به گزارش شبنم همدان به نقل از جام جم : در این گزارش با «فرشته جمشیدی» آشنا میشوید، یکی از معدود افرادی که تصمیم گرفته با وجود معلولیتش مشکلات را یکی پس از دیگری شکست دهد.
بهخاطر نحوه قرار گیری در شکم مادرش بسختی به دنیا آمد.این تولد دردناک باعث شد تمام استخوانهای بدنش بشکند، اما او مقابل همه این دردها یکتنه ایستادگی کرد. پزشکان به پدر و مادرش گفته بودند کودکتان نارس است و آنها را متقاعد کرده بودند که زیاد
به زنده ماندن فرزندشان دل نبندند، حتی گفته بودند هیچوقت سیبی نارس که چیده شده است، شبیه سیبهای رسیده روی درخت نخواهد شد.
پزشکان تصور میکردند این نوزاد ظریف و کوچک خیلی زود در جدال با مرگ شکست بخورد، اما او سرسختتر از آن بود که مقابل مشکلات سر خم کند. تنها یک روز داشت که پزشک به مادرش گفت، شش ماه دیگر میمیرد.
شش ماه زنده ماند و متخصصان دوباره گفتند این دختر به سه سالگی نخواهد رسید و تلف میشود. سه ساله شد و بعد همان طبیبان در چشمان مادرش زل زدند و گفتند اگر بتواند تا هفت سالگی دوام بیاورد دیگر نگران مرگش نباشند.
«پزشکان باورشان نمیشد من به هفت سالگی برسم، اما رسیدم. داستان زندگی من با تلخی و درد شروع شد و جلو رفت، اما من تصمیم خود را زمانی گرفته بودم که فقط شش ماه داشتم و حالا زن جوانی هستم و هنوز جنگ من با دردها و معلولیتم ادامه دارد.»
اینها را فرشته جمشیدی میگوید، بانوی 46 سالهای که به معنای واقعی در مقابل مشکلات ایستاده است.
سنگ تمام مادر
مادرش در تمام دوران کودکی او را در آغوش میگرفت و به این طرف و آن طرف میبرد. خودش میگوید: «مادر حتی من را به دست پدر هم نمیسپرد و میگفت شاید در جابهجایی من بیدقتی کند و من را به زمین بیندازد، اما به خودش اعتماد داشت و زحمت همه کارهایم به عهده او بود. من بزرگ شدم و مادر مسنتر شد، اما باز هم آغوشش برای من باز بود. تا زمانی که مادرم زنده بود من از صندلی چرخدار استفاده نمیکردم تا اینکه چند سال پیش فوت کرد.»
اما او حالا با کمک دست هایش،خود را روی زمین میکشد و سعی میکند کارهای روزمره را انجام دهد. فرشته با اراده بیشتر کارهای مربوط به خود و خانه را همینطور انجام میدهد: «در میان اعضای خانوادهام هیچکس معلولیت ندارد و این قرعه فقط به نام من افتاده است.»
مسابقه ادامه دارد
هفت ساله که شد، زمان آن رسید که به مدرسه برود. مادرش تصمیم گرفت او را در یک مدرسه عادی ثبتنام کند چون اعتقاد داشت فرزندش ناتوانی عقلی ندارد، بلکه ناتوانی جسمی دارد و باید در کلاسهایی که برای افراد عادی برگزار میشود درس بخواند، اما هیچ مدیری قبول نکرد او را ثبتنام کند.
مدیران مدرسه به خود حق میدادند و به مادر او میگفتند نباید درباره این موضوع فقط به قدرت یادگیری فرد توجه کرد. آنها برای مادرم توضیح دادند اگر دیگر دانشآموزان مسخرهام کنند یا آزاری به من برسانند جبران مشکلات روحی که برایم پیش میآید بسیارسخت است .
او خاطرهای از دوران سخت تحصیل تعریف میکند: «به یاد دارم یکی از مسئولان مدرسهای که به آن مراجعه کرده بودیم، گفت کافی است بچهها همدیگر را هل بدهند و فرشته به زمین بیفتد، آن زمان بیشتر آسیب میبیند.»
همین مخالفتها باعث شد او برای ادامه تحصیل به شهر کرج برود. مدرسهای در شهر کرج قبول کرد او را ثبتنام کند ؛ البته با شرایطی خاص.
از آینده نترسید
فرشته از آن روزبه بعد در آغوش مادرش یک روز از هفته را از تهران به سمت کرج میرفت و در کلاسها شرکت میکرد. مادرش مهربانی را در حق این دختر تمام کرد، حتی زنگ تفریح را هم در کنارش میماند:«مادر از معلم تکالیفم را میپرسید و در خانه با من درس میخواند و کمکم میکرد.بیشتر اوقات سعی داشت خودش به جای آموزگار به من آموزش دهد.»
