9. ارديبهشت 1396 - 12:55   |   کد مطلب: 16475
تویسرکان,محرومیت,قصبستان,بانوی روستایی,خورشید بانوی تلاشگر,shabnamha.ir,شبنم همدان,afkl ih,شبنم ها

"خورشید" بانوی تلاشگر روستایی که مردمانش در اوج محرومیت زندگی می کنند

 

بانوی تلاشگر بانوی تلاشگر بانوی تلاشگر بانوی تلاشگر بانوی تلاشگر بانوی تلاشگر بانوی تلاشگر بانوی تلاشگر بانوی تلاشگر روستای قصبستان روستای قصبستان روستای قصبستان روستای قصبستان روستای قصبستان روستای قصبستان روستای قصبستان خورشید خانم خورشید خانم خورشید خانم خورشید خانم خورشید خانم خورشید خانم خورشید خانم محرومیت محرومیت محرومیت محرومیت محرومیت محرومیت محرومیت محرومیت

 

به گزارش شبنم همدان ، راه دانا به نقل از رودآور نوشت : در این هیاهوهای تبلیغاتی نامزدهای انتخاباتی، هستند افرادی که تنها سیاست مد نظرشان نیست و به فکر محرومان جامعه هستند و حتی با کوچکترین امکانات و داشته های خود روستایی را مدیریت می کنند.

به روستای قصبستان می رویم، روستایی با محرومیت بالا، در اینجا چندین خانواده هستند که بسیار پیش آمده نان شبی را هم برای خوردن پیدا نمی کنند، روستایی پر از درد و رنج، با تعدادی از خانواده هایی که یک یا چند نابینا و معلول در خانه دارند.

بیکاری  و نداشتن زمین کشاورزی و یا کمبود آب که به گفته اهالی به علت عدم مدیریت صحیح آبرسانی است، دست به دست یکدیگر داده، تا مردمان این روستا در اوج محرومیت زندگی کنند.

 

و خورشید می شود بانوی تلاشگر روستا، بانویی که همسرش متولد همین روستا است و سال ها پیش به تهران می روند، یعنی زمان 20 سالگی و در روزهای اوایل ازدواجشان. شغل همسرش خیاطی بوده است و کت و شلوار دوز، بالاجبار برای کسب درآمد راهی تهران می شوند و در آن جا صاحب چهار فرزند که همگی آنان تحصیل می کنند و به مدارج بالا می رسند.

به علت بیماری همسرش و برای استشمام هوای پاک 10 سال پیش به روستای خود باز می گردند، خانه ای کوچک رو به راه می کنند و زمینی خریداری، نهال های انواع میوه ها را در این زمین پرورش داده و با عشق خود را با این گل و گیاهان تقسیم می کنند، خورشید عاشقانه همسرش را دوست دارد و پا به پای او در این زمین کوچک که حالا دیگر به باغی سرسبز و پربار تبدیل شده است،  کار می کند خالصانه.

 

همسرش می گوید: من از دو سه سالگی یتیم می شوم و از هفت سالگی برای تهیه مایحتاج زندگی خانواده ام که دیگر من مرد خانه یشان شده بودم، به کرمانشاه می روم و با نان کارگری و بخور نمیری در حدود 10 سال، مجانی برای استادکاران خیاطی در آن شهر کار کردم، حتی برای کار کردن و درآوردن لقمه نانی پادویی کرده و برف خانه استادکارانم را هم پارو کردم، تا آنکه کت و شلوار دوزی را با پشتکار و بدون آموزش و کم کم آموختم و پس از ازدواج با خورشید جان به تهران رفتیم و بعدها در ساختمان پلاسکو که محل تولیدی بود مشغول به کار شدم و پیشرفت خوبی هم داشتم.

او می افزاید: تمام دوستان من هم اکنون صاحب کارگاه های بزرگی هستند و من زمانی زمین خوردم، اما حالا بلند شده ام و دوباره یا علی گویان زندگی خودم را از نو ساختم، آن هم به دلیل داشتن همسری خوبی همچون خورشید و فرزندان خوبم.

