حتماً «بُشر حافی» را می شناسید؛ همو که اهل دنیا و خوشگذرانی بود. یک روز، در بغداد و خانه ی خود، بزمی به پا کرده بود؛ از همان ها که امروزه پارتی اش گویند؛ صدای آواز و موسیقی، کوچه را برداشته بود. امام کاظم علیه السّلام از کنار خانه ی او رد می شد که خادمی برای بیرون بردن آشغال ها از خانه بیرون آمد؛ امام علیه السّلام، از او پرسید: صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟! کنیز پاسخ داد: آزاد. امام کاظم علیه السّلام فرمود: راست گفتى، اگر بنده مى بود، از مولاى خود مى ترسید. بُشر که بر سفره ی شراب نشسته بود، علت تأخیر کنیز را پرسید و وقتی جملات امام علیه السّلام را شنید، حرف معجزه گرانه ی معصوم، کار خود کرد و قلب بُشر را هدف گرفت؛ او با پای برهنه، به سوی درب رفت و به دنبال مسیحای خود، رهسپار شد و وقتی مولای خود را پیدا کرد گریست و عذرخواهی نمود و به دست امام علیه السّلام، توبه کرد و از آن روز به بعد، با گناه خداحافظی کرد و به زندگی، سلام! (1)
قدم معصومی را نیز سراغ دارم که قلب هر مؤمن آن را می شناسد؛ زیرا معرفتی پنهان از حسین بن علی علیهماالسلام، در قلب هر مؤمن هست.(2) حضرت سیدالشهدا علیه السّلام فرمودند: من غلامی را دیدم که به سگی، غذا می داد؛ با او در مورد این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله که «برترین اعمال پس از نماز، شاد کردن دل مؤمنان است، به گونه ای که گناهی در آن نباشد.» سخن گفتم. غلام جوان که این حدیث را شنید به امام حسین علیه السّلام گزارشی داد، گویا حس کرده بود که آن حضرت عامل ترین به فرمایشات رسول خداست؛ برای همین از غمش گفت: من به این سگ غذا می دهم تا شاد شود و من نیز از شادی او شاد؛ زیرا صاحبی دارم یهودی و دوست دارم از او جدا شوم. امام رئوف ما با 200 دینار طلا برای خرید غلام نزد صاحبش رفت. مرد یهودی که مولا را دید گفت: غلام به فدای قدم های شما، و این باغ را از آن او می کنم؛ این مبلغ را هم به شما باز می گردانم.
ایمان و عمل شایسته ی امام معصوم، باعث کسب محبت الهی شده است و هدیه ی این ایمان و عمل خالصانه، اعجاز سخن، قدم، دعای اوست. نمونه هایی از این سخن، قدم و دعا، جریان بُشر حافی و سر به راه و عالم شدن او، مسلمان شدن دو یهودی و شیعه شدن عبدالرحمن است
بنده ی خدا نمی دانست که این خانواده هدیه را پس نمی گیرند. امام آن 200 دینار را به او بخشید و یهودی پذیرفت و به غلام داد. امام حسین علیه السّلام نیز آن جوان خوشبخت را با تمام هدیه هایی که به تازگی گرفته بود، آزاد کرد. زن یهودی که انگار از این رد و بدل شدن هدایا، غبطه خورده بود وسط آمد و گفت: من هم اسلام آوردم و مهریه ی خود را به همسرم بخشیدم. شوهر نیز وقتی مهر همسر مهربان خود را که به برکت قدمِ مبارکی، مهربان تر شده بود، دید، مسلمان شد و خانه را به همسرش بخشید.(3) امام معصوم ما، دو نفر را مسلمان کرد و غلامی را همراه با سرمایه و باغی، آزاد؛ و محبت دو همسر را در دل همدیگر استوار ساخت که به فرمایش پیامبر رحمت، عمل و دلی را شاد کرده باشد.
