22. اسفند 1398 - 8:40   |   کد مطلب: 6132
عدم پذیرش مردان جهت ازدواج با زن مطلقه، علل عاطفی شکست در ازدواج و عدم روحیه مناسب برای آغاز زندگی جدید از مهم‌ترین عوامل ازدواج نکردن زنان مطلقه است.
ازدواج,طلاق,خواستگار,معظلات اجتماعی

به قلم: سعید ساداتی

به گزارش شبنم ها، شاید به گزاف نباشد اگر طلاق را یکی از اصلی ترین معضلات اجتماعی هر جامعه ای عنوان کنیم؛ معضلی که از یک سو دلایل خاص خود را دارد و از سوی دیگر، آسیب هایش نه تنها متوجه افراد (زن و شوهر و فرزندان) است بلکه این روند قطعا می تواند آسیب های اجتماعی را نیز به همراه داشته و سلامت جامعه را هم به خطر بیاندازد.

در این گزارش سعی داریم خطراتی که طلاق بر جامعه و اجتماع متاثر خواهد کرد را بررسی نماییم.

الف) زنان مطلقه و آسیب های مخرب بر جامعه

زنان مطلقه؛ ازدواج مجدد و صف خلوت خواستگاران

زنان مطلقه معمولاً نسبت به مرداني كه متاركه نموده اند، كمتر ازدواج مجدد مي كنند. از جمله علل اجتماعي اين وضعيت، وجود فرزندان، سن زن و عدم پذيرش مردان جهت ازدواج با زن مطلقه مي باشد. البته اين امر به علل عاطفي مانند شكست در ازدواج قبلي و عدم تمايل براي ازدواج و نيز عدم اعتماد مردان به موفقيت زنان مطلقه در زندگي زناشويي و عدم روحيه مناسب جهت آغاز زندگي جديد باز مي گردد.

در فرهنگ ايراني زنان مطلقه براي ازدواج، از اعتبار كمتري برخوردارند و مردي كه ازدواج نكرده كمتر به سراغ آنها مي رود و در اغلب موارد مرداني كه زنان خود را از دست داده اند يا همسر خود را طلاق داده اند، به خواستگاري آنها مي آيند، در اين شرايط زن مطلقه ديگر نمي تواند آزادانه حق انتخاب داشته باشد و سطح توقعات او از طرف متقابل، بسيار تنزل مي كند و بسياري از شرايط ناگوار را به اجبار پذيرا مي شود، زيرا در غير اينصورت براي هميشه تنها خواهد ماند.

از سوی دیگر، از آنجایی كه يكي از كاركردهاي خانواده، ارضاء تمايلات جنسي بوده است، با فروپاشي خانواده، فرد با فقدان ارضاء جنسي مواجه مي شود. چنانچه فرصت ازدواج و تمتع جنسي از طريق مشروع ميسر نشود و فرد چنين نيازي را به دليل تجربه جنسي قبلي شديدتر از گذشته احساس نمايد، به سوي انحرافات جنسي و فساد اخلاقي (روسپيگري) كشيده مي شود. احتمال وقوع اين شرايط علي الخصوص زماني كه فرد با مشكلات اقتصادي و تأمين معاش دست به گريبان باشد، شدت مي يابد و فرد مطلقه را به سوي مفاسد مالي و اخلاقي سوق مي دهد.

ب) اثرات مخرّب طلاق بر فرزندان

ب-1) فرزندان طلاق و بزهکاری های اجتماعی

کودکان و نوجوانان خود را نخستين قربانيان اين عفريت عصيانگر مي دانند. به بيان ديگر طلاق آثار مخرب معنوي و مادي زيانباري در پي دارد كه بارزترين نتيجه آن از نظر كمي و كيفي بر روي كودكان است.

بي‌گمان بعضي از بزهكاران جوان متعلق به خانواده‌هايي مي‌باشند كه دچار تعارض و كشمكش‌هاي خانوادگي و اختلالات رواني و عاطفي هستند، وجود تنش‌هايي رواني و اختلالات عاطفي در خانواده كودك مي‌تواند او را وادار به فرار از خانه نمايد تا با گروه بزهكاران همكاري و تشريك مساعي نمايد. در روانشناسي جنايي، بروز انحرافات اجتماعي يا جامعه زدگي و تشكيل گروه آسيب ديدگان اجتماعي، ثمره جراحت عاطفي كودكان در خانواده‌هاي طلاق تشخيص داده مي‌شود.

