30. شهريور 1395 - 10:54   |   کد مطلب: 12486
به مناسبت عید سعید غدیر:
جشن غدیر با حال و هوای خاکریز و سنگر
در این مراسم نوابی؛ از فرماندهان دفاع مقدس و راوی باغ موزه به ایراد سخنرانی پرداخت. وی در ارتباط با اهمیت روز غدیر و شناساندن درست این روز به نوجوانان و کودکان صحبت کرد و به اتفاقات بعد از واقعه غدیر که گروههای مارقین و ناکثین و خوارج تشکیل شده و رهبری و عدالت علی (ع ) را تاب نیاوردند اشاره کرد.

به گزارش شبنم همدان ،

پایگاه انسیه کوی کوثر جشنی به مناسبت روز عید غدیر برگزار کرد که در آن ازخانواده شهیدان فضلی , احمد میرزایی و پاسدار شهید سال 1392جواد زند تجلیل شد.
در این مراسم نوابی؛ از فرماندهان دفاع مقدس و راوی باغ موزه به ایراد سخنرانی پرداخت.
وی در ارتباط با اهمیت روز غدیر و شناساندن درست این روز به نوجوانان و کودکان صحبت کرد و به اتفاقات بعد از واقعه غدیر که گروههای مارقین و ناکثین و خوارج تشکیل شده و رهبری و عدالت علی (ع ) را تاب نیاوردند اشاره کرد. وی سپس از منافقینی نام برد که قبل از جنگ در چندین شهر ترورهای خیابانی و عملیات بمب گذاری به راه انداختند و کوموله هایی که در روستایی در دیوان دره کردستان به روی مردم گلوله بستند و پاسدارهای انقلابی را در یکی از روستا های شهر تازه آباد کرمانشاه سر بریدند .
او ادامه داد : روز 31 شهریور سال 1359 که صدام تا دندان مسلح در حالی به ایران حمله کرد که تمام قدرت های بزرگ جهان از او حمایت میکردند و مردم ما با دست خالی اما با دلی پر حماسه و دلاور پا به میدان های نبرد حق علیه باطل نهادند. روزهایی از جنگ  بود که صدام  شهر ها را موشک باران می کرد در یک روز 120 دانش آموز کشته شد.
کشور ما بدون اینکه حمایت سازمان ملل و یا حتی یک کشور را داشته باشد ، 8 سال میدان های نبرد خالی نماند و همه مردم در سایه پیروی و اطاعت از فرمان رهبری قدم به میدان های نبرد گذاشتند.
نوابی گفت علاوه بر وظیفه فرماندهی یکی دیگر از وظایفش در دوران جنگ تحمیلی  این بوده که جابه جایی کوله شهدا را به عهده بگیرد و در قسمت تعاون همکاری میکرده و بدترین خاطراتش از جنگ مربوط به همین روزهاست و میگوید : این کاربرایم بسیار تاثر برانگیز بود ولی پیرو ولایت بودم و سرباز وطن و فقط اطاعت امر می کردم.
او در خاطره ای که مربوط به همین چند روز پیش است میگوید : در استان کرمانشاه در معراج شهدا که بسیاری از وسایل شهدا جامانده و در آنجا گرد آوری شده بود ماموریت یافتم ببینم  آیا مربوط به شهر همدان وسیله ای باقی مانده است یا خیر. او با بغضی در گلو ادامه داد : ابتدا قبول نکردم ولی پس از اصرار فراوان پذیرفتم. بر همین مبنا  ماموریت داشتم که ساکی را به شهر ملایر ببرم. ساک متعلق به همرزم من سردار شهید حسین رفیعی بود که در کربلای 5 منطقه چنگوله شهید شده بود. پس از سالها برای من بسیار سخت بود که دوباره در خانه ای بروم و از عزیزشان وسیله ای به آنها بدهم وقتی به خانه مادر شهید رفیعی مراجعه کردم با رویی گشاده از من استقبال کرد و از خوابی  که دیده بود تعریف کرد و گفت :خواب دیدم که روستای ما را سیل فرا گرفت و  کفش های حسین را با خود برد و از من پرسید برای من از حسین چه چیزی آورده ای ؟ گفتم این ساک حسین است اجازه نداد من در ساک را باز کنم خودش در ساک را باز کرد و برای هر تکه از لباس یا وسیله اش که بر می داشت به زبان لری خودش مادرانه حرف می زد و گریه میکرد. تنها در دوران خدمتم یک جا وقتی خبر شهادت جوانی را به خانواده ش دادم پاسخم را دایی اش با سیلی دادند و می گفتند چرا شما زنده مانده اید ولی جوان ما شهید شده است بعدها همان دایی برای حلالیت آمد .
و خاطره ای از اعجاز شهدا از سردار باقرزاده فرمانده گروه تفحص شهدا تعریف کرد و گفت: 2500 شهید را به معراج شهدا ی تهران آورده بودند که بچه های دژبانی داخل آمدند و گفتند مادر شهیدی آمده ومیگوید فرزند من جزو شهداست آمده ام تا او را با خودم ببرم. با نرمی به او گفتم آیا از طرف بنیاد شهید به شما خبر داده اند گفت :نه  گفتم پس چطور اینجا آمده ای و می گویی پسرت اینجاست؟ پاسخ داد که پسرم اکبر غریبی به خوابم آمد و گفت مادر 20 روز بود که مفقود بودم که اسکلت من را آورده اند شماره سالن و جعبه را گفت وقتی همراه مادر شهید به سالن برگشتم در جعبه را باز کردم و دیدم که اسکلت جمجمه پر از گل است وقتی با خودکاری آن گلها را پاک کردم دیدم پلاکی در آن وجود دارد و هنگامیکه از طریق کامپیوتر شماره پلاک را تطبیق دادیم همان اکبر غریبی بود.

انتهای پیام/ن

برچسب‌ها: 

دیدگاه شما

آخرین اخبار