مولا! می دانید که پس از این همه سال، هنوز ماجرای قدم مبارک شما را، برای یکدیگر تعریف می کنیم و آرزو می نماییم که ای کاش غمگین بودیم و غلام؛ تا شادی دلمان را از شما هدیه می گرفتیم. البته ما شادیم که معرفت و محبت شما در قلبهایمان، فوران می کند؛ ولی ما عملی حسینی و مورد رضایت شما و فرزند نازنینتان مهدی علیه السّلام، نداریم. مولا! خودتان برای ما دعا کنید که عملمان نیز داد بزند که دوستتان داریم! زیرا که دعای شما، گیراست. دیده ایم دعای معصومی را که نیت دل «عبدالرحمن» را خواند.
عبدالرحمن مرد فقیری بود که با عدّه ای از اصفهان، برای درخواست کمک و دادخواهی، راهی قصر خلیفه عباسی شد. خودش تعریف می کند: در کنار خانه متوکل بودیم که متوکل دستور احضار «علی بن محمد» (امام هادی علیه السّلام) را صادر کرد، از حاضران پرسیدم، او کیست؟ گفتند: از فرزندان علی علیه السّلام است و شیعیان او را پیشوای خود می دانند و به یقین متوکل قصد جانش، کرده است. ... پس از مدتی آن حضرت، سوار بر اسب آمد در حالی که مردم در سمت راست و چپ او صف کشیده بودند و به او نگاه می کردند.
هر چند به دست آوردن طول عمر و فرزند و مال مورد پسند هر انسانی است؛ اما آنچه برای ما پسندیده تر است، لبخند رضایت معصومی است که غریبانه در دوران غیبت، تلاش می کند و مظلومانه مورد هجوم حرف ها و شیطنت های شیطان های زمان، قرار می گیرد
با دیدن او، محبت و دوستی اش در قلبم قرار گرفت و در دل دعایش کردم تا خداوند، او را از شرّ متوکل در امان بدارد. آن بزرگوار، نگاهش را به یال اسب دوخته بود و به راست و چپ نگاه نمی فرمود؛ من نیز پیوسته برای او دعا می کردم. وقتی خواست از کنار من عبور کند رو به من کرد و فرمود: «خداوند دعایت را مستجاب کرده است و به تو عمر طولانی و مال زیاد و فرزندان متعدد مرحمت می فرماید.» به خودم لرزیدم و بین دوستانم افتادم. پرسیدند: چه شده؟ پاسخشان دادم خیر است و راز خود را نگفتم. به اصفهان بازگشتم. به واسطه ی دعای آن بزرگوار، خداوند راه های درآمد را به رویم گشود به گونه ای که در حال حاضر، هزار هزار درهم ارزش خانه و اموال درون خانه ام می باشد و بیرون از منزلم نیز، ثروت بسیار دارم؛ ده فرزند نیز نصیبم شده و عمرم از 70 می گذرد.(4)
ایمان و عمل شایسته ی امام معصوم، باعث کسب محبت الهی شده است و هدیه ی این ایمان و عمل خالصانه، اعجاز سخن، قدم و دعای اوست. نمونه هایی از این سخن، قدم و دعا، جریان بُشر حافی و سر به راه و عالم شدن او، مسلمان شدن دو یهودی و شیعه شدن عبدالرحمن است.
هر چند به دست آوردن طول عمر و فرزند و مال مورد پسند هر انسانی است؛ اما آنچه برای ما پسندیده تر است، لبخند رضایت معصومی است که غریبانه در دوران غیبت، تلاش می کند و مظلومانه مورد هجوم حرف ها و شیطنت های شیطان های زمان، قرار می گیرد؛ همان هایی که از نشر نام، یاد و هدف او می ترسند؛ از تأثیر سخن، قدم، دعا و عمل او که باعث رشد انسانیت الهی انسان و رشد استعدادهای فطریش و دوری از حیوانیت و پرداختن به خور و خواب است، می ترسند؛ می ترسند از اینکه دور آن ها، خلوت و دور معصوم، شلوغ باشد؛ اما نمی دانند که هر چند به ظاهر، امروز، دور آن ها شلوغ است، قلب های مردم با معصوم است؛ زیرا که معصوم، آرزوی به دست نیاورده ی آنان است. آرزویی که روزی واقع شده و انسان به انسانیت خود، باز می گردد.
منبع: تبیان
دیدگاه شما