدرش را فدای ثروت میکند.
منطق عاشقانه سریال از ابتدای فصل اول بسیار جالب است، طاهر پدرش را رها میکند به خاطر ازدواج با ستایش، صابر همه زندگیاش را فدای پریسیما میکند و پدرش را از خانه بیرون میکند و محمد به بهانه ادامه ارتباط با دخترعمویش، مادرش را رها میکند و البته تقدیر او همپایی با حشمت فردوس است.
فصل اول ستایش با تقابل پدر با پسر(طاهر با حشمت)، دختر با پدر (ستایش با پدرش نادری) آغاز میشود و در فصل دوم و سوم با تقابل پدر با پسر (حشمت با صابر) ادامه پیدا میکند. ضمن اینکه مسئله تقابل عروس با پدرشوهر در فصل اول از جمله وضعیتهای نمایشی بود که همچنان در فصل نخست حفظ میشود. در واقع الگوی نمایشی تقابل انیس- حشمت در فصل سوم به تقابل پریسیما – حشمت تبدیل میشود.
متاسفانه فیلمنامه ستایش لبریز از باگها و حفرههای قضایی- پلیسی است. در فصل دوم متوجه میشویم پریسیما (فریبا نادری) خانه حشمت فردوس را تصاحب کرده است اما در فصل سوم متوجه میشویم، چند دانگ از خانه به نام نوههای حشمت ثبت شده است. سئوال اینجاست چطور حشمت فردوس که در دوران جاهلی زندگی میکند و دختر را عضوی از اعضای خانواده نمیداند{فصل اول}، چند دانگ از خانه را به نام آنها کرده و پسرش صابر را از دایره وراثت خارج کرده است؟
پسر دوستی حشمت فردوس چگونه و ناگهانی تغییر کرده است؟! او بارها انیس را در فصل نخست به خاطر داشتن دختر نکوهش کرده است و با کادوی تولد و با دادن یک سکه طلا، انیس را به خاطر زاییدن دختر، تحقیر میکند، چگونه بخشی از ثروت خود را در فصل سوم به آنها واگذار کرده است؟!
هر چند که پریسیما پس از ازدواج با صابر در فصل دوم ادعا میکند که تمامی خانه متعلق به اوست! چرا با اینکه بخشی از خانه متعلق به نوههای حشمت فردوس است، آنها در مقابل بیرون راندن پدربرزگ توسط پریسیما مقاومتی نمیکنند.
از طرفی در فرآیند ازدواج پریسیما ادعا میکند که فقط خانه حشمت فردوس بخشی از شرط ازدواجش با صابر بوده و زمانی که همه اموال صابر به نام خود اوست اقدام به قتل صابر میکند؟ صابر طبق دادههای سریال اموال حشمت فردوس را به پریسیما منتقل نکرده و سهم او پس از مرگ صابر یک هشتم اموال متوفی است. با این اوصاف چگونه ماجرای قتل صابر را طراحی میکند؟
در فصل سوم هیچ دیالوگی مبتنی بر انتقال اموال از صابر به پریسیما وجود ندارد.
یکی از نکات جالبی که در سریال باید به آن توجه کرد، در قالب دیالوگی است که میان فردوس و نوهاش محمد رد و بدل میشود. وقتی میخواهند آدرس مسافرخانهای که در آن مستقر هستند را به یکی از دوستان سابق بدهند، میگوید نام قدیم اینجا بهشت بود، الان دیگر جهنم است.البته باگها و گافهای سریال روبه افزایش است و با جزئیات بیشتری به این سریال باید پرداخت، تا وضعیت فاجعهبار تسلط سازمانی بر فیلمنامههای سیما مشخصتر شود.
انتهای پیام/
دیدگاه شما