درس خواندن همیشه برایش سخت بود، اما او سعی میکرد به بهترین شکل درس بخواند:« چون میخواستم یک فرد موفق باشم نه یک معلول خانهنشین. دوست نداشتم از آینده بترسم و بدون حضور دیگران نتوانم کاری را از پیش ببرم.»
بیشتر کسانی که دچار معلولیت هستند در نوجوانی سعی میکنند کمتر با اطرافیانشان ارتباط بگیرند و از برخورد با همسن و سالهای خودشان دوری میکنند، اما فرشته دوست نداشت یک فرد افسرده باشد.
دردناک ولی شیرین
خوشنویسی یکی از هنرهایی است که این دختر جنگنده سراغش رفته است. یادگیری و فعالیت در هنر خوشنویسی با شرایط جسمی او بسیار سخت و طاقتفرسا بود.
زمانی که میخواست یک کلمه را با نی روی برگه سفید بنویسد درد عجیبی در کتفش احساس میکرد ؛ دردی که کمتر کسی میتواند توانایی درکش را داشته باشد: «خوشنویسی همیشه برای من هنر دردناک ولی شیرینی بوده است.»
جمشیدی میگوید، در جلسات ابتدایی آموزش سبک نستعلیق را برای خوشنویسی انتخاب کرده است .
او بعد از چند سال فعالیت در عرصه خوشنویسی مدرکش را از انجمن خوشنویسان دریافت کرد. فرشته برای دریافت این گواهینامه سالها زحمت کشید. او مدتها بهصورت انفرادی و گروهی خوشنویسی کرد تا توانست شبیه یک فرد عادی و سالم خوشنویسی کند .
بارها پیش آمده است که دست هایش هنگام نوشتن بلرزد یا از درد استخوان به خودش بپیچد اما حالا دیگر کسی با دیدن خطهای او نمیفهمد خطاط این تابلو با معلولیت دست و پنجه نرم میکند.
24 سال خوشنویسی
حالا فرشته جمشیدی یک خوشنویس حرفهای است و بارها نمایشگاههای مختلف در تهران برگزار کرده است. هفته پیش آخرین نمایشگاه او زیر نظر یکی از انجمنهای خیریه برگزار شد: «24 سال است که من خوشنویسی میکنم. تاکنون بیش از 20 نمایشگاه خطاطی در تهران برگزارکرده ام. در نمایشگاه حدود 30 تابلو با خطاطی من به دیوار نصب شد و برخی از آنها به فروش رفت.»
آنطور که او میگوید دلش میخواهد کار مترجمی را هم دنبال کند و بهعنوان مترجم همزمان نیز فعالیت کند. میگوید، این کار نیازی به سلامت جسمی ندارد:«من با یادگیری چند زبان میتوانم یک مترجم همه فن حریف باشم که معلولیت نقشی در پیشرفتش ندارد.»
جمشیدی چند ماه پیش مهم ترین فرد زندگیاش را از دست داد و عزادار مادرش شد. پدرش پیر است و توان رسیدگی به او را ندارد، اما او حتی پس از مرگ مادرش هم زانوی غم به بغل نگرفت و با مشکلات جنگید.
این هنرمند دچار معلولیت این روزها تصمیم گرفته است جدیتر از همیشه در زندگیاش قدم بردارد و مدتی است میخواهد در کلاسهای سفالگری، پتینهکاری و معرق کاری شرکت و از این راه هم کسب در آمد کند.
کارآفرینی به سبک فرشته
جمشیدی وقتی دیپلمش را گرفت بهدنبال کار رفت اما شرایط جسمی اش به او این اجازه را نمیداد که شاغل باشد.کافی بود یک بار از روی ویلچر به زمین بیفتد، چون یک زمین خوردن سطحی هم باعث میشد تمام استخوانهای بدن او خرد شود به همین خاطر تصمیم گرفت در یک رشته هنری فعالیت کند تا بتواند با تکیه بر آن کارآفرینی کند:« سراغ قلاب بافی رفتم و در کلاسهای قلاببافی شرکت کردم و انگار استعداد خوبی هم دراین زمینه داشتم بخوبی توانستم بعد از چند ساعت یادگیری، قلاب بافی کنم .»
چون پس از مدتی فرشته توانست دراین رشته موفق شود و کسب درآمد کند،او حالا در نمایشگاههای متعددی شرکت کرده و قلاب بافی هایش مشتریهای زیادی دارد.
انتهای پیام/ص
دیدگاه شما