به گزارش شبنم همدان به نقل از جام جم : یک رودررویی سخت که او را از مسیر زندگی بی دغدغه و آرام خیلی از همسن و سالهایش دور کرده و با این حال او از انتخابش ناراضی نیست. حالا مدتها از زمانی که یک دخترک دبیرستانی با انگیزه یادگیری کمکهای اولیه داوطلبانه به عضویت هلال احمر درآمد، میگذرد و تقویم زندگی این دخترجوان در تمام این سالها پر شده از عملیاتهای کوچک و بزرگ امدادرسانی؛ پر از لحظههای جادویی نجات مصدومان، همان لحظههایی طلایی برگشتن نفس، بالا و پایین رفتن دوباره قفسه سینه، تپیدن دوباره قلب... بهانههایی که او و بقیه امدادگران را در مسیری که انتخاب کردهاند ماندگار کرده است. برای نیروهای امدادگر همین بهانهها برای آمدن و ماندن کافی است؛ فرشتگانی که کمک به همنوع مهمترین اولویتشان است.
اینکه بین این همه رشتههای تخصصی امداد و نجات سراغ جستوجو و نجات در آوار رفتید، حتما دلیلی دارد؟
بله. همین طور است... 13 سال پیش وقتی زلزله بم اتفاق افتاد،وقتی سقف خانهها روی سر ساکنانشان خراب شد،اهمیت بحث امداد و نجات در آوار خودش را نشان داد. همان موقع بود که فکر کردم حوادث مختلفی میتواند باعث ایجاد آوار شود و این آوار چقدر عملیات امدادرسانی را سختتر میکند. اگر بخواهم درباره اهمیت این عملیات مثالی بزنم درحجم خیلی بزرگتر میتوانم به عملیات آواربرداری ساختمان پلاسکو اشاره کنم. درحقیقت بحث آوار از زندگی شهرنشینها جدا نیست.
پس میتوانیم بگوییم جستوجو و نجات در آوار یک جور نجات شهری است؟
دقیقا... در یک تعریف سادهتر میتوانم بگویم وقتی زلزله پیش میآید یا هر حادثه دیگری که باعث ویرانی خانهها میشود، حضور نجاتگران آوار اهمیت پیدا میکند. آنها هم از نظر فنی و هم از نظر علمی آموزش دیدهاند و با تجهیزات مناسبی که در اختیارشان است، میتوانند مصدومان را از زیر سازههای آواری، با کمترین آسیب بیرون بیاورند.
اما شاید خیلیها فکر کنند امدادرسانی مخصوصا امداد در آوار یک کار مردانه است.
در اینکه توان جسمی و سیستم بدنی آقایان با خانمها متفاوت است بحثی نیست، آنها اینطور آفریده شدهاند و من هم قبول دارم. اما این را قبول ندارم که امداد و نجات یک عملیات صرفا مردانه است، چون نصف جمعیت کشور ما را خانمها تشکیل میدهند، نمیتوانیم برای عملیات امداد و نجات مرزبندی قائل شویم. بحث امدادرسانی در آوار هم همینطور است، ممکن است شکل حادثه طوری باشد که به نیروهای امدادگر زن نیاز داشته باشیم یا به نیروهای مرد دسترسی نداشته باشیم. نکته مهم بعدی این است که نیروهای امدادگر، چه خانم و چه آقا از نظر آمادگی بدنی باید در حد بالایی باشند تا بتوانند به وظیفه خود عمل کنند. مثلا در همان زلزله بم امدادگران ساعتها سرپا بودند و کار میکردند، اگر از آمادگی بدنی برخوردار نبودند قاعدتا بعد از گذشت چند ساعت خودشان احتیاج به کمک پیدا میکردند.
دید مردم به شما به عنوان یک امدادگر زن چطور است؟
روزهای اولی که این کار را شروع کردم، هنوز حضور امدادگران زن در عملیاتهای امداد و نجات بین مردم جا نیفتاده بود، بخصوص در شهرستانها در خیلی از عملیاتها مردم شاکی میشدند و به تواناییهای من و بقیه بچهها اعتماد نمیکردند. اما خوشبختانه هرچه زمان بیشتر گذشت و خانمهای امدادگر فرصت نشان دادن تواناییهایشان را پیدا کردند، این اعتماد بیشتر شد. بویژه در این سالها که بحث امدادهای نوروزی خیلی جدیتر از قبل اجرا شد و خانمهای امدادگر هم در این برنامه حضور فعالی داشتند، این فرهنگسازی در حقیقت انجام شد و بین بیشتر مردم این موضوع جا افتاد. حتی الان طوری شده که خیلی جاها ما را تشویق میکنند.
