مادرند؛ همه این 39 نفر... همه آنهایی که در قاب تصویر روبهروی من نشستهاند. مادرند و دلشان بند بوده به دل فرزند رشیدی که لباس رزم پوشیده و راه جبهه در پیش گرفته؛ مادرند و مثل همه مادرهای دیگر دعای خیر خواندهاند در گوش پسرهایشان. یک کاسه آب پشت سرشان روی خاک کوچه پاشیدهاند و از همان موقع، از همان لحظه نشستهاند به انتظار... انتظار برگشتن عزیزترین عزیزشان. برای این 39 نفر، اما این انتظار خیلی طولانی شده... خیلی یعنی 20 سال، 30 سال، 35 سال... یعنی یک عمر؛ عمری که مویشان را سپید کرده، روی پوست صورتشان چین انداخته و سو از چشمهایشان برده.