به گزارش شبنم ها، آدمی وقتی اسم دانشگاه را روی سردرش می بیند، می خواهد بال دربیاورد و از ذوق خود پرواز کند! من که ماه های اول دانشگاه این طوری بودم و افتخار می کردم که برای کسب"دانش"به آنجا رفته ام! پدر و مادرها هم که با دیدن این اسم تقریبا همین حس را دارند و به یاد مکتب خانه های قدیم می افتند و خوشحال اند که فرزند دلبندشان در راه "تعلیم و تعلم" قدم بر میدارد!!
اما الآن بعد از چند سال، وقتی به سردر "دانشگاه" نگاه می کنم نمی دانم بخندم یا گریه کنم! تلخند تلخ و شیرینی است دانشگاه!!
بعد از چند ماه درس خواندن دراین مکان مقدس! فهمیدم که ما آنجا همه چیز می آموزیم الا دانش زندگی و بندگی...
و همیشه هم متوقع هستیم و با کلمات قلنبه و سلنبه ای که از لای برخی کتاب ها "به طور اتفاقی" آموخته ایم به نقد جامعه "برمی خیزیم"! که آی به فریاد برسید! که چرا چتین و چنان است و ما در رفاه نیستیم!!
و انصافا هم نقدهای کوبنده و ریشه ای است که فیل را از پا در می آورد... ولی هیچ گاه نفهمیدیم و کسی به نیاموخت که نقد اصولی دارد و باید به روش خودش عمل کرد.
تمامی این ها را گفتم که یکی از هزار شاهکاری چنینی که با چشمان تیز خود دیده بودم را برایتان تعریف کنم: روزی روزگاری که ما در کلاس دانشگاه بودیم و برای "خودمان" لیسانس را گرفته و در مقطع "فوق" لیسانس درس می خواندیم که گمان می کنم چیزی جز همان جزوات فشرده لیسانس نیود، یکی از هم کلاسی هایم طبق عادت همیشگی شروع کرد به انتقاد!! با کلمات درشت و "پرمفهوم" همه جا و همه چیز را به مسلسل بست! از پارکینگ دانشگاه گرفته تا نظام حکومتی ایران و مردان سیاسی تاریخ! چنان هم این ها را به هم گره می زد و یک نفس می گفت که بنده خدا استاد که تقریبا در مسائل روز بی طرف می رفت و سرش توی لاکش بود، همینطوری هاج و واج با چشم های درشت و دهانی باز مانده بود و فقط گوش می کرد! این همکلاسی که معلوم بود بیچاره دلش از جایی یا کسی خیلی پر است یکی دو نقد اساسی هم در میات عرایضش داشت.
یکی از این سوالات [البته جز اراجیف و درد دل هایی که داشت] این بود که چرا ایرانی ها بعد از 35 سال هنوز بعد از نماز "مرگ بر آمریکا" می گویند و اگر این شعار نباشد دیگر آمریکا با ما کاری ندارد و همه جا صلح برقرار می شود!!!
من که داشتم نقاشی روی جزوه ام را کامل می کردم، با شنیدن این "مسئله" اول برای این جوان ایرانی دلم سوخت، جوانی با حدود 33 سال سن که تقریبا 8 سال در مدارس راهنمایی و دبیرستان معلم بوده و کتاب های نقد روز را بسیار مطالعه می کرد. و البته گاه گاهی هم نظرات پخته و تأمل برانگیزی می داد. از چنین جوانی شنیدن این کبری و صغرای "مغلطه وار" برایم عجیب و تاسف برانگیز بود.
آن روزها به مسائل سیاسی "علاقه"نشان می دادم و می دانستم این آب از کدامین آبشخور ی سرچشمه می گیرد. دوست داشتم چند جمله دوستانه به او بگویم که استاد به بهانه درس عقب افتاده ناکامم گذاشت و هم من و هم او و خیلی از حضار را در خماری بدی قرار داد! من دوست داشتم این موضوعی که برایم حل شده بود را برای دیگران بازگو کنم، او برای آنکه دوست داشت جواب سوالش را بشنود و دیگران ، برای اینکه یک سوال تازه به گوش مبارکشان خورده بود و چنان نگاه می کردند که گویا چیز "نویی" را کشف کرده اند و نمی دانند که چیست!!
خلاصه داغ این حرف ها ماند روی دلم که بگویم دوست عزیز! شمایی که افاضات زیبا و طناز "آ شیخ" را مو به مو بیان می کنید آیا تا به حال به آیه برائت﴿۱/توبه﴾ عمیق فکر کرده اید. آیا آمریکا نماد امروزی مشرک و کافر نیست؟؟ آیا برائت یکی از فروع دین ما، نباید علنی و آشکارا باشد؟ و یا هنوز دشمنی اش برای ما ثابت نشده است؟؟ آیا این فرع دین همان اصل نظام جمهوری، پایه گذار ظهور، نیست؟؟ آیا همه مردم برای زندگی شاید مرفه تنی چند، باید تن به خواری ذلت دهند و دوباره زیر یوغ آمریکا باشند؟؟ آمریکا دشمنی جانی و شیطان بزرگی است که تا جایی که توان داریم باید از او دوری و بیزاری جوییم و گرنه می شویم دوست و یا به زبانی دیگر کشوری چون چین، که باید ها و نبایدهایش از آمریکا نشأت می گیرد. و همان دم بود که یاد شعر عقاب و کلاغ مرحوم خانلری افتادم که می گفت:
گر در اوج فلکم باید مُرد/ به عمر در گند به سر نتوان برد
آ شیخ و سید گرامی کدام لقمه شان در دست آمریکائی ها گیر کرده که چنین مردم را پله خود قرار داده و با برهان های "اعجاب انگیز" خودشان به دنبال"صلح" هستند.
دوست عزیز ! ما نیابد هیچ گاه عروسک دست دیگران باشیم و در بوق دیگران بدمیم و بدون دلیل حرف های پر از تهی یگران را تکرار کنیم!
کاش در کنار انتقاد به نوع نقد و حرف هایی که می شنویم بیاندیشیم!
به قلم :ک.ا
دیدگاه شما