به گزارش شبنم همدان به نقل از جام جم : حکایت اتفاقهای شیرین و دوست داشتنی و لبخندی که یادآوریشان به لب مینشاند به کنار، بعضی وقتها تلخی بعضی اتفاق هاست که در خاطرهها میماند؛ خیلیها بعد از این اتفاقهای تلخ و دوست نداشتنی خودشان را فراموش میکنند، آرزوهایشان را از یاد میبرند، رویاهایشان را به صندوقچه فراموشی میسپارند، اما برای بعضیها داستان جور دیگری نوشته میشود؛ برای بعضیها این اتفاق تلخ تبدیل میشود به تلنگری بزرگ در زندگی؛ فاطمه مدیر زارع جزو گروه دوم است؛ زنی که در 37 سالگی بعد از همان اتفاق تلخ ـ یعنی از دست دادن همسر و شریک زندگی ـ راهی دیگر را برای گذران بقیه روزهای زندگیاش پیدا کرد؛ راهی که از او یک کشاورز و کارآفرین موفق ساخت؛ زنی که بارها توسط سازمانها و نهادهای مختلف مورد تقدیر قرار گرفته است.
از چه سالی کشاورزی را شروع کردید؟
از عید 75. آن موقع همسرم را بر اثر بیماری از دست دادم. با مرگ همسرم فکر کردم حالا باید چه کار کرد و چطور بچهها را اداره کنم؟
چند تا بچه دارید؟
چهار تا. آن موقع دختر بزرگم 20 ساله بود و پسر کوچکم پنج ساله.
چطور شد کشاورزی را انتخاب کردید؟
کشاورزی از من دور نبود. پدرم کشاورز بود و من از دوران کودکی با این کار آشنا بودم؛ مثلا یادم میآید 13 سالم بود که سرپرست 20، 30 کارگر چغندرکار بودم، اما بعد که ازدواج کردم، مشغول خانهداری شدم تا این که همسرم فوت کرد و دیدم باید فکری برای آینده بچهها بکنم. آن موقع، چون هشت هکتار زمین داشتیم، دیدم بهترین کار این است که کشاورزی را شروع کنم. بعد، به مرور کارم گسترش پیدا کرد. اول گندم کار بودم و جوکار، بعد ذرت کاشتم. بعد رفتم سراغ ماشین آلات سنگین کشاورزی و به کشاورزان دیگر خدمات میدادم؛ از شهریار تا آبیک برای مزارع مختلف کار کاشت، داشت و برداشت را انجام میدادم. همیشه سعی میکردم از وسیلههای به روز و کارآمد برای پیشرفت کارم استفاده کنم. مثلا سال 79 اولین تراکتور چرخ بزرگ فرانسوی را خریدم، بعد دنبالش رفتم و همه وسایل دیگرش را هم وارد کردم؛ مثل نهرکن، شخم زن، توربو لاینر، سمپاش. با این وسیلههای جدید شهر به شهر و ده به ده میرفتم و سمپاشی میکردم. ارتباطم با جهاد کشاورزی هم خوب بود و هرجا گزارش سِنزدگی گندم داشت، مرا میفرستادند.
و کمکم به موفقیت رسیدید؟
بله. طی پنج شش سال، اول مددکار ترویجی نمونه شدم، بعد قارچکار نمونه. بعد هم به عنوان گندم کار نمونه کشوری انتخاب شدم. تا 12 سال پیش که تصمیم گرفتم گلخانه سنتی دایر کنم و بعد هم در کار کشت صیفیجات وارد شدم. روزهایی که اوج کار گلخانه بود، من صبح ساعت 6 میرفتم شمال، خرید میکردم و دوباره 2 بعدازظهر راه میافتادم سمت تهران و 6 عصر اینجا بودم یا این که خودم میرفتم شهرستان، چکهایم را وصول میکردم. مشتریها هم که میدیدند کارم خوب است و جدیت دارم، سفارش میدادند. من هم لیست سفارشهایم را همیشه میزدم روی دیوار . هنوز هم این روال برقرار است.
از چه زمانی به عنوان زن کارآفرین شناخته شدید؟
از همان زمانی که گلخانه اجاره کردم، خانمهای سرپرست خانوار و بدسرپرست را آوردم تا در این گلخانه مشغول کار شوند. به آنها گفتم سرمایه از من، کار از شما. بیایید و زندگیتان را بچرخانید. حتی بعضیها که همسرشان معتاد بود، کمک کردم ترک کنند و سرکار بروند. بچههایشان بعد از این که مدرسه تعطیل میشد، میآمدند اینجا و کمک میکردند، هم کنار مادرشان بودند و هم درآمد داشتند.