آمارها مؤيد اين نكته است كه بيشتر جرم و بزهكاري‌هاي كودكان و نوجوانان ريشه در مسائل و مشكلات خانوادگي، طلاق و از هم پاشيدگي كانون گرم خانواده دارد. ميزان جرائم و خودكشي در اطفال باقي مانده از طلاق به نحوي بارز افزايش مي‌يابد. اين اطفال خيلي بيشتر از ديگر همسالان خود مورد سوء استفاده جنسي قرار مي‌گيرند و بي بند و باري و اعتياد نيز در ميان آنان شيوع بيشتري دارد. تحقيقات انجام شده در باره علل بزهكاري كودكان نشان مي‌دهد كه كودكان طلاق از امنيت رواني و عاطفي برخوردار نبوده و وجود جانشين مادر در محيط خانواده منجر به ناسازگاري، انحراف و فرار كودك از محيط خانواده مي‌شود.

بر اساس مطالعات انجام شده در ايران، 95% نوجوانان و جواناني كه به اتهام دزدي در مراكز بازپروري بسر مي‌برند، فرزندان خانواده‌هايي هستند كه پدر و مادرشان از هم جدا شده و يا يكي از والدين اقدام به ازدواج مجدد كرده اند.

ب-2) فرزندان طلاق و تربیت نامناسب

وقتي طلاق اجتناب ناپذير مي شود، مسئله مهم سرپرستي كودكان است. تك والدي مشكلات خاص خود را به همراه خواهد داشت، از جمله اينكه اگر كودك با هر دو والد در ارتباط باشد، يعني يكي از والدين، كودك را سرپرستي نمايد و ديگري هم بتواند با او ديدار كند، ناهماهنگي ميان دو الگو، دو نوع روحيه و شخصيت را به او خواهد آموخت. به ويژه اگر والدين در رفتار و سخنان خود سعي در موجه كردن رفتارهاي خود داشته باشند، كودك قادر نخواهد بود هماهنگي و سازگاري ميان اين دوگونه رفتار را بيابد.

از طرفي زندگي با يك والد و بي ارتباط بودن با والد ديگر موجب مي شود كه كودك شناخت صحيحي از جنسيت و صفات روحي و بيولوژيكي والد ديگر پيدا نكند، لذا پسرهايي كه با مادر زندگي مي كنند، ممكن است با بسياري از صفات مردانه بيگانه و بي تجربه بمانند و برعكس دختراني كه تنها با پدر زندگي مي كنند، احتمال دارد از شناخت الگوهاي رفتاري زنان و اصول خانه‌داري و همسرداري محروم بمانند.

دختران نوجوان نيازهاي ديگري دارند،‌ آنها فكر مي‌كنند كه والدين مدل‌هاي اساسي نقش آموزي هستند و بدون حضور آنها رشد مناسب رفتار بزرگسالي در نوجوان مشكل خواهد بود، علي الخصوص زماني كه اين عدم حضور در اثر طلاق باشد. كاملاً بديهي و منطقي است كه اگر الگوئي وجود نداشته باشد، نقش آموزي دچار مشكل مي‌شود و منطقي‌تر اينكه اين فقدان در صورتي كه ناشي از يك ضد ارزش باشد، نقش آموزي سخت‌تر مي‌گردد. به عبارت ديگر فرزندان باقي مانده از طلاق در همانندسازي مشكلات زيادي خواهند داشت. پسر در همانند سازي از پدر و دختر در الگوپذيري از مادر.

از سوي ديگر با فقدان حضور پدر كنترل فرزند پسر توسط مادر به دشواري انجام مي شود. زيرا والدين بر روي كودكان همجنس خود كنترل بيشتري دارند، با فقدان حضور پدر، در واقع پسر، مهمترين منضبط كننده خود را از دست مي دهد، با توجه به اينكه سرپرستي كودكان پس از طلاق غالباً با مادران است.