در بحث امداد نوروزی شما هم فعال هستید؟
بله از سال 81 حتی یک نوروز را هم خانه نبودم، یعنی دقیقا از 19 و 20 اسفند که طرح امداد نوروزی شروع میشود تا 15 فروردین همیشه در ماموریت و آماده باش هستم.
خانواده تان مخالف این حضور نبودند؟ بالاخره باعث شده در جمعهای خانوادگی کمرنگتر باشید.
نه خوشبختانه همگی امدادگر داوطلب هستند و بعد از ورود من به بخش امداد، آنها هم علاقه پیدا کردند و هرکدام به اندازه وقتی که داشتند در این مسیر جلو آمدند. الان هم هرکتاب یا مبحث جدیدی را که یاد میگیرم، آنها هم با علاقه موضوع را دنبال میکنند.
پس شما امدادگر پیشرو در خانواده تان بودید؟
بله من اولین نفر بودم.
اصلا چطور این راه را انتخاب کردید؟ امداد و نجات بهواسطه سختیهایی که دارد، انتخاب خیلی از همسن و سالان شما نیست.
سال آخر دبیرستان بودم و با توجه به تبلیغاتی که هلال احمر برای جذب نیروهای داوطلب انجام میداد، جذب امدادرسانی شدم. ابتدا دورههای کمکهای اولیه را گذراندم و با توجه به فعالیتی که داشتم، کارت مربیگری کمکهای اولیه گرفتم بعد هم کمکهای اولیه را در خیلی از روستاها، مدارس و... آموزش دادم. بعد هم دورههای تخصصی دیگر را گذراندم مثل دورههای کوهستان، ارتفاع، سیلاب، آوار، اسکان اضطراری و...
ولی آن تبلیغاتی که میگویید خیلیها را هم جذب نمیکند!
باید یک انگیزه درونی به کمککردن هم وجود داشته باشد. خیلی دوست داشتم حداقل به اندازه کمکهای اولیه در کمک رسانی مهارت داشته باشم، چون یک تجربه تلخ داشتم. هیچوقت یادم نمیرود یک بار با خانواده میخواستیم مسافرت برویم؛ از کردستان به آذربایجان غربی. فکر کنم سال دوم دبیرستان بودم، در مسیری که بودیم به ماشینی رسیدیم که از جاده منحرف شده و چپ کرده بود. مردم دور ماشین جمع شده بودند، سعی میکردند به مصدوم حادثه کمک کنند. اولین کارشان هم برگرداندن ماشین به حالت اولش بود، درحالیکه اصلا نگاه نمیکردند که مصدوم در چه وضعیتی است. اصلا باید حرکت داده شود یا نه..من از دور این صحنهها را میدیدم و با خود فکر میکردم چرا کسی بلد نیست به او کمک کند... مردم فقط میخواستند او را از ماشین بیرون بکشند... با اینکه سن و سالی نداشتم، اما حس میکردم این راهش نیست.
