به گزارش شبنم همدان به نقل از آرمان زنان : جعبه های چوبی کتاب روی میزهای فلزی جا خوش کرده اند و جوان کتابدار جعبه ها را باز می کند و کتاب ها را می چیند روی میز فلزی. کم کم مشتریان هم از راه می رسند و حالا پارکینگ پر دود و دم طالقانی لبریز از کتاب های درسی می شود.
پشت میزهای مستطیلی چند جوان ایستاده اند و به مشتریان پاسخ می دهند، ساعت ۱۰ صبح است و پارکینگ طالقانی جمعه هر هفته به جای ماشین پر می شود از کتاب های جور واجور.
زهره احمدی، دانشجوی کارشناسی ارشد که برای خرید کتاب آمده است در بین کتاب ها سرک می کشد تا بالاخره کتاب مورد نظرش را پیدا می کند؛ کتاب دست دوم است و جلد آن رنگ پیریده و پایین جلد هم پاره شده است. «آقا این کتاب جامعه شناسی خانواده چند است؟» کتابدار جوان از بین جعبه های چوبی سرش را بالا می آورد. «قیمت نوی این کتاب ۲۴ هزار تومان است اما چون دست دوم است ۱۶ هزار تومان.» زهره کتاب را تورق می کند و می گذارد روی میز. دو هفته پیش به دوستش از کتابفروشی دانشگاه پیام نور همین کتاب را دست دوم خریده بود ۱۲ هزار تومان. زهره هم بی خیال خرید می شود و با خودش می گوید بهتر است که به مژگان بگویم برایم بخرد.
چند میز آن طرف تر و درست در انتهای پارکینگ چند جوان ایستاده اند و کتاب های کمک درسی را زیر و رو می کنند؛ به قیافه های آنها می خورد که دانش آموزان دبیرستانی باشند.
مرجان یکی از آن هاست. او می گوید: چقدر گران. بهتر است بچه ها یکی از این کتاب ها را بخریم و با هم بخوانیم و بقیه هم به حرف او گوش می دهند و ۴۵ هزار تومان پول روی هم می گذارند و کتاب را می خرند.
آزیتا می گوید: بی خود نیست که مردم کتاب نمی خوانند وقتی می بینند اینقدر در فضای مجازی همه نوع مطالبی هست برای چی کتاب بخرند آن هم اینقدر گران.
مینا می زند وسط حرف آزیتا و می گوید: کتاب با فضای مجازی فرق دارد؛ کتاب که می خوانی آرامش میگیری. انگار فضای مجازی مصنوعی و تصنعی است و هیچ وقت نمی توانم لذت خواندن کتاب را به خوانش در فضای مجازی ترجیح دهم. اینکه قدیمی ها گفته اند کتاب دوست انسان است راست گفته اند واقعا. کتاب که در خانه نباشد انگار آدم احساس تنهایی می کند. شده است تنها باشی و با خواندن یک کتاب آرامش بگیرید. من که این اتفاق بارها برایم رخ داده است و از کتاب خواند لذت می برم.
در این هنگام صدای یکی از جوان های کتابدار می پیچد وسط پارکینگ. «هر کتاب دو هزار تومان.» با عجله خودم را به آن سمت می رسانم. کتاب ها مال عهد بوق است. جلدهای کثیف و پاره اما برخی از آن ها کتاب های خوبی است و قابل خواندن.
در بین آنها چشمم می خورد به کتاب هبوط از دکتر شریعتی. کتابی که در زمان دبیرستان چند باری آن را مطالعه کرده بودم ولی باز هم از خواندن آن لذت می برم. کتاب را می خرم به قیمت دو هزار تومان و با خودم می گویم حالا اگر کیک و شکلات حراج شده بود جای سوزن انداختن نبود ولی انگار مردم دیگر علاقه ای به خواندن کتاب ندارند.
در بین همه آدم هایی که برای خرید کتاب آمده اند چشمم می خورد به یکی از استادان دانشگاهم به نام استاد فروتن. یادم است که خیلی خوب درس می داد. استاد جامعه شناسی بود. به سراغش می روم با اینکه سال ها از آن زمان می گذرد اما مرا به خاطر می آورد. «دانشجوی کتابخوان.» خنده ام می گیرد و می گویم نه استاد برای خرید نیامده ام آمده ام گزارش بگیرم؛ گزارش از مردمی که دیگر کتاب را بوسیده اند و گذاشته اند در کتابخانه ها برای افاده و نمایش. استاد حرفم را تصدیق می کند.
همین خود من کتابخانه ای پر از کتاب دارم که برای خواندن آنها فرصت ندارم یا شاید ترجیح می دهم تلگرام و صفحه های مجازی را چک کنم تا اینکه کتاب بخوانم.
استاد از حال و هوای خراب و گرفته مطالعه حرف می زند. «مردم نه می دانند نه می خواهند که بدانند. سرشان را کرده اند داخل این گوشی های فلزی و کتاب خوانی را کنار گذاشته اند.» من هم می گویم که استاد چه کنیم چاره چیست. «شما همین خیابان چهارباغ را در نظر بگیرید بیش از ۵۰ مغازه خوراکی از فست فود و آبمیوه فروشی دارد و شاید دو تا سه مغازه کتاب فروشی. بماند که در زیرزمین مجتمع چهارباغ چند کتابفروشی وجود دارد. مردم اینقدر که به شکمشان اهمیت می دهند برای روحشان ارزش قائل نیستند. کتاب غذای روح است اما مردم به غذای جسم بیشتر اهمیت می دهند و فراموش کرده اند که باید در لابلای این همه خوردنی های رنگارنگ مطالعه هم داشته باشند و مصرف کننده صرف نباشند. حالا دولت آمده است در تقویم یک هفته را به نام هفته کتاب و کتابخوانی نامگذاری کرده است. هفته ای که فقط نامش در تقویم به ثبت رسیده است و مردم فقط نامی از این موجود دانا و یار مهربان می بینند و نسبت به مطالعه بی توجه شده اند.»
حرف های استاد مثل پتک می خورد توی سرم و آزارم می دهد. واقعا همین طور است. یادم رفته است این یار مهربان، دانا و خوش بیان را.
ساعت ۱۲ ظهر است و از مسجد اقدسیه صدای اذان می آید من هم پارکینگ را ترک می کنم تا برای ملاقات با خدا آماده شوم و در عین حال هیجانی دارم برای شروع کتابخوانی.
انتهای پیام/ص
دیدگاه شما