نمی دانم از کجا بگویم و چگونه آنچه دیدم وشنیدم راتوصیف کنم به حق که نه کلام توان بیان عظمت وشکوه بزرگی مردان مردی راکه روزی برای آبیاری درخت پربار انقلاب سینه خود را سپر بلا کردندو با قطره قطره ی خون به جوش آمده در رگهایشان درخت انقلاب را آبیاری کردند ودعوت حق را عاشقانه لبیک گفتند تا تعبیری از عشق واقعیی را برایمان به ارمقان آوردند را دارد و نه قلم می تواند از پرستوهای مهاجروعاشقان صادقی که پرچمی از تعهد بر دوش و تن پوشی از تقوا برقامت داشتندودر سنگر جهاد ومحراب مبارزه با پیشانی بند اخلاص حرف تا عمل و شعار تا کردار را با سرمایه جان پیمودند وبر ادعای خویش امضایی به اعتبار شهادت نهادند ومردان بی ادعایی که شبهای سرد غرب کشور وروزهای گرم جنوب وغروبهای شلمچه را که خورشید در آن رنگ دیگری داشت به نظاره نشستند و آبهای خروشان اروند را در نوردیدند ودشتهای وسیع دشت عباس را پیمودند وبا روحی بلندو قامتی خستگی ناپذیر کوه های سر به فلک کشیده غرب کشور را زیر پاه های آهنین خود قرار دادند وبا تکه نان خشگ ونصف کنسرودر سفره ای مالامال از عشق اما ساده وبی تکلف سر کردند وبی ریا وبی تکبرمی نشستند . کسانی که قول و عملشان یکی بود. کسانی که نان را به نرخ روز نمی خوردند. کسانی که قول خود را با بهای جان خویش عمل کردند. کسانی که تندبادها و طعنه های زمانه نتوانست ذره ای از استقامت آنها بکاهد رزمندگانی که مرگ را به سخره گرفته و به استقبال آن می رفتند رزمندگانی که شاهد یاری و مدد الهی در جای جای جبهه های نبرد بودندوهر گاه از انان پرسیده می شداز کدام دیارامده اید در پاسخ می گفتند ما بسیجی هستیم وبدستور رهبر عزیزمان پا به این میدان گذاشته ایم.
محمد فتحی می ابادی
دیدگاه شما