اهالی روستا از مهر و محبت این خانواده می گویند، گویا محبت درونی زندگی خورشید، روستا را هم در بر گرفته است، چرا که خورشید محصولات خود را از آلبالو و سیب گرفته تا گیلاس و زردآلو بین اهالی بدون دریافت هیچ هزینه ای تقسیم می کند.

 

خورشید قدم های بسیاری را در 10 سالی که به روستا بازگشته اند برای رفع غم و اندوه و به ویژه محرومیت زدایی در روستا برداشته است، گاهی می شود به نوعی سخنگوی اهالی روستا شده و به بخشداری و فرمانداری می رود و گاهی می شود نان آور بچه های یتیم روستا، گاهی هم پرستاری از فرزندان تب دار می کند و گاهی دیگر  با فروش محصولاتش هزینه مختصر یک دانش آموز بی بضاعت را پراخت می کند.

خورشید از مظلومیت و فقر در روستا می گوید آنجا که خانواده هایی فرزندان خود را از 11 و یا 12 سالگی به خانه بخت می فرستند تا حداقل آنان با گرسنگی سر بر بالین گذارند.

او حالا این روزها بیشتر از همیشه از وعده و وعیده های بی پایه و اساس آن دسته از مسئولانی که قول می دهند و به آن عمل نمی کنند، به ستوه آمده است می گوید: چه کنیم که باید بسوزیم و بسازیم و بارها به این مردم گفتم اگر کسی تاکنون به دادتان نرسیده، ایرادی نیست، خودتان غیورانه حتی با نابینایی و کم بینایی و یا با معلولیت و یتیمی به فکر منبع درآمدی باشید.

این روزها خورشید حتی با وجود آن که وسایل آبرسانی قطره ای را هم خریداری و در باغ خود نصب کرده است، اما به دلیل ندادن آب به او، با هزار مشکل زمینش را آبیاری می کند و می گوید: حتی برای گرفتن تانکری آب به فرسفج رفتم و التماس کردم با تانکر آب به من بدهید و پولش را هم پرداخت می کنم، اما دریغ از اینکه به من توجهی شود.

 

او برای رفع مشکل بی آبی چاره ای اندیشیده است، مخزنی در کنار دیوار خانه خود ایجاد کرده و با هدایت آب ظرف شویی و در نهایت جمع آوری آن، سطل سطل آب را با پای درختان باغ کوچکش می ریزد و با وجود این کم آبی خدا را شکر می کند که درختان پرباری دارد تا دل های محرومان روستا را شاد کند.

 

خورشید از وجود محرومیت و چندین معلول در روستا می گوید، آنجا که در یک خانواده پدر و مادر نابینا هستند و در خانه ای دیگر پدری دیگر نابینا، در خانه ای پدر معلول است و مادر کار می کند و در خانه ای هم دختر بچه یتیمی که روزها زمانی که مادر برای کارگری به خانه ها و یا زمین های اهالی دیگر می رود، درب منزل را قفل می کند تا نترسید.

او از دختران یتیمی می گوید که برای داشتن هزینه ادامه تحصیل به نظافت خانه های مردمی که در شهر زندگی می کنند می پردازند و با ترس ازاین خانه به خانه و با التماس برای کارگری می روند.

حالا دیگر اشک در چشمان خورشید حلقه می بندد و تنها امیدش به باغ کوچک خود گره می خورد.

انتهای پیام/ص

بانوی تلاشگر بانوی تلاشگر بانوی تلاشگر بانوی تلاشگر بانوی تلاشگر بانوی تلاشگر بانوی تلاشگر بانوی تلاشگر بانوی تلاشگر روستای قصبستان روستای قصبستان روستای قصبستان روستای قصبستان روستای قصبستان روستای قصبستان روستای قصبستان خورشید خانم خورشید خانم خورشید خانم خورشید خانم خورشید خانم خورشید خانم خورشید خانم محرومیت محرومیت محرومیت محرومیت محرومیت محرومیت محرومیت محرومیت

دیدگاه شما

آخرین اخبار