بعد از اینکه امدادگر شدید هم با چنین صحنهای برخورد کردید که این فرصت را به شما بدهد بهعنوان امدادگر برای نجات جان مصدومان دخالت و از آموختههایتان استفاده کنید؟
بله بارها پیش آمده، اما اولین بار آن را هیچوقت فراموش نمیکنم. آن موقع میخواستم برای اولین بار در مسابقات امدادو نجات در همدان شرکت کنم. به همراه بقیه بچهها تازه دورههای تکمیلی امداد را تمام کرده بودیم و تجربه عملی و عینی نداشتیم. یعنی اصلا وارد فاز دورههای تخصصی نشده بودیم، اما وقتی میخواستیم از سنندج بیرون برویم یک صحنه تصادف دیدیم. مردم طبق معمول دور ماشین و مصدومان جمع شده بودند. آن موقع راننده ما هم یک گوشه ایستاد تا از نزدیک ماجرا را ببیند. من و بقیه بچهها هم از ماشین پیاده شدیم. هنوز نیروهای امدادی نرسیده بودند و ما هم چون دورهها را تازه گذرانده بودیم، مردد بودیم که وارد عمل بشویم یا نه... کمک کنیم یا نه... اما حال مصدومان حادثه خوب نبود و ما هم دریک لحظه تصمیم گرفتیم به وظیفه امدادرسانیمان عمل کنیم و نگذاریم فرصت زنده ماندن از دست برود. سریع مدیریت صحنه را دردست گرفتیم، کمکهای اولیه را انجام دادیم و یک سی پی آر موفق هم داشتیم. این موضوع جزو خاطرات خوبم است، هیچوقت یادم نمیرود که بعد از نجات جان مصدوم همگی گریه میکردیم.
حداقل شانس آوردید که مردم خودشان برای امداد اقدام نکرده بودند.
بله... البته اگر مردم نسبت به امداد آگاهی داشته باشند، کمتر مشکل پیش میآید. به همین دلیل امیدوارم روزی همه مردم ما به این باور برسند که گذراندن دورههای امدادی لازمه زندگیشان است. اگر این باور در همه شهروندان بهوجود بیاید مطمئنم نقش تاثیرگذارتری در حادثهها خواهند داشت. همیشه وقتی یاد حادثه بم میافتم با خودم فکر میکنم اگر مردم آموزش دیده بودند حتما آمار کشتهها کمتر میشد. کاش مردم همانطور که در کلاسهای آموزشی مختلف شرکت میکنند، مثل کلاس زبان و شنا و آشپزی که البته همه جای خود ضرورت دارد، برای دورههای امداد ونجات هم این ضرورت را حس کنند. حداقل در هر خانواده باید یک نفر با اصول اولیه امداد آشنا باشد. اگر ما بتوانیم درباره این قضیه فرهنگسازی کنیم، کمکم جامعهای خواهیم داشت که در آن همه امدادگر هستند؛ این جامعه رویای من است... آن وقت موقعی که حادثهای رخ میدهد وقتی هنوز نیروهای رسمی امداد نرسیدهاند، آنها به جای اینکه تماشاگر باشند، میتوانند کمک رسان باشند یا حداقل امدادرسانی درستی را انجام بدهند. این همان فرهنگ خودامدادی است که آرزو میکنم در جامعه ما هم رواج پیدا کند.
بهعنوان یک امدادگر با تجربه 18 ساله چه تعریفی از این کار دارید؟
برای من امدادرسانی یعنی عشق و علاقه... اصلا اگر کسی عاشق این کار نباشد در این رشته ماندگار نمیشود.
وقتی مصدوم یکی از نزدیکانت باشد
حادثه خبر نمیکند؛ حتی اگر امدادگر باشی، حتی اگر دورههای مختلف امدادرسانی را گذرانده باشی، باز میتواند ناگهانی از راه برسد و غافلگیرت کند، بخصوص اگر فرد مصدوم یکی از نزدیکانت باشد و اصلا انتظار حادثه را برایش نداشته باشی. من این تجربه را درباره خواهرزاده دوسالهام داشتم... یکبار خانه آنها مهمان بودم و تازه داشتیم سفره را میچیدیم. او هم مثل خیلی از بچهها دور سفره میچرخید و غذا میخورد که یکدفعه لقمه غذا توی گلویش پرید، طوری که دیگر نمیتوانست نفس بکشد... خواهرم شروع کرد به جیغ زدن و من با اینکه شوکه شده بودم، اما سعی کردم مثل بقیه هول نکنم... همزمان مانور تنفس و هندریک را انجام دادم و لقمه غذا را به شکلی که آموزش دیده بودم و اصلا هم تا آن زمان به کارم نیامده بود از گلویش بیرون کشیدم. آن موقع خودم بشدت میلرزیدم... وقتی لقمه بیرون آمد به او تنفس مصنوعی دادم و نفسش برگشت... این هم جزو خاطرات خیلی خوب من است که به دلیل آموختههایم از امداد و نجات بود.
انتهای پیام/ص
دیدگاه شما