این زنان سرپرست خانوار را چطور پیدا میکردید؟
همگی اهل همین منطقه بودند. خیلیها خودشان میآمدند سراغم. یادم هست یک بار زن جوانی آمد پیشم و گفت از زندگی خستهام، به من کار بده. هیچ چیزی ندارم. من به او کار دادم و الان این زن هشت سال است که با من کار میکند.
از کار کردن با آنها خاطرهای دارید؟
بله. زن مسنی بود که حول و حوش سال 82 سراغ من آمد. آن موقع من خیار کاشته بودم. گفت من خیارکاری بلدم. لطفا به من کار بده. قبول کردم و مشغول کار شد. بعد از سه روز، وقتی کار تمام شده بود و همه کارگرها به خانهشان برمیگشتند، دیدم همان زن نشسته گوشه ایوان و گریه میکند. دلیلش را پرسیدم. گفت: پسرم معتاد است، حالش خیلی بد است. فکر کنم چند روز بیشتر زنده نباشد. گفتم میخواهی حالش خوب شود. خوشحال شد و گفت من برایت کار میکنم. تو حقوقم را خرج درمان پسرم کن. قبول کردم و عصر همان روز، پسرش را بردم کمپ بستری کردم. هنوز به خانه نرسیده بودم که ازکمپ به من زنگ زدند. گفتند حال این بیمار خیلی بد است. اعتیاد شدید به کراک دارد و ممکن است تا شب زنده نماند. به مادرش خبر دادم؛ پسر جوان، زن وسه بچه داشت، زنش با کارکردن در خانه این و آن خرجی در میآورد؛ خلاصه با ماندنش موافقت کردند. در روزهایی که بستری بود، خودم برایش ارزاق میبردم تا این که بعد از 20 روز گفتند حالش بهتر شده و میتواند مرخص شود. رفتم کمپ، دیدم دیگر آن جوان قبلی نیست. گفت حاج خانم من حالم خوب شده، مرا از اینجا ببر. بعد هم همان شد و دیگر سراغ مواد نرفت. الان هم حدود 12 سال است کراک را کنار گذاشته و پاک شده. معرفی کردهام جایی کار میکند.
این که با بچه کوچک پنج ساله کار را شروع کردید، سخت نبود؟
سخت که بود، اما خوشبختانه دختر بزرگم خیلی کمکم میکرد و حتی در کار کشاورزی هم کمک حالم بود. البته آن روزهایی که تازه کار را شروع کرده بودم، روی زمینهای خودمان کار میکردم که به خانه نزدیک بود و تقریبا بالای سر بچهها بودم. بعد که بچهها بزرگتر شدند، کارم را توسعه دادم و رفتم شهرهای اطراف. با این حال، سعی کردم همیشه در کنار بچهها باشم. خودم آنها را صبح زود به مدرسه میرساندم و ظهر از مدرسه بر میگرداندم؛ حتی اوایل آنقدر سرم شلوغ بود که سه سال بدون گواهینامه رانندگی کردم تا این که وقت کردم بروم و امتحان رانندگی بدهم.
پس خودتان را وقف کار و بچهها کرده بودید؟
بله. مخصوصا در سالهای اول خیلی درگیر بودم. فکر کنم در شبانه روز شاید سه ساعت بیشتر نمیخوابیدم.
برای این که در کارتان موفق شوید، کسی از شما حمایت کرد؟
ارگانها و نهادها کمک زیادی به من کردند؛ مثل جهاد، فرمانداری، استانداری، مرکز خدمات کشاورزی و بانکهایی که به من وام دادند. هیچوقت یادم نمیرود، یک بار ر ئیس یکی از بانکها خودش ضامنم شد و وام داد. گفت میدانم شما یک زن زحمتکش هستید.
فکر میکنید کدام خصوصیت اخلاقیتان در پیشرفت شما موثر بود؟
من اخلاق خاصی دارم؛ آدم ریسکپذیری هستم، در کارم هم ریسکپذیر بودم و خداراشکر که این ریسکها در بیشتر موارد جواب داد.
چطور با سختیهای کار کنار میآمدید؟
اتفاقا این را خیلیها از من میپرسیدند. خیلیها میگفتند کار کشاورزی یدی و مردانه است. میگفتند تو چطور با این جدیت کار میکنی؟ حتی بارها شده بود همکارهایی که مرد بودند، میگفتند خدا به شما قوت بدهد که این قدر با جدیت پای زمین هستید. همه اینها به خاطر این بود که من هدف داشتم. هدفم این بود که خانواده موفقی داشته باشم و خدا را شکر الان هر چهارفرزندم موفق هستند. بچههای خوب و سالمی دارم و به خاطر همین خدا را شاکرم و خوشحالم که به آنها روزی حلال دادهام. یادم نمیرود، یک روز دخترم گله کرد که مامان یکسره عین ربات میروی سرزمین و برمیگردی خانه. نه تفریحی، نه کاری. گفتم صبر کن شما را به سروسامان برسانم. سفر هم میروم. ماشین خوب هم میخرم و خدا را شکر همه این اتفاقها افتاد.
