به گزارش شبنم ها، ناهید بادامی از "مجید" گفت؛ برادری که 3 سال اثری از او نبود و خانواده اش هیچ اطلاعی از سرنوشت او نداشتند.
وی افزود: زمانی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید؛ 10 سال بیشتر نداشت، اما با شور وهیجان خاصی در تظاهرات مردمی شرکت می کرد و در تهیه پلاکاردها و پرده های تظاهرات کوشا بود پس از پیروزی انقلاب اسلامی با همکاری تعدادی از دوستانش که اکثر آنها بعدا به شهادت رسیدند جلسه حافظین قرآن محله را تشکیل دادند که همین جلسه علاوه بر آموزش قرآن و احکام وعقاید اسلامی پایگاهی شد برای پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی و منویات رهبر انقلاب حضرت امام خمینی (ره)و همان سکوی اوج وعروج این شهید گرانقدر وسایر شهدای این محله ...
ناهید بادامی گفت: مجید با همان سن و سال کم دائم مشغول فعالیت های فرهنگی ترویج اهداف انقلاب بود وازجمله فعالیت های این گروه می توان به اجرای نمایشنامه و سرود و پلا کارد نویسی اشاره کرد.
خواهر شهید ادامه داد: این گروه نمایش نامه ای ترتیب داده بودند تحت عنوان نمایش نان و نمک که بسیار مورد توجه محافل فرهنگی قرار گرفت وچندین بار در کانون های فرهنگی در قالب تئاتر به اجرا در آمد و شهید بادامی نقش اول این نمایش را بازی می کرد، گروه سرودی داشتند که در راهپیمایی ها ومراسم سرود های انقلابی اجرا می کردند.
خواهر شهید بادامی یاد آورشد:این شهید، هنر خطاطی اش را برای پرده نویسی در تبلیغ فرهنگ انقلاب ودفاع مقدس وتجلیل از شهدای جنگ در مدارس و مساجد ومراسم های مذهبی به کار گرفت.
وی درباره سجایای اخلاقی برادر شهیدش افزود: شهید که میل به پرواز داشت و روح بلندش در قالب جسمش نمی گنجید برای جلب رضایت والدینش برای اعزام به جنگ حق علیه باطل از هیچ تلاشی فرو گذار نکرد، مجید فقط 13 سال داشت مسئولین نیز با رفتن او به جبهه موافق نبودند بود وقتی گفته بودند بخاطر سن کم اورا ثبت نام نمی کنند،اولین بار در تابستان سال1360 در 13 سالگی عازم جبهه شد و از این به بعد بیشتراوقاتش در جبهه های غرب کشور در سنگر دیده بانی می گذشت، مجید دانش آموزی بسیجی بود که در سن شانزده سالگی به شهادت رسید و سر انجام در تاریخ سوم فروردین 1363 در تپه چناران مریوان مورد محاصره ارتش بعث عراق قرار گرفته و طبق گواهی آگاهان تا آخرین گلوله و رمقی که در بدن داشت از میهن اسلامی دفاع کرد، تا در اوج شرافت وبندگی به شهادت رسید و روح بلندش در جوار معبودش آرام گرفت و جسم خسته و جوانش به مدت سه سال در همان سرزمین در حالی به زمین افتاد که خانواده اش هیچ اطلاعی از سرنوشت او نداشتند.
خواهر شهید بادامی ادامه داد: نام او در آمار مفقودین به ثبت رسید تا اینکه بعد از گذشت سه سال در سال 1366 پس از اینکه آن ارتفاعات با پیشرفت رزمندگان اسلام فتح شد، از جسم ایشان و همسنگرانش تکه هائی استخوان شناسائی شد و به شهر باز گشت.
وی از خاطرات برادرش اینگونه برایمان تعریف کرد:به یاد دارم در زمان انقلاب به قدری افکار و اذکارش مشغول و در گیر حوادث بود که گاهی به محض اینکه چشم از خواب باز می کرد شروع می کرد به خواندن شعار های انقلابی و اینکه تمام افسران شاه خائن اند ... ویا مثلا خمینی ای امام...
ناهید بادامی ادامه داد: وی بسیار مهربان و فداکار و غیور بود، یک روز سرد زمستانی ظهر که از مدرسه برگشت پالتو ولباس گرم تنش نبود مادرم فورا تعجب زده پرسید : پس توی این سرما لباس و کاپشنت کو؟گفت: دیدم هوا خیلی سرده یکی از بچه ها پدرش فقیره لباسم را به او دادم حالا من یه چیزی می پوشم!بعد از شهادت ایشان مادر یکی از دوستانش که خانواده پر جمعیت و مستضفعی بودند گفت آقا مجید هر وقت به منزل ما می آمد برای ما گوشت می آورد.
خواهر شهید بادامی پیامی را هم برای جوانان امروز داشت: این را هم برای جوانانی بگویم که گمان می کنند به لحاظ سن وسال کم نمی توانند در ترویج فرهنگ دینی و سنگر أمر به معروف ونهی از منکر مؤثر باشند، ما 6نفر خواهر و برادر بودیم و مجید فرزند پنجم خانواده بود اما سنتی درست کرده بود که اگر هرکس از خودمان باشد یا مهمان میخواست اسم کسی که غایب را بیاورد واحیانا منجر به غیبت بشود شروع می کرد به صلوات با صدای بلند وما هم صلوات می فرستادیم وساکت می شدیم طرف می خواست شروع کند دوباره صلوات ... و باز صلوات تا اینکه همه به خنده می افتادیم و بدون هیچ کدورت و ناراحتی در بروی شیطان بسته می شد!!
این خواهر شهید ادامه داد: وصیت نامه ای دارد که به دستخط خودش در همان روزهای آخر در جبهه نوشته وپس ازشهادتش در ساک ووسایل شخصی اش بدست آمد انصافا با نگاهی به این وصیت نامه از یک نوجوان 16 ساله با یک قلم بسیار زیبا و ادبیات بالا ومحکم وپر معنا ومفید می توان به رشد و بلوغ فکری او پی برد.
یادش گرامی وراهش پر رهرو باد.
تصاویر تکمیلی:
دیدگاه شما