این روزها بارش برف لباس سفید بر تن شهرهای کشور کرده است. این رنگ سفید برای بیشتر مردم نماد شادی و روشنی و عروسی است و اعتقاد دارند در فصل زمستان، طبیعت لباس عروس می پوشد. اما زمستان برای من از کودکی همواره با نگرانی و استرس همراه بوده است. وقتی بچه بودم زمستان ها فقط به فکر سگها و گربه ها و گنجشکان و دیگر حیواناتی بودم که خانه گرم و غذای آماده ندارند. آن وقت ذهن کودکانه ام به ساختن خانه های گروهی بزرگ، برای حیوانات بی سر پناه می اندیشید و انجام این کار یکی از رویاهای کودکانه ام بود و با خودم فکر میکردم چرا آنهایی که در کشور مسئول هستند و پول و توان دارند به فکر حیوانات بیچاره نیستند. اما آن روزها نمی دانستم عمق فاجعه این لباس سفید زمستان تا کجاست! وقتی بزرگتر شدم و انسان های فقیر را دیدم دغدغه های زمستانی ام بزرگتر شد و درد کودکان بی بضاعتی که لباس گرم نداشتند و در سرما و برف ، سهمشان لرزیدن بود هم بر غم های من دامن می زد. همیشه فکر میکردم کاش من رئیس جمهور یا وزیر یا یکی از مسئولین مملکت بودم تا برای فقیران به فکر چاره باشم. اما آن زمان هم معنای واقعی لباس سفید زمستان را درک نمیکردم. وقتی در جوانی درمورد کارتن خوابی شنیدم تازه فهمیدم چقدر نا آگاهی و بی خبری کودکانه خوب بوده و این آگاهی چقدر تلخ و گزنده است. تصور اینکه انسان های بی سر پناه در سرمای استخوان سوز زمستان در پارک ها و خیابان ها شب را به صبح می رسانند و گاه چشمان خیسشان بعد از بسته شدن هرگز باز نمی شود، مثل زهر کامم را مینوازد!!!. حالا خیلی خوب مفهوم لباس سفید زمستان را می فهمم. زمستان با غیرت تر از ما انسان هاست که برای همدردی با بیچارگان بی سرپناه لباس می پوشد. آن وقت عده ای آخرین مدل لباس های چرم و پشم زمستانی را تهیه میکنند و سوار ماشین های با هیبت شاسی بلندشان به برف گردی و اسکی و تفریحات زمستانی می روند و با شکم سیر و دل خوش تنها آرزوی تحقق نایافته و موهومشان آزادی است در حالیکه عده ای دیگر آرزوی یک شب گرم و یک سر پناه مطمئن را دارند. همیشه این سوال ذهنم را مشغول میکند که آیا کسانی که همه کاره هستند و از ابتدا وزیر و وکیل و مدیر به دنیا آمدند و از کودکی تجربه ای جز رفاه و آسایش ندارند تنها برای لحظه ای به بچه هایی که از سرما ضجه می زنند فکر می کنند؟ این همه صاحبان پست و منسب و وزارت و ریاست و مدیران اجرایی کشور توان یک روز بدون تجهیزات و پوتین های آنچنانی و کاپشن و پالتوهای این چنینی در سرما بودن را دارند؟ و بعد میفهمم چقدر بچه بودم وقتی به نجات حیوانات فکر میکردم و چه انتظار بیهوده ای داشتم از کسانی که حتی برای هم نوع خود دل نمی سوزانند. امسال همه مردم با شنیدن خبر پدیده ال نینو و سرمای شدید و زود هنگام پاییزی به فکر تهیه وسایل کمکی برای گرمایش و ذخیره ی آذوقه افتادند اما واقعا چند نفر از آنها به هم نوعان ضعیف و بی بضاعت و بی امکانات خود فکر می کنند؟ کاش فقیران بی سر پناه سهمی به کوچکی یک لحظه اندیشیدن در زندگی گرم و مرفه بالای شهر نشینان داشتند! اما صحبتی هم با سرمای پر طمطراق امسال دارم: ال نینو در سرزمین ما کودکانی هستند که لباس گرم و مناسب ندارند، با آنها چه خواهی کرد؟ ال نینو جان! اینجا کوچه و خیابان و پارک های شهر از برخی مردم و مسئولان مهربان ترند و بیچارگان را بی منت پناه می دهند پس تو هم با فقرا مهربان تر باش. شاید اگر میدانستی آمدنت برای عده ای پیام آور رنج و سختی و مرگ است به سراغ این عده نمی رفتی! ال نینو کاش می توانستی بر هر کس به قدر توان و بضاعتش مهمان شوی. کم نیستند خانه هایی که گرمای درون آن ها اهل خانه را از حال سرمازدگان بیخبر میکند کاش بر بام های بلند و وسیع و محکم آنها، استوار بشینی و از بی بام ها بگذری! ای کاش واقعا هرکس بامش بیش بود ، برفش هم بیش تر میشد!!!
یادداشت از دل مشغول
انتهای پیام/ح
دیدگاه شما