اتفاقی که برای شما افتاد، ممکن است برای خیلیها پیش بیاید، یعنی یکدفعه یک مادر ببیند همسرش را از دست داده و با چندتا بچه قد و نیم قد تنهاست؛ زنی که ممکن است مثل شما به این نتیجه برسد که باید کسب و کاری را شروع کند. به افرادی که در این شرایط هستند چه توصیهای دارید؟
میگویم حال تکتکشان را درک میکنم. من این روزها را خیلی سال پیش گذراندم. میگویم اگر میخواهند کار جدیدی را شروع کنند، در درجه اول به خدا توکل کنند. به امید این که فلانی و بهمانی به من کمک میکند، نباشند. باید دست روی زانوی خودشان بگذارند، من همین کار را کردم. دست روی زانوی خودم گذاشتم و بلند شدم. برای شروع کار هم سرمایه زیادی احتیاج ندارند. با سرمایه کم هم میتوانند کسب و کار خانگی راه بیندازند، مثلا در حیاط خانه، گوشه پاسیو و یکی از اتاقها، اما نکته این جاست که باید حساسیت به خرج بدهند و پشتکار داشته باشند. مثلا اگر خیاطی را شروع کردند و در جایی از کارشان استقبال نشد، ناامید نشوند. اگر از در بیرونشان کردند، از پنجره وارد شوند. من خودم اینطوری بودم؛ برای خودم یک شعار داشتم؛ نا امید نشو، دوباره فردا شروع کن! اگر در جایی کارم راه نمیافتاد، دوباره فردا به همان جا برمیگشتم و از طریق یک نفر دیگر پیگیر کارم میشدم. اصرار میکردم و در بیشتر موارد جواب میگرفتم. نکته بعدی هم رعایت حرام و حلال است. باید دقت کنند مال حرام وارد زندگیشان نشود. من خودم هروقت جایی ضرر دادهام با خودم نشسته و فکر کردهام که کجای کارم اشتباه بوده.
جنسیت شما مشکلی برایتان ایجاد نکرد، مخصوصا این که به یک کار مردانه وارد شده بودید؟
اوایل که شناختی نسبت به من وجود نداشت، خیلیها فکر میکردند چون یک زن هستم، نمیتوانم در این کار دوام بیاورم. اما به مرور زمان دید خیلیها عوض شد.
خودتان برای تغییر این ذهنیت چه کار میکردید؟
سعی میکردم کارهای مختلف را یاد بگیرم. نمیگفتم این کار مردانه است، این کار زنانه. خیلی کارها را تجربه میکردم. روزهای اولی که کار را شروع کردم، وقتی نماز صبح میخواندم از خانه میزدم بیرون و در تاریک روشن هوا، تراکتور را گریسکاری میکردم.
گریسکاری را از کجا یاد گرفته بودید؟
کسی یادم نداده بود. وقتی راننده این کار را میکرد، کنارش میایستادم و میدیدم و یاد میگرفتم. روزهای بعد قبل از این که راننده بیاید، خودم کار گریسکاری را انجام میدادم تا او سریعتر مشغول کار شود و کار عقب نماند. حتی موقع ذرت چینی تا غروب روی رکاب تراکتور میایستادم، به خاطر این که راننده به تراکتور فشار نیاورد و ماشین خراب نشود.
پس معتقدید شروع یک کار جدید با سرمایه کم اصلا سخت نیست؟
نه سخت نیست. معتقدم اگر کسی که میخواهد کار را شروع کند، پشتکار داشته باشد، احتمال موفقیتش زیاد است. مخصوصا الان که دولت به این افراد بها هم میدهد. مخصوصا به خانمهای کارآفرین. وقتی کارم را شروع کردم با 300 هزارتومان وام مشغول شدم. همه آن پول را نهاده خریدم و حتی یک ریال به خانه نیاوردم. بجز این همیشه حساب و کتاب کارهایم را داشتم . ریز مخارجم را مینوشتم. این که کجا هزینه کردهام، کجا باید حواسم جمع باشد و کجا باید مواظب باشم که دستم خالی نشود.
انتهای پیام/ص
دیدگاه شما