زندگي با يكي از والدين نمي تواند شخصيت كامل و متعادلي را در كودك پديد آورد. اينگونه زندگي نمي تواند همه نيازهاي كودك را برآورده سازد. زيرا كودك در اين نوع زندگي براي رفتارهاي خود تنها يك مربي و الگو دارد و از لحاظ محبت و سرپرستي تنها به يكي از والدين تكيه مي كند. از سوي ديگر جامعه هرگز نخواهد توانست نقش پدر و مادر را براي طفل ايفا كند و همه نيازهاي عاطفي و رواني و معنوي او را تأمين نمايد.

ب-3) فرزندان طلاق و زندگی پس از طلاق

مشاهده تعارض والدين و روابط زناشويي ضعيف آنان، احتمالاً تأثير نامطلوبي بر موفقيت ازدواج فرزندان مي‌گذارد. بيشتر بچه هايي كه با خانواده هاي طلاق و يا با سرپرستي يكي از والدين زندگي مي‌كنند علاوه بر اينكه دچار انحرافات جنسي و اخلاقي مي‌شوند، ازدواجشان نيز به طلاق ختم مي‌شود و درصد طلاق در اين گروه كه پيشينه طلاق والدين را دارند، در مقايسه با ديگران بيشتر است.

طلاق و جدايي موجب مي‌شود فرزندان نسبت به زندگي، دلسرد و غمگين شوند و در زندگي اجتماعي و خانوادگي ناسازگاري داشته باشند و اين به زندگي آتي آنها لطمه وارد خواهد ساخت. از سوي ديگر افراد جامعه به دليل تقبيح طلاق و نگرش منفي نسبت به آن، تمايل چنداني به وصلت و انتخاب همسر از خانواده‌هاي طلاق گرفته و فرزندان طلاق ندارد، لذا احتمال ازدواج اين فرزندان نيز نسبتاً پايين است.

ب-4) فرزندان طلاق و  اختلال در هويت فردي و خانوادگي

هنگامي كه طلاق زنجيره خانواده را از هم پاره مي‌كند، پدر و مادر هويت جداگانه‌اي دارند، ولي آن كسي كه ديگر نامي ندارد و بي پناه و متزلزل در اجتماع رها شده است، فرزند مي‌باشد، حتي اگر زير چتر حمايتي يكي از والدين هم باشد، باز جامعه به ديده يك فرزند درمانده به او مي‌نگرد كه وليّ و سرپرستي ندارد. جدايي پدر و مادر يك اثر آني و زودگذر نيست و در تمام مراحل زندگي فرزندان اثر منفي خواهد داشت. پراكنده شدن اعضاء خانواده و محروميت فرزندان از سرپرستي مشترك والدين پس از فروپاشي و انحلال خانواده، آنها را از داشتن مواهب و مزاياي زندگي خانوادگي محروم كرده و هويت فردي و خانوادگي خود را مختل مي‌نمايد.
برداشتي كه كودكان از مسئله طلاق دارند با برداشت والدين آنها متفاوت است. كودكان مي‌خواهند از محبت و همراهي والدين خود برخوردار باشند و مطمئن باشند كه هر دو آنان در كنارشان هستند، با طلاق و جدايي، تعلق و دلبستگي فرد به خانواده كاهش مي‌يابد و هويت خانوادگي او مخدوش مي‌شود.

**********

هر چند می‌توان اثرات مخرب دیگری از تاثیر طلاق بر جامعه را برشمرد، اما به نظر می رسد، اگر همین آثار فوق الذکر نیز خانواده و در نهایت جامعه را تهدید کند، می‌تواند زمینه‌های خطرناک جبران‌ناپذیری را برای انحطاط جامعه به وجود بیاورد.

قاعدتا پر بیراه نیست اگر بگوییم تصمیم عاقلانه یک زوج مبنی بر گذشت از زیاده خواهی‌ها و حتی بعضا حق و حقوق قطعی خود و تن ندادن به منفورترین حلال خدا، نه تنها می تواند آینده خود و فرزندان شان را تضمین نماید، بلکه سلامت جامعه را نیز در پی خواهد داشت.

انتهای پیام/

منبع: طنین یاس

دیدگاه شما

آخرین اخبار